جدول جو
جدول جو

معنی ذوالندوه - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالندوه(ذُنْ نَ وَ)
سرائی به مکه برآوردۀ بنوقصی بن کلاب و آن ستورگاه قوم بوده است. و از آنروی بدار الندوه موسوم شد که مردم مکه برای رای زدن و شور در امور خویش بدانجا گرد می آمدند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
صاحب روشنایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوالنده
تصویر گوالنده
بالنده، نمو کننده
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ یُ دَی یَ)
حرقوص بن زهیر. یکی از خوارج که در جنگ نهروان کشته شد و رسول اکرم از پیش خبراو داده بود. و او بجای یکدست پارۀ گوشت داشت. و او را ذوالثدیه نیز گفته اند. رجوع به ذوالثدیه شود
لغت نامه دهخدا
(ذُدْ دَ)
نام جایگاهی است در بلاد عذره. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُوْ وَ)
خداوند نیرو. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو)
لقب عامر بن عبدالحرث بن نغیض شاعر است. ذکره الامدی. (نقل از حاشیۀ نسخۀ خطی المرصع)
لقب عبدالرحمن بن ربیعه الباهلی. و او را ترک بزمان عمر در باب الابواب بکشتند
لقب سراقه بن عمرو. از المرصعبن اثیر خطی و او از ابن ماکولا روایت میکند
لغت نامه دهخدا
(ذُنْنو)
لقب طفیل بن عمرودوسی صحابیست. آنگاه که رسول اکرم وی را بدعوت بنودوس بمسلمانی میفرستاد در حق وی دعا کرد و فرمود، اللهم نورله، فسطع نور بین عینیه فقال اخاف ان یکون مثله. (ای عقوبه و نکالاً او عبرهً) فتحول الی طرف سوطه فکان یضی ٔ فی اللیله المظلمه. و نسب او را برخی طفیل بن عمرو بن طریف بن العاص گفته اند. رجوع به امتاع الاسماع جزو 1 ص 28 شود. و در استیعاب ج 1 ص 173نام او عبدالله بن الطفیل الازدی ثم الدوسی آمده است
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو)
مرکّب از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی، اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکه فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءه قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و فیه یقول الحرث:
و یخبرهم مکان النون منی
و ما اعطیته عرق الخلال.
(تاج العروس)، و در المرصع ابن الاثیر آمده است نام شمشیر مالک بن زهیر است که حمد بن بدر پس از کشتن مالک آن شمشیر بغنیمت برد. (ازالمرصع خطی ابن الاثیر)، و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و کان لعمرو بن معدیکرب سیف یلقب بذی النون اذکان فی وسطه تمثال سمکه و هو یقول فیه:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و تحتی الورد مقتعده (کذا)،
و ایضاً:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و کل وارد الغمرات نامی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَرْ وَ)
گدا. خواهنده. سائل. دریوزه گر
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ دَ / دِ)
نامی. نموکننده. بالنده، جنبانندۀ کودک به روی دستها و یا زانوها. (ناظم الاطباء) ، آنکه قدرت درست راه رفتن ندارد و بر زمین میخزد (؟) :
رود خاک درش عالم برومال
گوالنده پهن رفته چو اطفال.
میرنظمی ؟ (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 327)
لغت نامه دهخدا
(ذُثْ ثُ یَ / ذُثْ ثُ دِی یَ)
حرقوص بن زهیر یکی از رؤسای خوارج که در حرب نهروان بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد. و رسول اکرم از پیش خبر وی داده بود: ’و آیه ذلک ان ّفیهم رجلاً اسوداً احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه تدردر’ و او را ذوالیدیه نیز گفته اند و وجه تلقیب آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت داشت. و بعضی گفته اند وی حبشی و نام او نافع بوده است، لقب عمرو بن ودّ یا عمر بن عبدودّبن ابی قیس، سواردلیر قریش که به غزوۀ خندق به دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کشته شد و گویند که به روز خندق یکصد و چهل ساله بود. و رجوع به صاحب الثدیه و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید ج 1 صص 202- 205 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَکْ وَ)
لقب عبدالرحمن بن حنظله بن کعب بن ثعلبه. سمی بذلک لأنه کان تکوّر معه شکوه اذاقاتل. قاله ابن الکلبی. از حاشیۀ المرصع خطی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَدَ رَ)
المدره، هر چه از قری از گل و خشت خام بنا شود. و ذوالمدره موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
لقب سلمه بن کعب از آن روی که بمروه مردی را با تیر بکشته بود. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
قریه ای است بوادی القری، موضعی است به ارض جهینه بدانسوی سیف البحر میان مکه و مدینه. خرج الیه ابوبصیر الثقفی فی نفر کانوا قدموا من مکه مسلمین. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نَ مَ)
خر. (منتهی الارب). و در تاج العروس ذیل کلمه نجمه آمده است: و النجمه بالفتح و یحرک... نبت معروف فی البادیه، قال ابوعبید: السرادیح اماکن لینه تنبت النجمه و النصی قال والنجمه شجره تنبت ممتده علی وجه الارض اوالمحرکه غیرالساکنه و انما هما نبتان فالنجمه شجیره خضراء کأنها اول بذر الحب حین یخرج صفارا و بالتحریک شی ٔ ینبت فی اصول النخله... و قال ابوعمرو الشیبانی: الثیل یقال له النجم والواحده نجمه و قال ابوحنیفه الثیل والنجمه و العکرش کله شی واحد و انما قال الشاعر ذلک لأن ّ الحمار اذا اراد ان یقلع النجمه من الارض و کدمها ارتدت خصیتاه الی مؤخره و قال الازهری النجمه لها قضبه تفترش الارض افتراشا و شاهد النجم قول زهیر:
مکلل باصول النجم تنسجه
ریح خریق لضاحی مائه حبک.
و من المجاز ذوالنجمه لقب الحمار لانه یحبها کما فی الاساس
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نَ لَ)
لقب عیسی بن مریم علی نبینا و علیه السلام
لغت نامه دهخدا
نام مشهورترین قصور یمامه است. گویند آنگاه که کسری به نعمان المنذر فرمان کرد تا حارث بن وعله را دستگیر کند وی بگریخت و بیمامه شد و بدانجا این قصر بساخت
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ وُ)
صاحب معانی و فحاوی گوناگون: القرآن ذلول ذووجوه فاحملوه علی احسن الوجوه. (علی بن ابیطالب علیه السلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوالنده
تصویر گوالنده
نمو کننده بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
خداوند روشنایی خداوند روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالنون
تصویر ذوالنون
((ذُ نُّ))
صاحب ماهی، لقب حضرت یونس (ص) به خاطر رفتن در شکم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
((ذُ نّ))
خداوند روشنایی
فرهنگ فارسی معین