جدول جو
جدول جو

معنی ذوالمرار - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالمرار
(ذُلْ مِ)
نام زمینی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
(پسرانه)
نام شمشیر علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
شمشیر، در اصل نام شمشیری است که در اختیار حضرت رسول بود و در غزوۀ احد به علی بن ابی طالب بخشید، چون بر پشت آن خراش هایی شبیه ستون فقرات بوده آن را ذوالفقار نامیده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالخیار
تصویر ذوالخیار
کسی که در بیع حق خیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ خِ)
لقب اسب زبیر بن عوام است که در جنگ جمل بر آن نشسته بود. و نام اسپ مالک بن نویرۀ یربوعی است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
نام بازارگاهی میان مجنه و مکه بمنا به یک فرسنگی عرفه از ناحیت کبکب و بعصر جاهلیت، عرب مجاور مکه را در اوائل ذوالقعده بدانجا بازاری بوده است. سمیت به لان اجازه الحاج کان فیها. و در حدیث ذوالمجازذکر شده است و گفته اند موضعی است. ابوذؤیب گوید:
و راح بها من ذی المجاز عشیه
یبادر اولی السابقات الی الحبل.
و حرث بن حلزه درباره ذوالمجاز که بازارگاهی بوده آرد:
و اذکروا حلف ذی المجاز
و ما قدّم فیه العهود والکفلاء.
و در مستدرکات تاج العروس آمده است: ذوالمجاز منزلی است در راه مکه شرفها اﷲ تعالی میان ماویه و ینسوعه بر طریق بصره. (تاج العروس). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 140 و دائره المعارف اسلام ذیل بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ)
نام اسپی مالک بن عون بصری را
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ)
نام بتی بنودوس را، نام بتی بنوالحارث ابن یشکر ازد را. (المرصع). و دیگر لغویین ذوالشری، بالمقصوره آورده اند
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
فرهنگ شعوری، پتکوب. بتکوب. ظاهراً مصحف پتکوب است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْخِ)
لقب عوف بن ربیع بن ذی الرّمحین خدمی است از آن روی که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و به کارزار درآمد و بسیار کسان را به نیزه بزد تا آنکه از هر کس پرسیدندی که ترا نیزه زده است گفتی ذوالخمار
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ خِ)
لقب عمرو بن عبدود عامری یکی از شجعان عرب که به روز خندق بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد:
گه یزدجرد مال و گهی ذوالخمار کش
گه زخم درّه دار و گهی ذوالفقار گیر.
سنائی.
عالمی پر ذوالخمار است از خمار خواجگی
ای دریغا در جهان یک حیدر کرّار کو.
سنائی.
از ذوالفقار جود تو شد کشته آز و بخل
همچون ز ذوالفقار علی عمرو ذوالخمار.
سوزنی.
کلکی چو ذوالفقار علی تیز کرده ای
تا خون بخل ریزی چون خون ذوالخمار.
سوزنی.
روح از سما بحرب علی گفت لافتی
الأعلی چو شد ز علی کشته ذی الخمار.
سوزنی.
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت.
خاقانی.
مونس احمد بمجلس چاریار
مونس بوجهل، عتبه و ذوالخمار.
مولوی.
ورجوع به المرصع ابن الأثیر شود
لقب سبیع ابن الحارث یا احمربن الحارث هوازنی یکی از شجعان عرب به روز حنین در زمرۀ مشرکین. و ابن الأثیر نام او را سبیعبن حارث هوازنی آورده و گوید: قاله ابن اسحاق. ذکر ذلک ابن ماکولا. و رجوع به احمر سبیع و رجوع به امتاع الاسماع ص 401 و 410 و رجوع به المرصع ابن الاثیر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ رِ)
جایگاهی است میان شام و سماوه. کثیر گوید:
و ارعم ما عزمن البین حتی
دفعن بذی المدارع و النجال.
(از المرصع مغلوطخطی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حِ)
لقب اسود عنسی کذّاب، متنبی که به سال دهم از هجرت در یمن دعوی نبوت کرد و به سال یازدهم کار وی بالا گرفت و رسول اکرم صلوات الله علیه به فیروزبن دیلمی یا فیروزان دیلمی یا باذان رئیس ابناء فارس که مسلمانی پذیرفته بود بنوشت تا او را از میان برگیرد و وی به أمر رسول ذوالحمار را بکشت. و این لقب از آن به وی داده اند که خری داشت چون بوی می گفت (اسجد لربّک) سجده می کرد و چون میگفت (ابرک) می خفت. رجوع به اسود عنسی شود.
