غیلان بن عقبه بن بهیش بن مسعود بن حارثه بن عمرو بن ربیعه بن ساعده بن کعب بن عوف بن ربیعه بن ملکان بن عدّی بن عبدمناه بن ادّابن طابخه بن الیاس بن مضربن نزار بن معدّبن عدنان. مکنّی به ابی الحرث. شاعر مشهور. معروف به ذی الرمّه یکی از سران شعر. گویند وی وقتی اشعار خود در سوق الأبل میخواند و فرزدق برسید و بشنودن گفته های اوبه ایستاد، ذوالرمه بدو گفت ای با فراس این گفته ها چون بینی ؟ گفت بسی نیکو. گفت پس چگونه است که مرا درعداد گردنان شعر بشمار نیارند فرزدق گفت از آنکه گریستن تو بر ویرانه ها و اوصاف تو در شوگاه اشتران است. و ذوالرمه یکی از عشاق معروف عرب است و معشوقۀ وی میّه دختر مقاتل بن طلبه بن قیس بن عاصم منقری است. و این قیس همان است که با وفد بنی تمیم بخدمت رسول صلوات الله علیه و آله شد و پیغمبر اکرم او را اکرام کرد و فرمود تو سید اهل وبر باشی. و ابوعبیدۀ بکری گوید: میّه بنت عاصم بن طلبه بن قیس بن عاصم است. و بیشتر تشبیهات و مغازلات او در شعر با میّه باشد و ابوتمام طائی در گفتۀ زیرین از قصیدۀ یائیۀ خود این دو دلداده را اراده کرده است: ما ربع میه معموراً یطیف به غیلان ابهی رباً من ربعها الخرب. و ابن قتیبه در کتاب طبقات الشعراء گوید ابوضرار غنوی گفت من میه را بدیدم آنگاه که او را پسران چند بود. و من از ابوضرار درخواستم تا میه را برای من وصف کند، گفت رو و خدی کشیده وبینی باریک و برجسته داشت و هنوز آثار حسن و جمال در وی مشهود بود گفتم آیا چیزی از شعرهای عاشق خویش ترا انشاد کرد گفت آری، میه گفت دیر زمانی من اشعار وی را در حق خویش می شنیدم و لکن خود او را ندیده بودم با خود نذر کردم که اگر وی را بینم شتری در راه خداقربان کنم و آنگاه که وی را بدیدم و بر سیاهی و زشت روئی وی آگاه شدم با خود گفتم و اسوأتاه و ابؤساه !و ذوالرمه در این وقت گفت: علی وجه می ّ مسحه من ملاحه و تحت الثیاب العار لو کان بادیا الم تر ان ّالماء یخبث طعمه و ان کان لون الماء ابیض صافیا فواضیعهالشعر الّذی لج فانقضی بمی ّ و لم املک ضلال فوأدیا. و باز گویند که ذوالرّمه هیچگاه میه را جز پوشیده به برقع ندیده بود. و آرزو میکرد تا به روی او بنگرد و این ابیات بگفت: جزی الله البراقع من ثیاب عن الفتیان شرّاً ما بقینا یوارین الملاح فلا نراها و یخفین القباح فیزدهینا. و میّه برقع از جمال برگرفت و آفتابی بیرون از ابر بتافت و چون چشم ذوالرمه بر خورشید طلعت وی افتاد گفت: علی وجه می ّ مسحه من ملاحه و تحت الثیاب العار لو کان بادیا. و میّه جامه از تن بدر کرد و برهنه در برابر ذوالرمه به ایستاد و ذوالرمه گفت: الم تر ان ّ الماء یخبث طعمه و ان کان لون الماء ابیض صافیا یعنی آیا نبینی که آب هرچند روشن و صافی بود چون دیری سرپوشیده ماند مزه بگرداند. و میّه گفت اکنون چاشنی کردن مزه آرزو کنی گفت آری سوگند با خدای ! گفت مزۀ مرگ پیش از آن خواهی چشیدن. یعنی هرگز نخواهی چشید. و هم روایت کرده اند که ذوالرمه گاهی نیز تشبیب بخرقاء دختری از بنی البکأبن عامر بن صعصه کرده است و شرح آن این است که ذوالرمه در سفری به بادیه گذر کرد ناگهان خرقاء از خیمه ای بیرون شد و ذوالرمه را نظر بر وی افتاد و دل از دست بداد و مطهرۀ خویش بشکافت و بدین بهانه بدو نزدیک شد و گفت من مردی مسافرم و مطهرۀ من بدریده است آن را برای من راست کن خرقاء گفت زهی شغل نیکو که مرا پیش آمد! من پاره دوزی ندانم و خرقائی از خرقا آن باشم و خرقاءزنی مجلله را گویند که برای کرامت و حرمت او دیگران شغل او گذارند و خود کار خویش نکند. از آنگاه ذوالرمه در شعر تشبیب او کرد و نام خرقاء بوی میداد و او را اراده کرده است آنجا که گوید: و ما شفتا خرقاء داهیتاالکلی سقا بهما ساق و لم یتبلا بما ضیع من عینیک للدّمع کلّما تذکّرت ربعاً او توهمت منزلا. مفضل ضبّی گوید در سفر مکّه به خیمۀ عربی نزول کردم و چند روز ببودم روزی مرا گفت خواهی خرقاء را دیدن گفتم بسی آرزو دارم. همگی با دلیلی او راه برگرفتیم و به مقدار میلی از جاده منحرف شدیم و بخانه ای چند رسیدیم و او دری را بکوفت و در باز شد و زنی سرو بالا در نهایت حسن بیرون آمد سلام گفتم و بنشستم و ساعتی از هر در سخن راندیم پس مرا گفت دیگر بار بزیارت خانه مشرف بوده ای گفتم بارها این سعادت دریافته ام گفت چه شده است که بدیدار من نیامده ای آیا ندانی که من نیز منسکی ازمناسک حج باشم. و من از گفتار وی عجب کردم و گفتم این چگونه بود گفت قول عم ّ خود ذوالرمه را نشنیده ای که گوید: تمام الحج ان تقف المطایا علی خرقاه واضعهاللثام. و ذوالرمّه را در مدیح بلال ابن ابی برده قصاید بسیار است، و از جمله در قصیده ای که ناقۀخویش مسمّاه به صیدح را مخاطب کرده گوید: اذا ابن ابی موسی بلال بلغته فقام بفاس بین وصلیک جازر. وفات ذوالرمه به چهل سالگی در 117 هجری قمری بود. و محمد بن جعفر بن سهل الخرائطی از محمد بن سلمهالضبّی حکایت کند که گفت به زیارت حج شدم و گاه بازگشت در یکی از مراحل منزلی می جستم، خیمه ای در کنار جاده دیدم و بر در آن فروکش کردم و بانگ کردم فرودآیم ؟ آوازی برآمد که فرودآی پرسیدم درآیم ؟ هم پاسخ آمد که درآی و بزیر آمدم و بخیمه اندر رفتم کنیزکی پیش آمد رشک پری و حور و تابنده تر از ماه و ف تنه زهره و مشتری پس سلام کردم و بنشستم بسخن درآمدیم گوئی شکر از دهان درمیریخت و شهد با می می آمیخت پس از ساعتی عجوزی عبائی ازار و عبائی ردا کرده بیرون شد و گفت فرزند نزد این غزال نجدی چه پائی که نه حبل و رسن پذیرد و نه الف و انس گیرد کنیزک گفت ای جدّه رها کن او را چه هم بدانسان که ذوالرمه گوید: فأن لایکن الاّ تعلل ساعه قلیل فأنّی قانع بقلیلها. او بهمین تعلل و پا بپا کردن قلیل قانع است و من تمام روز بدانجای ببودم و شبانگاه راه برگرفتم در حالی که آتش عشق او در دل افروخته و جگری در فرقت او ریش و سوخته داشتم. نقل به اختصار و معنی از تاریخ ابن خلکان. و یاقوت در معجم الادباء گوید که برادر ذوالرمه هشام بن بهیش بن مسعود نیز شاعری مجید است ومیان دو برادر ملاحاتی است و از جمله هشام گوید خطاب بذی الرمه: أغیلان ان ترجع قوی الودّ بیننا فکل الذی ولی من العیش راجع فکن مثل اقصی الناس عندی فأننی بطول التنائی من اخ السوء قانع. و ذوالرمه بپاسخ او آرد: أغر هشاماً من اخیه ابن امه قوادم ضأن اقبلت و ربیع و هل تخلف الضأن الغرار اخاالندی اذاحل ّ أمر فی الصدور مریع و هشام در جواب او گوید: اذا بان مالی من سوامک لم یکن الیک و رب ّ العالمین رجوع فأنت الفتی ما اهتز فی الزهر الندی و انت اذا اشتدالزمان منوع. و ابن خلکان گوید او را دو برادر دیگر بود یکی بنام مسعود و دیگری اوفی و مسعود نیز شاعر بوده است واو در رثاء دو برادر خود اوفی و ذوالرّمه گفته است: تعزیت عن اوفی بغیلان بعده عزاء و جفن العین ملاّن مترع و لم ینسنی او فی المصیبات بعده و لکن نکاءالقرح بالقرح اوجع. و گویند گاه مرگ گفت مرا نیم سن هرم است یعنی چهل سال بیش از عمر من نگذشته است و نیز گفت: یا قابض الروح عن نفسی اذا احتضرت و غافر