جدول جو
جدول جو

معنی ذوخشنه - جستجوی لغت در جدول جو

ذوخشنه
(خُ نَ)
صعب لایطاق. ذوخشونه. سخت بیش از توان و تاب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوشنه
تصویر غوشنه
نوعی قارچ یا سماروغ، غوبنک، گیاه خشک، خوشۀ خشکیده، خوشه، خویشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشنه
تصویر کوشنه
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، قسطس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
سرپوش که روی چیزی بگذارند، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشانند، هر چیز پوشیدنی، پوشنی
فرهنگ فارسی عمید
(جِنْ نَ)
دیوانه. دیوزده. پری زده
لغت نامه دهخدا
جایگاهی به مدینه که بزمان عثمان وفد بصره بدانجا فروآمدند. حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 سطر آخر
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ)
وادیی است بیک شبه راه مدینه و نام او در حدیث و مغازی بسیار آمده است:
و ذاخشب من آخر اللیل قلبت
و تبغی به لیلی علی غیر موعد.
(کثیر شاعر) و ثنیه البول میان آن و مدینه است. بعضی گفته اند موضعی است نزدیک ایله. رجوع به کلمه ’بلاکت’ در معجم البلدان جزو یکم امتاع الاسماع ص 356 و 451 و عیون الاخبار ج 1ص 264 و عقد الفرید ج 4 ص 67 و ج 5 ص 390 و 391 و حبیب السیر ج 1 ص 172 و رجوع به خشب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
یکی از مخالیف یمن است
لغت نامه دهخدا
نام قریۀ مرکز قضا در سنجاق برات از ولایت یانیه، واقع در 27هزارگزی شمال غربی برات. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ/ نِ)
به پارسی نوعی از کماه است آن را غوشنه نیز گویند. (انجمن آرا). به فارسی نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ نَ)
شتر مادۀ نکوهیدۀ گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر نکوهیدۀ گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به خشونه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ نَ)
مؤنث خشن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خشنات: و ینبت البنفسج فی المواضع الطلیله الخشنه. (ابن بیطار).
- ارض خشنه، زمین درشتناک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ شُ)
مصدر دیگر است در ’خشانه’ رجوع به ’خشانه’ شود.
- ذوخشنه، صعب. منه: هو ذو خشنه، ای صعب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
تباهی. (منتهی الارب). تباهی و فساد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
گیاه کنب و شاهدانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ظرفی که در آن شیر دوشند. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شْ نَ / نِ)
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غوشنه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مَشِ نَ)
ذوخشنه. ذوخشونه. صعب ٌ لایطاق
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
نام مرغی است سفید که در بهار پیدا میشود و در باغها میباشد و وخشیشه نیز آمده است. (از برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. وخشینه مصحف خشینه. رشیدی گوید: وخشینه همان خشینه و ظاهراً واو عطف را اصل کلمه پنداشته اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، هرچیز سفید. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سفیدۀ صبح. (برهان). سپیدۀ صبح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
صعب لایطاق. ذوخشنه. ذومخشنه. ذومخشنه. سخت بیش از تاب و توان
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آویشن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
در منتهی الارب این کلمه در ترجمه عریش آمده بدین سان:... و زوخانه از چوب ویز ساخته...رجوع به عریش شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نوعی از فطر. (بحر الجواهر). غوشنه نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی فطر است که سماروغ باشد، و آن در جاهای نمناک روید
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَنْ نَ)
لقب وهب بن خالد، از بنومعاویه بن بکر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نَ / نِ)
نومنزل. که خانه نو خریده است و به تازگی در آن سکنی گزیده است. که به تازگی خانه به خانه شده است
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ/ نِ)
شیهۀ اسب. بانگ اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوشنه
تصویر دوشنه
ظرفی که در آن شیر می دوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنه
تصویر وشنه
کنب شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
روی چیزی سر پوش گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشنه
تصویر غوشنه
پارسی تازی گشته غویشه گونه ای از سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشنه
تصویر پوشنه
((شَ نِ))
سرپوش، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشند، هر چیز پوشیدنی
فرهنگ فارسی معین
رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه نوساز، جوان تازه ازدواج کرده، نوخانمان
فرهنگ گویش مازندرانی