جدول جو
جدول جو

معنی ذوالقاره - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالقاره
یکی از قریههائی که دومه و سکامه نیز از آنهاست و جمعیت ذوالقاره از همه کمتر است و بالای کوهی است و در آن دژ بلندی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
(پسرانه)
نام شمشیر علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذوالقدر
تصویر ذوالقدر
صاحب قدر، دارای حرمت و وقار، دارای قوه و طاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
شمشیر، در اصل نام شمشیری است که در اختیار حضرت رسول بود و در غزوۀ احد به علی بن ابی طالب بخشید، چون بر پشت آن خراش هایی شبیه ستون فقرات بوده آن را ذوالفقار نامیده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالقعده
تصویر ذوالقعده
ماه یازدهم از سال قمری، پس از شوال و پیش از ذوالحجه، ذیقعده
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ عُ رَ)
لقب ربیعه بن جریش است. ابن اثیر در المرصع گوید: لقب ربیعه بن الجریش بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. و العبره خرزه کان یلبسها بمنزلهالتاج. ذکره ابن الکلبی. و رجوع به منتهی الارب در کلمه عبر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مُ رَ)
نام کوهی است، و اسم ناقۀ نابغۀ شاعر است. از (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَدَ رَ)
المدره، هر چه از قری از گل و خشت خام بنا شود. و ذوالمدره موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُشْشا مَ)
لقب محمد بن عمر ابوقطیفه بن ولید بن عقبه. (قاله هشام الکلبی نقل از حاشیۀ المرصع خطی)
لقب حسین ابی ذکرویه، رئیس قرامطۀ شام
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شا مَ)
خداوند خجک. صاحب خال. خالدار
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ را حَ)
لقب شمشیر مختار بن ابی عبید
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ)
ذوالفقار صاحب فقرات است و فقره هر یکی از مهره های پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است و گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست و هموار بود ازینرو او را ذوالفقار گفته اند و مجدالدین در قاموس گوید: و سیف مففّر کمعظّم، فیه حزوز مطمئنّه عن متنه، نام شمشیر منبه ابن الحجاج که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم برای خویش برگزید: و کان ذوالفقار لمنبه ابن الحجاج، استخلصه النبی صلی الله علیه و سلم و اصطفاه لنفسه یوم بدر. (الجماهر فی الجواهر للبیرونی). ذوالفقار سیف رسول الله ، کان لمنبه ابن الحجاج. (امتاع الاسماع). و بعضی آن را نام شمشیر عاص بن منیه گفته اند که بروز بدر کشته شده است و سپس ذوالفقار را رسول اکرم به روز احد به علی بن ابیطالب علیه السلام عطا فرمود. و اینکه گمان برند که ذوالفقار دارای دو تیغه یا دو زبانه بوده است بر اصلی نیست. و در ترجمه تاریخ طبری در ذکر خبر غزوه احد آمده است:... و کافران غلبه میکردند و گرد مسلمانان اندر گرفتند و پیغمبر صلی الله علیه و سلّم برجای ایستاد و بازنگشت و خلق را میخواند و کس اجابت نکرد چنانکه خدای تعالی گفت: حتّی اذا فشلتم و تنازعتم فی الأمر. (قرآن 152/3). پیغمبر صلی الله علیه و سلّم از جای نجنبید و مردمان را بر حرب حریص میکرد و ابوبکر و عمر را هر دو جراحت رسید و بازگشتند و عثمان با دو تن از انصار بگریخت و در پس کوه پنهان شد و علی علیه السلام اندر پیش حرب بود و کارزار میکرد و شمشیری که داشت بر سر کافری زد و کافر به سپر بگرفت و خود داشت از آهن قوی و شمشیر بشکست امیرالمؤمنین علی علیه السلام بازگشت و گفت یا رسول الله حرب همی کردم و شمشیر من بشکست و شمشیر ندارم وبی شمشیر حرب نتوان کردن پیغمبر صلی الله علیه و سلم زود ذوالفقار به علی داد و گفت: خذها یا علی و پنداشت که علی نستاند و نزند علی ذوالفقار بگرفت و به حرب اندر شد پیغمبر او را دید دلیر و به کارآمد ذوالفقار از راست و چپ و پیش و پس میزد و میکشت و پیغمبر صلوات الله علیه گفت: لافتی الأ علی لاسیف الأ ذوالفقار.