الذنب زحزحنی عن النار. و علت اینکه او را ذوالرمه گویند این بیت است که گفته: اشعث باقی رمهالتقلید. و رمّه بضم راء رسن پوسیده و بکسر استخوان ریزیده است. و ابوعمرو بن العلاء گوید شعربأمری القیس آغاز گردید و بذی الرّمه پایان یافت... و ابوعمرو از جریر روایت کند که اگر ذوالرّمه پس از قصیده ای که به این مصراع می آغازد: ما بال عینک منهاالدمع منسکب. خاموشی می گزید شاعرترین فرزندان آدم بود. و هم ابوعمرو گوید که ذوالرمه میگفت چون غریبی به خیام ما فرودآید نخست از وی پرسیم که شیر دوست تر داری یا دوغ اگر گوید دوغ خواهم پرسیم غلام کیستی و اگر گوید شیر گوئیم پدر تو کیست و دیوان او را ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار معروف به احول گرد کرده است. (ابن الندیم). و در دیوان منوچهری دو بار نام معشوقۀ وی میه آمده است: نوروز برنگاشت بصحرا بمشک و می تمثالهای عزّه و تصویرهای می. وان خجسته پنج شاعر کو، کجا بودندشان: عزه و عفرا و هند و میه و لیلی سکن. و درمعجم المطبوعات آمده است که: ذوالرمه ابوالحارس غیلان بن عقبه بن مسعود المعروف بذی الرمه (77- 117) کان من أشعر اهل زمانه، و کان مربوع القامه قصیراً ذمیماً بلیغالکلام لسنا قال جریر فی وصفه انه اخذ من ظریف الشعر و حسنه ما لایسبقه الیه أحد. دیوان شعر ذی الرمه - و هو غیلان بن عقبه العدوی - عنی بتصحیح و تنقیحه کارلیل هنری هیس مکارتنی - طبع علی نفقه کلیه کمبریج فی مطبعهالکلیه 1919- 1337 ص 676 عدا الفهارس والذیل. معجم المطبوعات رجوع شود به فهرست ابن الندیم چ مصر ص 178 و الجماهر فی معرفهالجواهر ابوریحان بیرونی ص 100 و 109 و 111 و 118 و123 و 138 و 234 و مافروخی چ طهران ص 35 و فهارس عقدالفرید جزو 1 تا 4 و 6 تا 8 و انساب سمعانی در کلمه ذوالرمه. والبیان والتبیین، فهارس جزء 1 تا 3 و ابن خلکان چ تهران ص 440 تا 443 و فهارس عیون الاخبار ج 2و 3 و 4 و فهرست جوالیقی. و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 374 و 377 و ج 7 ص 254 سطر 13 و الموشح ص 170 و تاریخ جهانگشای جوینی ح، 266 و ح 267 و لباب الالباب ج 1 ص 96 و الاعلام زرکلی. ج 1 ص 313. و روضات الجنّات ص 520 (ل) و تاریخ ادبیات ایران ص 230 و حبیب السیر ج 1 ص 362 یا262 تاریخ مغول ص 537 و ص 93 س 7 از ج 26 معجم الادباء یاقوت و ص 102 همان ج س 1 و ج 2 ص 374 و 377 و ج 7 ص 254
غیلان بن عقبه بن بهیش بن مسعود بن حارثه بن عمرو بن ربیعه بن ساعده بن کعب بن عوف بن ربیعه بن ملکان بن عدّی بن عبدمناه بن ادّابن طابخه بن الیاس بن مضربن نزار بن معدّبن عدنان. مکنّی به ابی الحرث. شاعر مشهور. معروف به ذی الرمّه یکی از سران شعر. گویند وی وقتی اشعار خود در سوق الأبل میخواند و فرزدق برسید و بشنودن گفته های اوبه ایستاد، ذوالرمه بدو گفت ای با فراس این گفته ها چون بینی ؟ گفت بسی نیکو. گفت پس چگونه است که مرا درعداد گردنان شعر بشمار نیارند فرزدق گفت از آنکه گریستن تو بر ویرانه ها و اوصاف تو در شوگاه اشتران است. و ذوالرمه یکی از عشاق معروف عرب است و معشوقۀ وی میّه دختر مقاتل بن طلبه بن قیس بن عاصم منقری است. و این قیس همان است که با وفد بنی تمیم بخدمت رسول صلوات الله علیه و آله شد و پیغمبر اکرم او را اکرام کرد و فرمود تو سید اهل وَبَر باشی. و ابوعبیدۀ بکری گوید: میّه بنت عاصم بن طلبه بن قیس بن عاصم است. و بیشتر تشبیهات و مغازلات او در شعر با میّه باشد و ابوتمام طائی در گفتۀ زیرین از قصیدۀ یائیۀ خود این دو دلداده را اراده کرده است: ما ربع میه معموراً یطیف به غیلان ابهی رباً من ربعها الخرب. و ابن قتیبه در کتاب طبقات الشعراء گوید ابوضرار غنوی گفت من میه را بدیدم آنگاه که او را پسران چند بود. و من از ابوضرار درخواستم تا میه را برای من وصف کند، گفت رو و خدی کشیده وبینی باریک و برجسته داشت و هنوز آثار حسن و جمال در وی مشهود بود گفتم آیا چیزی از شعرهای عاشق خویش ترا انشاد کرد گفت آری، میه گفت دیر زمانی من اشعار وی را در حق خویش می شنیدم و لکن خود او را ندیده بودم با خود نذر کردم که اگر وی را بینم شتری در راه خداقربان کنم و آنگاه که وی را بدیدم و بر سیاهی و زشت روئی وی آگاه شدم با خود گفتم و اسوأتاه و ابؤساه !و ذوالرمه در این وقت گفت: علی وجه می ّ مسحه من ملاحه و تحت الثیاب العار لو کان بادیا الم تر ان ّالماء یخبث طعمه و ان کان لون الماء ابیض صافیا فواضیعهالشعر الّذی لَج فانقضی بمی ّ و لم املک ضلال فوأدیا. و باز گویند که ذوالرّمه هیچگاه میه را جز پوشیده به برقع ندیده بود. و آرزو میکرد تا به روی او بنگرد و این ابیات بگفت: جزی الله البراقع من ثیاب عن الفتیان شرّاً ما بقینا یوارین الملاح فلا نراها و یخفین القباح فیزدهینا. و میّه برقع از جمال برگرفت و آفتابی بیرون از ابر بتافت و چون چشم ذوالرمه بر خورشید طلعت وی افتاد گفت: علی وجه می ّ مسحه من ملاحه و تحت الثیاب العار لو کان بادیا. و میّه جامه از تن بدر کرد و برهنه در برابر ذوالرمه به ایستاد و ذوالرمه گفت: الم تر ان ّ الماء یخبث طعمه و ان کان لون الماء ابیض صافیا یعنی آیا نبینی که آب هرچند روشن و صافی بود چون دیری سرپوشیده ماند مزه بگرداند. و میّه گفت اکنون چاشنی کردن مزه آرزو کنی گفت آری سوگند با خدای ! گفت مزۀ مرگ پیش از آن خواهی چشیدن. یعنی هرگز نخواهی چشید. و هم روایت کرده اند که ذوالرمه گاهی نیز تشبیب بخرقاء دختری از بنی البکأبن عامر بن صعصه کرده است و شرح آن این است که ذوالرمه در سفری به بادیه گذر کرد ناگهان خرقاء از خیمه ای بیرون شد و ذوالرمه را نظر بر وی افتاد و دل از دست بداد و مطهرۀ خویش بشکافت و بدین بهانه بدو نزدیک شد و گفت من مردی مسافرم و مطهرۀ من بدریده است آن را برای من راست کن خرقاء گفت زهی شغل نیکو که مرا پیش آمد! من پاره دوزی ندانم و خرقائی از خرقا آن باشم و خرقاءزنی مجلله را گویند که برای کرامت و حرمت او دیگران شغل او گذارند و خود کار خویش نکند. از آنگاه ذوالرمه در شعر تشبیب او کرد و نام خرقاء بوی میداد و او را اراده کرده است آنجا که گوید: و ما شفتا خرقاء داهیتاالکلی سقا بهما ساق و لم یَتبلاَ بما ضیع من عینیک للدّمع کلّما تذکّرت ربعاً او توهمت منزلا. مفضل ضبّی گوید در سفر مکّه به خیمۀ عربی نزول کردم و چند روز ببودم روزی مرا گفت خواهی خرقاء را دیدن گفتم بسی آرزو دارم. همگی با دلیلی او راه برگرفتیم و به مقدار میلی از جاده منحرف شدیم و بخانه ای چند رسیدیم و او دری را بکوفت و در باز شد و زنی سرو بالا در نهایت حسن بیرون آمد سلام گفتم و بنشستم و ساعتی از هر در سخن راندیم پس مرا گفت دیگر بار بزیارت خانه مشرف بوده ای گفتم بارها این سعادت دریافته ام گفت چه شده است که بدیدار من نیامده ای آیا ندانی که من نیز منسکی ازمناسک حج باشم. و من از گفتار وی عجب کردم و گفتم این چگونه بود گفت قول عم ّ خود ذوالرمه را نشنیده ای که گوید: تمام الحج ان تقف المطایا علی خرقاه واضعهاللثام. و ذوالرمّه را در مدیح بلال ابن ابی برده قصاید بسیار است، و از جمله در قصیده ای که ناقۀخویش مسمّاه به صیدح را مخاطب کرده گوید: اذا ابن ابی موسی بلال بلغته فقام بفاس بین وصلیک جازر. وفات ذوالرمه به چهل سالگی در 117 هجری قمری بود. و محمد بن جعفر بن سهل الخرائطی از محمد بن سلمهالضبّی حکایت کند که گفت به زیارت حج شدم و گاه بازگشت در یکی از مراحل منزلی می جستم، خیمه ای در کنار جاده دیدم و بر در آن فروکش کردم و بانگ کردم فرودآیم ؟ آوازی برآمد که فرودآی پرسیدم درآیم ؟ هم پاسخ آمد که درآی و بزیر آمدم و بخیمه اندر رفتم کنیزکی پیش آمد رشک پری و حور و تابنده تر از ماه و ف تنه زهره و مشتری پس سلام کردم و بنشستم بسخن درآمدیم گوئی شکر از دهان درمیریخت و شهد با می می آمیخت پس از ساعتی عجوزی عبائی ازار و عبائی ردا کرده بیرون شد و گفت فرزند نزد این غزال نجدی چه پائی که نه حبل و رسن پذیرد و نه الف و انس گیرد کنیزک گفت ای جدّه رها کن او را چه هم بدانسان که ذوالرمه گوید: فأن لایکن الاّ تعلل ساعه قلیل فأنّی قانع بقلیلها. او بهمین تعلل و پا بپا کردن قلیل قانع است و من تمام روز بدانجای ببودم و شبانگاه راه برگرفتم در حالی که آتش عشق او در دل افروخته و جگری در فرقت او ریش و سوخته داشتم. نقل به اختصار و معنی از تاریخ ابن خلکان. و یاقوت در معجم الادباء گوید که برادر ذوالرمه هشام بن بهیش بن مسعود نیز شاعری مجید است ومیان دو برادر ملاحاتی است و از جمله هشام گوید خطاب بذی الرمه: أغیلان ان ترجع قوی الودّ بیننا فکل الذی ولی من العیش راجع فکن مثل اقصی الناس عندی فأننی بطول التنائی من اخ السوء قانع. و ذوالرمه بپاسخ او آرد: أغر هشاماً من اخیه ابن امه قوادم ضأن اقبلت و ربیع و هل تخلف الضأن الغرار اخاالندی اذاحل ّ أمر فی الصدور مریع و هشام در جواب او گوید: اذا بان مالی من سوامک لم یکن الیک و رب ّ العالمین رجوع فأنت الفتی ما اهتز فی الزهر الندی و انت اذا اشتدالزمان منوع. و ابن خلکان گوید او را دو برادر دیگر بود یکی بنام مسعود و دیگری اوفی و مسعود نیز شاعر بوده است واو در رثاء دو برادر خود اوفی و ذوالرّمه گفته است: تعزیت عن اوفی بغیلان بعده عزاء و جفن العین ملاَّن مترع و لم ینسنی او فی المصیبات بعده و لکن نکاءالقرح بالقرح اوجع. و گویند گاه مرگ گفت مرا نیم سِن هرم است یعنی چهل سال بیش از عمر من نگذشته است و نیز گفت: یا قابض الروح عن نفسی اذا احتضرت و غافر الذنب زحزحنی عن النار. و علت اینکه او را ذوالرمه گویند این بیت است که گفته: اشعث باقی رمهالتقلید. و رمّه بضم راء رسن پوسیده و بکسر استخوان ریزیده است. و ابوعمرو بن العلاء گوید شعربأمری القیس آغاز گردید و بذی الرّمه پایان یافت... و ابوعمرو از جریر روایت کند که اگر ذوالرّمه پس از قصیده ای که به این مصراع می آغازد: ما بال عینک منهاالدمع منسکب. خاموشی می گزید شاعرترین فرزندان آدم بود. و هم ابوعمرو گوید که ذوالرمه میگفت چون غریبی به خیام ما فرودآید نخست از وی پرسیم که شیر دوست تر داری یا دوغ اگر گوید دوغ خواهم پرسیم غلام کیستی و اگر گوید شیر گوئیم پدر تو کیست و دیوان او را ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار معروف به احول گرد کرده است. (ابن الندیم). و در دیوان منوچهری دو بار نام معشوقۀ وی میه آمده است: نوروز برنگاشت بصحرا بمشک و می تمثالهای عزّه و تصویرهای می. وان خجسته پنج شاعر کو، کجا بودندشان: عزه و عفرا و هند و میه و لیلی سکن. و درمعجم المطبوعات آمده است که: ذوالرمه ابوالحارس غیلان بن عقبه بن مسعود المعروف بذی الرمه (77- 117) کان من أشعر اهل زمانه، و کان مربوع القامه قصیراً ذمیماً بلیغالکلام لسنا قال جریر فی وصفه انه اخذ من ظریف الشعر و حسنه ما لایسبقه الیه أحد. دیوان شعر ذی الرمه - و هو غیلان بن عقبه العدوی - عنی بتصحیح و تنقیحه کارلیل هنری هیس مکارتنی - طبع علی نفقه کلیه کمبریج فی مطبعهالکلیه 1919- 1337 ص 676 عدا الفهارس والذیل. معجم المطبوعات رجوع شود به فهرست ابن الندیم چ مصر ص 178 و الجماهر فی معرفهالجواهر ابوریحان بیرونی ص 100 و 109 و 111 و 118 و123 و 138 و 234 و مافروخی چ طهران ص 35 و فهارس عقدالفرید جزو 1 تا 4 و 6 تا 8 و انساب سمعانی در کلمه ذوالرمه. والبیان والتبیین، فهارس جزء 1 تا 3 و ابن خلکان چ تهران ص 440 تا 443 و فهارس عیون الاخبار ج 2و 3 و 4 و فهرست جوالیقی. و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 374 و 377 و ج 7 ص 254 سطر 13 و الموشح ص 170 و تاریخ جهانگشای جوینی ح، 266 و ح 267 و لباب الالباب ج 1 ص 96 و الاعلام زرکلی. ج 1 ص 313. و روضات الجنّات ص 520 (ل) و تاریخ ادبیات ایران ص 230 و حبیب السیر ج 1 ص 362 یا262 تاریخ مغول ص 537 و ص 93 س 7 از ج 26 معجم الادباء یاقوت و ص 102 همان ج س 1 و ج 2 ص 374 و 377 و ج 7 ص 254
نام بتی است قبیلۀ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمر بن ابی ربیعه نام آن در شعر آورده است: قربتنی الی قریبه عین یوم ذی الشری و الهوی مستعارا ولدی الیوم ما نأبت طویلا و اللیالی اذا دنوت قصارا. و آن را حناذی الشری نیز نامند، نام بتی بنوحارث بن یشکر را. و رجوع به ذوالشراء شود. (معجم البلدان یاقوت). ذیل کلمه حناذالشری
نام بتی است قبیلۀ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمر بن ابی ربیعه نام آن در شعر آورده است: قربتنی الی قریبه عین یوم ذی الشری و الهوی مستعارا ولدی الیوم ما نأبت ِ طویلا و اللیالی اذا دنوت قصارا. و آن را حناذی الشری نیز نامند، نام بتی بنوحارث بن یشکر را. و رجوع به ذوالشراء شود. (معجم البلدان یاقوت). ذیل کلمه حناذالشری
حرقوص بن زهیر. یکی از خوارج که در جنگ نهروان کشته شد و رسول اکرم از پیش خبراو داده بود. و او بجای یکدست پارۀ گوشت داشت. و او را ذوالثدیه نیز گفته اند. رجوع به ذوالثدیه شود
حرقوص بن زهیر. یکی از خوارج که در جنگ نهروان کشته شد و رسول اکرم از پیش خبراو داده بود. و او بجای یکدست پارۀ گوشت داشت. و او را ذوالثدیه نیز گفته اند. رجوع به ذوالثدیه شود
حرقوص بن زهیر یکی از رؤسای خوارج که در حرب نهروان بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد. و رسول اکرم از پیش خبر وی داده بود: ’و آیه ذلک ان ّفیهم رجلاً اسوداً احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه تدردر’ و او را ذوالیدیه نیز گفته اند و وجه تلقیب آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت داشت. و بعضی گفته اند وی حبشی و نام او نافع بوده است، لقب عمرو بن ودّ یا عمر بن عبدودّبن ابی قیس، سواردلیر قریش که به غزوۀ خندق به دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کشته شد و گویند که به روز خندق یکصد و چهل ساله بود. و رجوع به صاحب الثدیه و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید ج 1 صص 202- 205 شود
حرقوص بن زهیر یکی از رؤسای خوارج که در حرب نهروان بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد. و رسول اکرم از پیش خبر وی داده بود: ’و آیه ذلک ان ّفیهم رجلاً اسوداً احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه تدردر’ و او را ذوالیدیه نیز گفته اند و وجه تلقیب آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت داشت. و بعضی گفته اند وی حبشی و نام او نافع بوده است، لقب عمرو بن ودّ یا عمر بن عبدُودّبن ابی قیس، سواردلیر قریش که به غزوۀ خندق به دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کشته شد و گویند که به روز خندق یکصد و چهل ساله بود. و رجوع به صاحب الثدیه و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید ج 1 صص 202- 205 شود
لقب شریح بن عامر الکلابی صحابی است. و از او یک حدیث منقول است. و صاحب استیعاب گوید: او را صحبت است و یزید بن ابی منصور از وی روایت کند و ذواللحیه در شمار بصریین است. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند. این افراد نخستین مؤمنان، نخستین مهاجران و نخستین مدافعان اسلام بودند. آنان سنت پیامبر را از زبان خودش شنیده و آن را به نسل های بعدی انتقال دادند. به همین دلیل، بررسی آن ها ضروری است. ابن حمیر. نام یکی از اذواء. و دختر او مادر بنوعکل است. کان ثطّا فسمی بضدّ صفته. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 399 س 12). و دختر او زوجه عوف بن وائل بن قیس است. رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 399 س 12- 14 شود
لقب شریح بن عامر الکلابی صحابی است. و از او یک حدیث منقول است. و صاحب استیعاب گوید: او را صحبت است و یزید بن ابی منصور از وی روایت کند و ذواللحیه در شمار بصریین است. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند. این افراد نخستین مؤمنان، نخستین مهاجران و نخستین مدافعان اسلام بودند. آنان سنت پیامبر را از زبان خودش شنیده و آن را به نسل های بعدی انتقال دادند. به همین دلیل، بررسی آن ها ضروری است. ابن حمیر. نام یکی از اذواء. و دختر او مادر بنوعکل است. کان ثطّا فسمی بضدّ صفته. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 399 س 12). و دختر او زوجه عوف بن وائل بن قیس است. رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 399 س 12- 14 شود
قریه ای است بوادی القری، موضعی است به ارض جهینه بدانسوی سیف البحر میان مکه و مدینه. خرج الیه ابوبصیر الثقفی فی نفر کانوا قدموا من مکه مسلمین. (از المرصع)
قریه ای است بوادی القری، موضعی است به ارض جهینه بدانسوی سیف البحر میان مکه و مدینه. خرج الیه ابوبصیر الثقفی فی نفر کانوا قدموا من مکه مسلمین. (از المرصع)
نبض ذوالفتره، نبض که فواصل آن غیر متساوی است: منشاری و منقطع و نبض ذوالفتره سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گردد و بدان سبب نبض فروگسلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نبض ذوالفتره، نبض که فواصل آن غیر متساوی است: منشاری و منقطع و نبض ذوالفتره سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گردد و بدان سبب نبض فروگسلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سلسلۀ کوچکی از ترکمانان که از اواخر مائۀ هشتم هجری تااوائل مائۀ دهم در مرعش و حوالی آن فرمان رانده اندمؤسس این سلسله ذوالقدر زین الدین قرجه است و او دراول رئیس یکی از قبائل تراکمه بود و در 780 هجری قمریابتدا مرعش و سپس البستان را تسخیر و ضبط کرد و پسرو جانشین او خلیل بیک ملاطیه و خرپوت و بهسنی را نیزبر قلمرو زین الدین بیفزود و سولی بیک برادر و