جدول جو
جدول جو

معنی ذوثلاث - جستجوی لغت در جدول جو

ذوثلاث
(ثُ)
نوار هودج شتر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
سه گانه، تشکیل شده از سه عضو، سه تایی، سه جام شراب که صبح بنوشند، ستا و ثلاثۀ غساله
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ ثَ)
ثلاثی. سه حرفی. (کلمه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ثلاثه. سه: اقانیم ثلاث. ظلمات ثلاث. موالید ثلاث، سه زن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
ثالث، سه سه، سه گان. (مجمل). مثلث
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ اَ)
ذوثلاثه الوان. طریفلن. حومانه. عونیه
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ حَبْ با)
زعرور. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). (ابن البیطار). کیلدارو. تفاح الجبلی. مسبیلس. طریقوقون. طریققن. ذوثلاث نویات. ارونیا. و رجوع به ارونیا شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ شُ عَ)
صاحب سه شاخه: انطلقوا الی ظل ه ذی ثلث شعب. (قرآن 77 / 30) ، بروید بسوی سایۀ صاحب سه شاخه یعنی دود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 454) و در تفسیر آن گوید: بروید به سایه ای که سه شاخ و سه جانب دارد گفتند معنی آن است که سایۀ دود دوزخ که برآید به سه جهت بشود آنگه محیط گردد بکافران چنانکه گفت احاط بهم سرادقها یعنی دودی که دم باز گیرد. (ج 5 ص 457)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ شَ)
شکاعی. (داود ضریر انطاکی). زعم قوم انه الشکاعی. (ابن البیطار). ذوثلاثه
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ نَ وَ)
رجوع به ذوثلاث حبات شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ وَ رَ)
این نام بر چند گیاه اطلاق می شود. شکاعی. رجوع به ذوثلث شوکات شود. دو نوع حندقوقی، حومانه، ذوثلاث الوان. رجوع به همین ماده شود. فصفصه. یونجه. شبدر، نوعی از خصی الثعلب. ابن البیطار گوید: یقال علی نوعی الحند قوقی. و علی الحومانهو علی الفصفصه و علی نوع من خصاء الثعلب و قد ذکرنا کل واحد منها فی بابه
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ تَ اَ)
طریفلن. (داود ضریر انطاکی). و ابن البیطار گوید: یقال علی الثبات المسمی بالیونانیه طریفیلیون و زعم ابن واقد انه الثربد ولیس به. (ابن البیطار). رجوع به ذوثلاث الوان شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ تَ شَ)
ذوثلاثه. شکاعی
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ تَ اَ)
رجوع به ذوثلاث ورقات به معنی شبدر شود. طرفیلن، طریفولیون
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درنگ کار که هرگاه گمان بری که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. لثلاثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضعی به خوزستان، (دمشقی)، ظاهراً مصحف یا معرب دولاب است
لغت نامه دهخدا
حمیری، ملکی یا مهتری ازملوک یا مهتران یمن، وثات نام قریه ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ذوثراءیوم ذی ثراء، نام یکی از جنگهای معروف عرب است. و ثرا، موضعی است میان روثیه و صغراء بزیر وادی الحّی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
وادیی است از اعمال مدینه. ابن مقبل راست:
عفا من سلیمی ذوکلاف فمنکف
مبادی الجمیع الغیظ و المتصیف.
(معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ)
شکاعی. ثلاث شوکات.
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ ثَ)
صاحب اثر. خداوند اثر: سریحی ذوالاثر، شمشیری خداوند گوهر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام آبی است یا موضعی ببلاد بنی مره، نام اسپ ابی سلمان بن ربیعه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثلث، قریه ای است در جانب غربی بغداد بفاصله یک فرسنگ. (معجم البلدان) (مراصد) ، موضعی است در بلاد هذیل
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
و بضم سین هم گفته اند، از مواضع نجدیه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوشرحبیل. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خداوند ناز:
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
سه شدن. (منتهی الارب). سه گشتن. (تاج المصادر) : اثلث القوم، سه شدند قوم، متاع خانه، خواربار، ساز و سامان، بیخ. (منتهی الارب) ، حسب: نحت در اثله، طعن در حسب، اصل چیز. ج، اثلات
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ)
نام موضعی است و در مثل ذیل آمده است: لکن ّ بالاثلاث لحم ٌ لایظلّل، و آن قول بیهس ملقب به نعامه از مردم فزاره است. او هفتمین از برادران خویش بود و طایفه ای از بنی اشجع آنان را غارت کردند و شش تن از برادران وی بکشتند و بیهس بماند و او خود را احمق مینمود، بنواشجع گفتند از کشتن او چه فایدت و او را رها کردند. وی بهمراه آنان برفت تا به اهل خود بازپیوندد وآنان در روزی سخت گرم چند شتر بکشته بودند، گفتند گوشت ها را در سایه نهید تا تباه نشود و بیهس گفت: لکن بالاثلاث لحم لایظلل. و این مثل شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
سوم. سیم. ثالث
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثلاث
تصویر اثلاث
جمع ثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولان
تصویر ذولان
شغال، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سه سه سه سگان سه سه تا. یا موالید ثلاث. جماد نبات حیوان. ثالث سوم، سه سه، سه گان مثلث. سه
فرهنگ لغت هوشیار
سه واتی، کنگر خر از گیاهان سه حرفی (کلمه) ثلاثی، ذو ثلاث شوکات شکاعی کنگر خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
((ثَ))
سه، سه تا
فرهنگ فارسی معین