چون چلیپای روم از آن شد باغ
کابریزست باغ را عسلی
ابر چون چشم هند بنت عتبه است
برق مانند ذوالفقار علی.
شهید بلخی.
نه هر تیغی که جنگ آرد هنر چون ذوالفقار آرد.
لامعی.
ذوالفقار آنکه بدست پدرش بود کنون
بکف اوست ازیرا پسر آن پدر است.
ناصرخسرو.
یکی اژدها بود در چنگ شیر
بدست علی ذوالفقارعلی.
ناصرخسرو.
پردل بود اندر مصاف دانش
زیرا که زبان ذوالفقار دارد.
مسعودسعد.
صدرا بدان خدای که تیغ زبانت را
در پنجۀ بیان تو چون ذوالفقارکرد.
علأالدین اندخودی.
بدانسان که گوئی علی مرتضی
همی برکشد ذوالفقار از نیام.
سوزنی.
حیدر کرّار کو تا به گه کارزار
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار.
خاقانی.
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ
کان بوتراب علم بزیر تراب شد.
خاقانی.
شاه جهانیان علی آسا که ذوالجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد.
خاقانی.
نورضمیر مرا بنده شود آفتاب
تیغ زبان مرا سجده برد ذوالفقار.
خاقانی.
ای حیدر زمانه بکلک چو ذوالفقار
نام فلک بصدر تو قنبر نکوتر است.
خاقانی.
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت.
خاقانی.
و فرخی ذوالفقار را از علی بن ابیطالب گفته که او را از آسمان آورده اند:
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار.
فرخی.
و بعض شعرا مانند منوچهری و ناصرخسرو و مسعودسعد ذوالفقار را به معنی مطلق شمشیراستعمال کرده اند:
قوس و قزح کمان کنم از شاخ بیدتیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار.
منوچهری.
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد.
منوچهری.
پیش عدو خوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیار است.
ناصرخسرو.
حیدری حمله ای ّ و نصرت دین
از جهان گیر ذوالفقار تو باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَصْ صَ)
آبی است بنوطریف را بأجا و بعضی گویند کوهی است بسلمی از دو کوه طی نزدیک سقف و غضور و بعضی گفته اند موضعی است در راه ربذه و میان آن و مدینه بیست و چهار میل مسافت است. و موضعی است بین زباله و شقوق به دو میلی شقوق و ابن الاثیر در المرصع گوید: موضعی است در هشت فرسنگی مدینه و نصر گوید: در بیست و چهار میلی مدینه. (معجم البلدان). و رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
نام نوعی ماهی است. (کتاب البلدان ابن الفقیه). قوقی. ختو. زال. ماهی زال. حریش. هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راستۀ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بموازات طول بدن حیوان ازدهان خارج میشود (حدود 3 متر) و مانند شاخی دراز و افقی در جلوی سر قرار دارد و عضو دفاعی حیوان است.
جریش البحر. کرکدن البحر. (کتاب البلدان ابن الفقیه) و قدما می گفتند که چون استخوان او کسی با خود دارد اگر سمی بمجلس درآرند آن استخوان جنبیدن گیرد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
لقب کعب بن خفاجه که بر تن اثر خستگی کاردی داشت. (منتهی الارب) (المرصع). و قیل معویهابن الکلبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای در 538 هزارگزی طهران میان کتانو و جرغول. و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ رَ)
نبض ذوالفتره، نبض که فواصل آن غیر متساوی است: منشاری و منقطع و نبض ذوالفتره سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گردد و بدان سبب نبض فروگسلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فِ)
نام محلی بحدود شرقی ایران و نقطۀ سرحدّی میان ایران و افغان و روس. بشمال غربی پساکوه
لغت نامه دهخدا
تاجریزی پیچ. رجوع به تاجریزی پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قِ دَ)
لقب حارث بن ضبیعه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ دَ ری یَ)
سلسلۀ کوچکی از ترکمانان که از اواخر مائۀ هشتم هجری تااوائل مائۀ دهم در مرعش و حوالی آن فرمان رانده اندمؤسس این سلسله ذوالقدر زین الدین قرجه است و او دراول رئیس یکی از قبائل تراکمه بود و در 780 هجری قمریابتدا مرعش و سپس البستان را تسخیر و ضبط کرد و پسرو جانشین او خلیل بیک ملاطیه و خرپوت و بهسنی را نیزبر قلمرو زین الدین بیفزود و سولی بیک برادر و جانشین خلیل با تزویج دو دختر خود یکی ببایزید پسر چلبی سلطان محمد و دیگری بحاکم سیباس قاضی برهان الدین اساس حکومت خود را تقویت کرد و پس از آن ناحیه حما را نیزمسخر و ضمیمۀ ملک خویش ساخت و در جنگی که با برقوق ملک مصر درپیوست مغلوب و مقتول گردید و مرعش و ملاطیه به دست تیمور طاش پاشا ضبط و منضم به ممالک عثمانی شد لیکن برادرزاده و جانشین سولی بیگ نصیرالدین محمد بن خلیل از پای ننشست و پس از محارباتی طویل با ملک مؤید پادشاه مصر عهدی تجاوزی و تدافعی منعقد داشت وبا دستیاری و مدد سپاه مصر حاکم قره مان محمد بیک رامغلوب و اسیر کرده مغلولاً به مصر فرستاد و سپس با امداد و معاونت سلطان مرادخان ثانی بر حاکم قره مان ابراهیم بیک غلبه و قیصریه را تسخیر و ضبط کرد و به سیاحت به مصر شد و در آنجا از وی به اعزاز و اکرامی هرچه تمامتر پذیرائی شد و پس از او پسرش سلیمان بجای پدر نشست و سلطان مرادخان ثانی (سیتی) را که در میان پنج دختر سلیمان از همه زیباتر بود برای شاهزاده سلطان محمدخان بزنی گرفت. بعد از وفات سلیمان چهار پسر او، ارسلان، شهسوار، شاه بوداق و علاءالدوله بترتیب یکی بعد دیگری در مرعش و منضمات حکم راندند. و آنگاه که شاه بداق بدستیاری حکومت مصر بر مسند امارت نشست چون رؤسا و بزرگان مملکت باطاعت وی راغب نبودند بسلطان محمدخان سلطان عثمانی متوسل شده و سلطان محمد باسوق جیشی وی را طرد و اخراج کرد و برادر وی شهسوار برجای او نشست. و شاه بداق بمصر گریخت و با عساکر مصریه بازگشت و دیری میان دو برادر جنگها درپیوست و قیتبای، حکمران مصر به سلطان محمدخان وعده کرد که اگر از حمایت شهسوار دست بدارد او پس از خلع شهسوار و گرفتن انتقام از وی مملکت ذوالقدریه را به عثمانیان واگذارد و سلطان محمد این فریب بخورد و قیتبای شهسوار را مغلوب و اسیر کرده در مصر وی را بدار آویخت، لیکن چون از اشتغال سلطان محمد بجنگهای رومیلی آگاه بود بوعد خویش وفا نکرده و محمی خود شاه بداق را بجای شهسوار بنشانید. تنها پس از ده سال سلطان محمدخان بار دیگر به دیار مرعش سپاه فرستاد و شاه بداق را دوباره خلع و طرد و امارت مرعش به برادر وی علاءالدوله داد. و علاءالدوله تا زمان سلطان سلیم خان در قید حیات بود و بدانگاه که او به دیاربکر تجاوز کرد شاه اسماعیل با سپاهی بدفع و قلع او پرداخت. رجوع به ذوالقدر علأالدوله شود. و داماد و پسر علاءالدوله در آن جنگ اسیر و کشته شدند. و آنگاه که سلطان سلیم خان عثمانی بمقابلۀ شاه اسماعیل می شتافت از یکی از بیگ های ذوالقدریهکه حاکم بوزوق بود عده ای سوار درخواست کرد و او علاوه بر آنکه از دادن آن عده امتناع ورزید برای اردوی سپاه عثمانی پاره ای موانع و مشکلات پیش آورد. سلطان سلیم خان گاه بازگشت به سال 921 مغان پاشا را بتدمیر و تنکیل علاءالدوله مأمور کرد و سنان پاشا علاءالدوله وچند پسر و برادر وی را بکشت و متصرفات وی را ضبط کرده و یکی از همان سلاله را که موسوم به علی شهسوار بیگ زاده بود بحکومت آنجا منصوب کرد و بدین صورت دولت ذوالقدریه که از 780 تا 921 هجری قمری در مدت 141 سال در خطۀ مرعش و توابع حکمرانی داشت منقرض گردید. عده امرای ذوالقدریه و تاریخ جلوس هریک بدینقرار است:
1- زین الدین قره جه
780
2- خلیل بیک بن زین الدین
787
3- سولی بیک بن زین الدین
788
4- نصیرالدین محمدبیک بن خلیل
800
5- سلیمان بیک بن نصیرالدین
846
6- ارسلان بیک بن سلیمان
858
7- شاه بوداق بیک بن سلیمان
870
8- شهسوار بیک بن سلیمان
872
ثانیا شاه بوداق
875
9- علاءالدوله بن سلیمان
885
(نقل از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ذوالقدر علاءالدوله. و رجوع به ترجمه ج 3 تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 438 و 440 و سالنامۀ 1292 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قِ دَ)
اسطع. لقب اسب بکر بن وائل است
لغت نامه دهخدا
نام قبیله ای است و در شرح احوال تیمور گورکان نام آن قبیله آمده است. صاحب حبیب السیر در وقایع سال 803 می آورد: روز شنبۀ چهارم شعبان موافق اوائل ئیلان ئیل رایت مراجعت برافراشت (تیمور از دمشق) و در غوطه نزول اجلال اتفاق افتاده اشارت علّیه صدور یافت که منشیان آستان سلطنت آشیان باسم امیرزاده محمدسلطان که در سرحد مغولستان بود نشانی نویسند، مضمون آنکه خدایداد حسینی و بردی بیگ ساربوغا را بمحافظت آن سرحد بازداشته متوجه درگاه عالم پناه گردد که ایالت تختگاه هولاکوخان نامزد اوست و دانه خواجه بایصال آن مثال مأمور گشته موکب همایون از آنجا نهضت نمود و در اثناء راه شاهزادگان و امراء احشام ذوالقدر و تراکمه کنار آب فرات را تاخته اسب و شتر و گوسفند بی نهایت اولجه کردند. (حبیب السیر ج 2 ص 161 س 7 و بعد آن). و رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 41 و 62 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ / قِ دَ)
یا ذوالقعده الحرام نام ماه یازدهم از ماههای سال قمری عرب، میان شوّال و ذوالحجه یکی از اشهر حرم و بدان ماه بسفر نمیشدند و از جنگ قعود میورزیدند. جمع آن ذوات القعدات و تثنیه ذواءالقعده و ذواء القعدتین است. و هلال این ماه به روی نیکو بینند و روز یازدهم آن عید ولادت حضرت امام رضا علیه السلام است و بیست و نهم آن روز وفات امام محمد تقی است. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه گوید: ثم ذوالقعده (ای بعد شوال) لما قیل فیه، اقعدوا و کفوا عن القتال. و نیز در همان کتاب گوید: فی الخامس نزول الکعبه و الرحمه من السماء علی آدم و فیه رفع ابراهیم و اسماعیل القواعد من البیت و فی الرابع عشر، زعموا خرج یونس من بطن الحوت و مقتضی هذا القول ان یکون مکث یونس فی بطنه اثنین و عشرین یوماً و هذا عندالنصاری ثلثه ایام کما ذکر فی الانجیل و فی التاسع و العشرین زعموا نبتت شجره الیقطین علی یونس
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ دَ)
از ارض نجد است و بعضی ذوالفرده به فاء موحدۀ فوقانیه گفته اند. (از المرصع) (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ بَ)
کس. خویش. نزدیک. ج، ذوی القرابه. ذوی القرابات، کسان. خویشان. نزدیکان
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالقدر
تصویر ذوالقدر
صاحب وقار و قدر و حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالشامه
تصویر ذوالشامه
صاحب خال خالدار خداوند خجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالفقار
تصویر ذوالفقار
نام شمشیر حضرت علی علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالقرابه
تصویر ذوالقرابه
خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
ماه رامش یازدهمین ماه سال ماهی تازی که در آن ماه جنگ را روا نمی دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالقرن
تصویر ذوالقرن
کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
((~. فَ))
نام شمشیر منبه بن حجاج (عاص بن منبه) که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول اکرم (ص) برای خویش گزید و سپس آن را در غزوه احد به علی (ع) عطا فرمود. گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراش های پست و هموار بود، آن را بدین نام خواندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالقعده
تصویر ذوالقعده
((~. قَ دَ))
ذی القعده، ماه یازدهم از سال قمری، ذی قعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالقدر
تصویر ذوالقدر
((~. قَ))
توانا، صاحب بزرگواری
فرهنگ فارسی معین