جدول جو
جدول جو

معنی ذوساعده - جستجوی لغت در جدول جو

ذوساعده
(عِ دَ)
آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. یا چاهی است بنوسلیم را. و یا نام کوهی است به ابلی. و درمعجم البلدان آمده است: آبی است در ابلی. از مدینه که بسوی مکه بالا میروند بوادئی میرسد که چراگاه و آبی در آنجا یافت نمیشود و مقابل آن وادی کوهی است که آنرا ابلی نامیده اند و در آن محل آبهائی هست که یکی از آنها معروف به ذوساعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعده
تصویر ساعده
(دخترانه)
مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
پیش پرداخت، پولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود، مساعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وساده
تصویر وساده
بالین، پشتی، نازبالش
فرهنگ فارسی عمید
(عِ دَ)
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط).
- ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود.
- ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ دَ)
بالین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکیه جای. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، متکا. (ناظم الاطباء). نازبالش. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). بالش. (مهذب الاسماء). مخده، بستر و خوابگاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مسند و تخت و اورنگ. (ناظم الاطباء) : اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جز بر سدۀ سیادت و وسادۀ حشمت او صورت پذیر نیست. (مرزبان نامه چ تهران 1317 ص 8).
کآشنا بودند وقت کودکی
بر وساده ی آشنایی متکی.
مولوی.
تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم
به از تو تکیه نکرده ست هیچ صدرنشین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ)
سعه. فراخ گام و ذراع و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گام شدن ستور. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فراخ گردیدن جای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعده، زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
صاحب مال: لینفق ذوسعه من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتیه اﷲ لا یکلف اﷲ نفساً الا ما اتیها سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً. (قرآن 65 / 7) ، باید نفقه دهد صاحب مال از مال خود و هر که تنک کرده شد بر او روزی او پس باید نفقه کند از آنچه داد او را خدا تکلیف نکند نفسی را مگر آنچه عطا کرد او را زود باشد که بگرداند خدابعد دشواری آسانی را. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 340)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دَ)
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46).
- مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن.
- مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن.
- ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
لغت نامه دهخدا
(صَج ج)
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ظَ)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعد بن عباده از ذریت اوست و سقیفۀ بنی ساعده به خاندان او منسوب است. (اعلام زرکلی).
- بنوساعده، گروهی است از خزرج، و سقیفۀ بنی ساعده بمنزلۀ سرای است مر ایشان را در مدینه. (منتهی الارب). رجوع به سقیفه شود
ابن جؤیه هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. (کشف الظنون). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود
ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ تَ / تِ)
دنی، از مردم لانگر (از 1713 تا 1784 میلادی) دائره المعارف نویس و فیلسوف مادی مذهب و نقاد هنر و ادب و ادیب فرانسوی و از شخصیت های برجستۀ عصر روشنفکری و یکی از نوابغ جامع عصر جدید بود. زبانهای لاتینی و انگلیسی و ایتالیایی و ریاضیات و علوم را نزد خود آموخت و بر آنها مسلط شد. بعنوان مترجم آثار گوناگون شهرت یافت در 1747 میلادی سرپرست دایره المعارف (فرانسه) گردید و شهرت او مدتها مرهون همین کار بزرگ بود ولی در قرن بیستم بعنوان عالم فلسفه علم، زیباشناس و داستان نویس دارای قدرت خلاقه مورد توجه فراوان قرار گرفت. فلسفۀ دیدرو ترکیب شکاکیت مفرط و مادی گری است و در زمینۀ زیباشناسی بررسی پر دامنه ای دارد و در کتاب افکار در تعبیر طبیعت نظریه ای در باب انتخاب طبیعی عرضه کرده است. نفوذ نمایانی در رشد تآتر در فرانسه و آلمان داشت و بارشته مقالاتی که بعنوان سالونها از 1759م. در جراید منتشر میکرد فن نقد ادبی را بعنوان یک سبک ادبی ایجاد کرد و در 1773 برای ادای حق شناسی به کاترین دوم روسیه به سن پطرزبورگ رفت. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
بطن من بطون غزیه. (صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوسعه
تصویر ذوسعه
توانگر، با وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
پشتی بالش ناز بالش وساده در فارسی پشتی بالش، بستر خوابگاه، اورنگ مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
((عِ دَ یا دِ))
شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا، سواعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وساده
تصویر وساده
((وِ دَ یا دِ))
مخده، بالش، بستر، خوابگاه، مسند، اورنگ، جمع وسادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
((مُ عَ دَ))
به یکدیگر وعده دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
فرهنگ فارسی معین
آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد