جدول جو
جدول جو

معنی ذوجوفر - جستجوی لغت در جدول جو

ذوجوفر
(جَ فَ)
وادیی است بنو محارب بن حفصه را. اشعث بن زید بن شعیب الفزاری راست:
الالیت شعری هل ابیتن لیله
بحزن الصفا تهفو علی جنوب
و هل آئین الحی شطر بیوتهم
بذی جوفر شیی ٔ علی عجیب
غداه ربیع او عشیه صیف
لقربانه جنح الضلام دییب.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ عَ)
نام وادیی است ببلاد عرب. عباس بن مرداس سلمی گوید:
یا لهف ام کلاب اذتبیتها
خیل ابن هوذه لاتنهی و انسان
لاتلفظوها وشدوا عقد ذمتکم
ان ابن عمّکم سعدود همان
لن ترجعوها و ان کانت مجلّله
مادام فی النعم المأخوذ البان
شنعاء جلل من سوآتها حضن
و سال ذوشوعر فیها و سلوان.
(معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
ابن شرحبیل. لقب یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، سکنه آن 153 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوب و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
چراگاهی است بر شش میلی مدینه بناحیت قبا. یاقوت گوید: کانت فیها لقاح رسول الله صلی الله علیه و سلم، تروح علیه، الی ان اغیر علیها. واخذت. و القصه مشهوره
لغت نامه دهخدا
(ظُ فُ)
صاحب ناخن. قوله تعالی: کل ّ ذی ظفر. (قرآن 6 / 146). دخل فیه ذوات المناسم من الانعام و الابل لانها کالاظفارلها. (منتهی الارب). و هو مالیس بمنفرج الاصابع من البهائم و الطیر کالابل و النعام و الاوز و البط: و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر. (قرآن 6 / 146) ، و بر آنانکه یهود شدند حرام کردیم هر صاحب ناخنی. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 345) و در تفسیر آن گوید: حق تعالی در این آیه بیان کرد که بر جهودان عهد موسی و آنانکه از پس ایشان بودند بر شرح او ’ظاهراً: بر شرع او’ و تا منسوخ شدن حرام کردیم کل ذی ظفر هر حیوانی که ناخن داشت یعنی چنگال. عبداﷲ عباس و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدی گفتند هر حیوانی است که شکافته سم نباشد چون شتر و شترمرغ و بط و مرغابی و ابوعلی جبائی گفت انواع از شیر و گرگ و پلنگ و روباه و سگ و گربه و هر چه او بچنگال صید کند داخل است تحت این. ابوالقسم بلخی گفت مراد هر ذوات الحافری است از چهار پای و هر ذوات المخلبی از مرغان. بر این قول اسب و استر و خر در او داخل باشد و در اخبار ما این هر دو مکروه است وگفت ظفر را بر مجاز حافر خوانند چنانکه طرفه گفت:
فما راقد الولدان حتی رأیته
علی البکر تمریه بساق و حافر.
در بیت قدم را حافر خواند. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 349)
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
حمیری. یکی از بزرگان عرب که اسیر ابرهه بود و او عبدالمطلب را نزد ابرهه برد و شفاعت کرد. (تاریخ طبری ج 2صص 938- 939)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ / نَ)
موضعی است بر سه میل از سلیله میان آن و میان ربذه وبعضی گفته اند بر یک منزل در راه مکه در پشت ربذه است. و بسکون فاء هم روایت شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مضطرب و پریشان شدن. (اقرب الموارد). طپیدن و بی آرام گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به رفتار وجف رفتن شتر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وجف و وجیف شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
داروی در دهن ریختنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). داروی رقیق که در حلق ریزند. (غیاث اللغات) (آنندراج). هر دارو که به دهان طفل یا مریض ریزند آنگاه که تناول آن ممکن نگردد. (از بحر الجواهر) (زمخشری). دارو که به دهن فروریزند. ج، وجورات، سخن ناپسند و شنوائی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوظفر
تصویر ذوظفر
ناخندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجور
تصویر وجور
سخن ناپسند و شنوائی آن
فرهنگ لغت هوشیار