جدول جو
جدول جو

معنی ذوحزفر - جستجوی لغت در جدول جو

ذوحزفر
(حَ فَ)
ابن شرحبیل. لقب یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ)
از الهان بن مالک بن زید بن اوسله بن ربیعه بن الخیار اخی همدان بن مالک. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(جَ فَ)
وادیی است بنو محارب بن حفصه را. اشعث بن زید بن شعیب الفزاری راست:
الالیت شعری هل ابیتن لیله
بحزن الصفا تهفو علی جنوب
و هل آئین الحی شطر بیوتهم
بذی جوفر شیی ٔ علی عجیب
غداه ربیع او عشیه صیف
لقربانه جنح الضلام دییب.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بزرگی نمودن از خود: یقول الناس للمتکبر هو یتحزفر علینا، ای یتعظم کأنه من آل ذی حزفر، گردنکشی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظُ فُ)
صاحب ناخن. قوله تعالی: کل ّ ذی ظفر. (قرآن 6 / 146). دخل فیه ذوات المناسم من الانعام و الابل لانها کالاظفارلها. (منتهی الارب). و هو مالیس بمنفرج الاصابع من البهائم و الطیر کالابل و النعام و الاوز و البط: و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر. (قرآن 6 / 146) ، و بر آنانکه یهود شدند حرام کردیم هر صاحب ناخنی. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 345) و در تفسیر آن گوید: حق تعالی در این آیه بیان کرد که بر جهودان عهد موسی و آنانکه از پس ایشان بودند بر شرح او ’ظاهراً: بر شرع او’ و تا منسوخ شدن حرام کردیم کل ذی ظفر هر حیوانی که ناخن داشت یعنی چنگال. عبداﷲ عباس و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدی گفتند هر حیوانی است که شکافته سم نباشد چون شتر و شترمرغ و بط و مرغابی و ابوعلی جبائی گفت انواع از شیر و گرگ و پلنگ و روباه و سگ و گربه و هر چه او بچنگال صید کند داخل است تحت این. ابوالقسم بلخی گفت مراد هر ذوات الحافری است از چهار پای و هر ذوات المخلبی از مرغان. بر این قول اسب و استر و خر در او داخل باشد و در اخبار ما این هر دو مکروه است وگفت ظفر را بر مجاز حافر خوانند چنانکه طرفه گفت:
فما راقد الولدان حتی رأیته
علی البکر تمریه بساق و حافر.
در بیت قدم را حافر خواند. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 349)
لغت نامه دهخدا
حمیری. یکی از بزرگان عرب که اسیر ابرهه بود و او عبدالمطلب را نزد ابرهه برد و شفاعت کرد. (تاریخ طبری ج 2صص 938- 939)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ / نَ)
موضعی است بر سه میل از سلیله میان آن و میان ربذه وبعضی گفته اند بر یک منزل در راه مکه در پشت ربذه است. و بسکون فاء هم روایت شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مبالغه کننده در هر چیزی. ذوحفله
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خردمند. عاقل: هل فی ذلک قسم لذی حجر. (قرآن 89 / 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوظفر
تصویر ذوظفر
ناخندار
فرهنگ لغت هوشیار