اسود، یا عبهله عنسی و صاحب المرصع گویدعبهله بن کعب اسود و عنس بفتح اوّل نام بطنی است ازمذحج او در اواخر عهد رسول صلوات الله علیه در یمن خروج کرد و دعوی نبوّت کرد و رسول صلوات الله علیه در مرض موت بنامه و پیام گروهی از مسلمانان یمن را بقتل او امر فرمود و او پیش از رحلت رسول بدست فیروز دیلمی ودستیاری زن شهر بن باذان در خوابگاه خویش کشته شد پیش از رحلت رسول صلوات الله علیه لیکن بشارت قتل وی پس از وفات پیغمبر صلوات الله علیه به ابوبکر خلیفه رسید. رجوع به تاریخ سیستان ص 72 و المرصع ابن الأثیر و مجمل التواریخ و القصص ص 255 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْجُ)
نام شمشیر ورقأبن زهیر که بر خالد بن جعفر بزد و آن شمشیر برجست و کار نکرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام چاهی است بسیار آب با آب شیرین در سه فرسنگی سوارقیه شاعر گوید:
لقد رعتمونی یوم ذی الغارروعه
باخبار سوء دونهن ّ مشیبی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
جایگاهی است براه مدینه به تبوک و رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا نماز گزارده است. (از المراصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
موضعی است به یمن. کثیر راست:
بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح
مغان و رسم قد تقادم ما صح
بذی المرخ من ود ان غیر رسمها
ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح.
و دیگری گوید:
من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه
قریرعین لقد اصبحت مشتاقا
اری بعینی نحو الشرق کل ضحی
داب المقید منی النفس اطلاقاً
لغت نامه دهخدا
لقب عوف بن عامر بن ربیعه. (المرصع ابن الاثیر از ابن الکلبی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ)
لقب مالک بن نمط همدانی حارثی صحابی، لقب حمزه بن ایقع ناعظی همدانی که شریف قوم بود و بروزگار عمر (رض) بسوی شام هجرت کرد و با او هزار غلام بود که همه را آزاد کرد و همه در قبیلۀ همدان انتساب گزیدند. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: ذوالمشعار: حمزه بن ایفعبن ربیب بن شراحیل بن ناعط الناعطی الهمدانی کان شریفاًفی قومه هاجر من الیمن زمن امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب (رض) الی بلاد الشام و معه اربعه آلاف عبد فاعتقهم کلهم فانتسبوا بالولاء فی همدان. القبیله المشهوره
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
لقب سلمه بن کعب از آن روی که بمروه مردی را با تیر بکشته بود. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
قریه ای است بوادی القری، موضعی است به ارض جهینه بدانسوی سیف البحر میان مکه و مدینه. خرج الیه ابوبصیر الثقفی فی نفر کانوا قدموا من مکه مسلمین. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ)
لقب ابرهه بن تبعبن رائس. یکی از ملوک یمن. گویند از آنرو بدو ذوالمنار گفتند که او نخستین کس بود که برای راهنمائی کاروانیان در راهها نصب منارها کرد. و در مجمل التواریخ و القصص آمده است که، ملک ابرهه ذوالمنار، مائه و ثمانون سنه. پسر رایش بود و ابراهیم نام بود واصل (کذا) بسیاری بگشت گرد عالم، و هر جایگاه که رسید، میلها فرمود کردن براه اندر، تا آثار سفر او بدانند و بازگشتن در بیابانها آسان تر بود، و به شب اندر، آتش کردندی بر میلها تا لشکر بدان هنجار راه کردندی و از این سبب او را ذوالمنار لقب کردند، و اندر معانی شعر گفتند مطلعش این است:
و لقد بلغت من البلاد مبالغا
یا ذوالمنار فما یرام لحاقکا.
وروایت است که بزمین نشناسان بگذشت و فرزندان وبار، آنک گفته ایم و در سیرالملوک گوید که دهان و چشم ایشان بر سینه بود، از سخط ایزد تعالی، نعوذ به، پس ابرهه پسرش را ذوالاذعار، بحرب ایشان فرستاد و او را فریقیس گویند، تا ایشان را بعضی هلاک کرد، و نتوانستند غلبه کردن، که مورچگان بودند هر یکی چند شتری بختی و اسب و مرد را میربودند، و این به وقت روزگار کیکاوس بود و آنکه بنی اسرائیل از اشموئیل پادشاه خواستند و خدای تعالی طالوت را بفرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 155). و نیز رجوع به همین کتاب ص 15 و 158 شود. و در منتهی الارب آمده است: لقب به لأنّه اول من ضرب المنار علی طریقه فی مغازیه لیهتدی بها اذا رجع
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مُ رَ)
نام کوهی است، و اسم ناقۀ نابغۀ شاعر است. از (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ رِ)
خداوند مکرمت ها
لغت نامه دهخدا
(ذُصْ ضَ)
ابن الأثیر در المرصع گوید نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غَرْ را)
نام موضعی نزدیک عقیق مدینه. ابووجزه راست:
کانهم یوم ذی الغراء حین غدت
نکباً جمالهم للبین فاندفعوا
لم یصبح القوم جیراناً فکل نوی
بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ)
ذوالفقار صاحب فقرات است و فقره هر یکی از مهره های پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است و گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست و هموار بود ازینرو او را ذوالفقار گفته اند و مجدالدین در قاموس گوید: و سیف مففّر کمعظّم، فیه حزوز مطمئنّه عن متنه، نام شمشیر منبه ابن الحجاج که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم برای خویش برگزید: و کان ذوالفقار لمنبه ابن الحجاج، استخلصه النبی صلی الله علیه و سلم و اصطفاه لنفسه یوم بدر. (الجماهر فی الجواهر للبیرونی). ذوالفقار سیف رسول الله ، کان لمنبه ابن الحجاج. (امتاع الاسماع). و بعضی آن را نام شمشیر عاص بن منیه گفته اند که بروز بدر کشته شده است و سپس ذوالفقار را رسول اکرم به روز احد به علی بن ابیطالب علیه السلام عطا فرمود. و اینکه گمان برند که ذوالفقار دارای دو تیغه یا دو زبانه بوده است بر اصلی نیست. و در ترجمه تاریخ طبری در ذکر خبر غزوه احد آمده است:... و کافران غلبه میکردند و گرد مسلمانان اندر گرفتند و پیغمبر صلی الله علیه و سلّم برجای ایستاد و بازنگشت و خلق را میخواند و کس اجابت نکرد چنانکه خدای تعالی گفت: حتّی اذا فشلتم و تنازعتم فی الأمر. (قرآن 152/3). پیغمبر صلی الله علیه و سلّم از جای نجنبید و مردمان را بر حرب حریص میکرد و ابوبکر و عمر را هر دو جراحت رسید و بازگشتند و عثمان با دو تن از انصار بگریخت و در پس کوه پنهان شد و علی علیه السلام اندر پیش حرب بود و کارزار میکرد و شمشیری که داشت بر سر کافری زد و کافر به سپر بگرفت و خود داشت از آهن قوی و شمشیر بشکست امیرالمؤمنین علی علیه السلام بازگشت و گفت یا رسول الله حرب همی کردم و شمشیر من بشکست و شمشیر ندارم وبی شمشیر حرب نتوان کردن پیغمبر صلی الله علیه و سلم زود ذوالفقار به علی داد و گفت: خذها یا علی و پنداشت که علی نستاند و نزند علی ذوالفقار بگرفت و به حرب اندر شد پیغمبر او را دید دلیر و به کارآمد ذوالفقار از راست و چپ و پیش و پس میزد و میکشت و پیغمبر صلوات الله علیه گفت: لافتی الأ علی لاسیف الأ ذوالفقار.
چون چلیپای روم از آن شد باغ
کابریزست باغ را عسلی
ابر چون چشم هند بنت عتبه است
برق مانند ذوالفقار علی.
شهید بلخی.
نه هر تیغی که جنگ آرد هنر چون ذوالفقار آرد.
لامعی.
ذوالفقار آنکه بدست پدرش بود کنون
بکف اوست ازیرا پسر آن پدر است.
ناصرخسرو.
یکی اژدها بود در چنگ شیر
بدست علی ذوالفقارعلی.
ناصرخسرو.
پردل بود اندر مصاف دانش
زیرا که زبان ذوالفقار دارد.
مسعودسعد.
صدرا بدان خدای که تیغ زبانت را
در پنجۀ بیان تو چون ذوالفقارکرد.
علأالدین اندخودی.
بدانسان که گوئی علی مرتضی
همی برکشد ذوالفقار از نیام.
سوزنی.
حیدر کرّار کو تا به گه کارزار
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار.
خاقانی.
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ
کان بوتراب علم بزیر تراب شد.
خاقانی.
شاه جهانیان علی آسا که ذوالجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد.
خاقانی.
نورضمیر مرا بنده شود آفتاب
تیغ زبان مرا سجده برد ذوالفقار.
خاقانی.
ای حیدر زمانه بکلک چو ذوالفقار
نام فلک بصدر تو قنبر نکوتر است.
خاقانی.
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت.
خاقانی.
و فرخی ذوالفقار را از علی بن ابیطالب گفته که او را از آسمان آورده اند:
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار.
فرخی.
و بعض شعرا مانند منوچهری و ناصرخسرو و مسعودسعد ذوالفقار را به معنی مطلق شمشیراستعمال کرده اند:
قوس و قزح کمان کنم از شاخ بیدتیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار.
منوچهری.
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد.
منوچهری.
پیش عدو خوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیار است.
ناصرخسرو.
حیدری حمله ای ّ و نصرت دین
از جهان گیر ذوالفقار تو باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فِ)
نام محلی بحدود شرقی ایران و نقطۀ سرحدّی میان ایران و افغان و روس. بشمال غربی پساکوه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
بشیر الرّحال. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ جَرر)
لقب شمشیر عتبه بن حارث بن شهاب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
نام شمشیر حضرت علی علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمعارج
تصویر ذوالمعارج
خدای آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمکارم
تصویر ذوالمکارم
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. فَ))
نام شمشیر منبه بن حجاج (عاص بن منبه) که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم (ص) برای خویش گزید و سپس آن را در غزوه احد به علی (ع) عطا فرمود. گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراش های پست و هموار بود، آن را بدین نام خواندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالمکارم
تصویر ذوالمکارم
((~. مَ رِ))
صاحب مکرمت ها، خداوند کرم ها
فرهنگ فارسی معین