جانشین خلیل با تزویج دو دختر خود یکی ببایزید پسر چلبی سلطان محمد و دیگری بحاکم سیباس قاضی برهان الدین اساس حکومت خود را تقویت کرد و پس از آن ناحیه حما را نیزمسخر و ضمیمۀ ملک خویش ساخت و در جنگی که با برقوق ملک مصر درپیوست مغلوب و مقتول گردید و مرعش و ملاطیه به دست تیمور طاش پاشا ضبط و منضم به ممالک عثمانی شد لیکن برادرزاده و جانشین سولی بیگ نصیرالدین محمد بن خلیل از پای ننشست و پس از محارباتی طویل با ملک مؤید پادشاه مصر عهدی تجاوزی و تدافعی منعقد داشت وبا دستیاری و مدد سپاه مصر حاکم قره مان محمد بیک رامغلوب و اسیر کرده مغلولاً به مصر فرستاد و سپس با امداد و معاونت سلطان مرادخان ثانی بر حاکم قره مان ابراهیم بیک غلبه و قیصریه را تسخیر و ضبط کرد و به سیاحت به مصر شد و در آنجا از وی به اعزاز و اکرامی هرچه تمامتر پذیرائی شد و پس از او پسرش سلیمان بجای پدر نشست و سلطان مرادخان ثانی (سیتی) را که در میان پنج دختر سلیمان از همه زیباتر بود برای شاهزاده سلطان محمدخان بزنی گرفت. بعد از وفات سلیمان چهار پسر او، ارسلان، شهسوار، شاه بوداق و علاءالدوله بترتیب یکی بعد دیگری در مرعش و منضمات حکم راندند. و آنگاه که شاه بداق بدستیاری حکومت مصر بر مسند امارت نشست چون رؤسا و بزرگان مملکت باطاعت وی راغب نبودند بسلطان محمدخان سلطان عثمانی متوسل شده و سلطان محمد باسوق جیشی وی را طرد و اخراج کرد و برادر وی شهسوار برجای او نشست. و شاه بداق بمصر گریخت و با عساکر مصریه بازگشت و دیری میان دو برادر جنگها درپیوست و قیتبای، حکمران مصر به سلطان محمدخان وعده کرد که اگر از حمایت شهسوار دست بدارد او پس از خلع شهسوار و گرفتن انتقام از وی مملکت ذوالقدریه را به عثمانیان واگذارد و سلطان محمد این فریب بخورد و قیتبای شهسوار را مغلوب و اسیر کرده در مصر وی را بدار آویخت، لیکن چون از اشتغال سلطان محمد بجنگهای رومیلی آگاه بود بوعد خویش وفا نکرده و محمی خود شاه بداق را بجای شهسوار بنشانید. تنها پس از ده سال سلطان محمدخان بار دیگر به دیار مرعش سپاه فرستاد و شاه بداق را دوباره خلع و طرد و امارت مرعش به برادر وی علاءالدوله داد. و علاءالدوله تا زمان سلطان سلیم خان در قید حیات بود و بدانگاه که او به دیاربکر تجاوز کرد شاه اسماعیل با سپاهی بدفع و قلع او پرداخت. رجوع به ذوالقدر علأالدوله شود. و داماد و پسر علاءالدوله در آن جنگ اسیر و کشته شدند. و آنگاه که سلطان سلیم خان عثمانی بمقابلۀ شاه اسماعیل می شتافت از یکی از بیگ های ذوالقدریهکه حاکم بوزوق بود عده ای سوار درخواست کرد و او علاوه بر آنکه از دادن آن عده امتناع ورزید برای اردوی سپاه عثمانی پاره ای موانع و مشکلات پیش آورد. سلطان سلیم خان گاه بازگشت به سال 921 مغان پاشا را بتدمیر و تنکیل علاءالدوله مأمور کرد و سنان پاشا علاءالدوله وچند پسر و برادر وی را بکشت و متصرفات وی را ضبط کرده و یکی از همان سلاله را که موسوم به علی شهسوار بیگ زاده بود بحکومت آنجا منصوب کرد و بدین صورت دولت ذوالقدریه که از 780 تا 921 هجری قمری در مدت 141 سال در خطۀ مرعش و توابع حکمرانی داشت منقرض گردید. عده امرای ذوالقدریه و تاریخ جلوس هریک بدینقرار است: 1- زین الدین قره جه 780 2- خلیل بیک بن زین الدین 787 3- سولی بیک بن زین الدین 788 4- نصیرالدین محمدبیک بن خلیل 800 5- سلیمان بیک بن نصیرالدین 846 6- ارسلان بیک بن سلیمان 858 7- شاه بوداق بیک بن سلیمان 870 8- شهسوار بیک بن سلیمان 872 ثانیا شاه بوداق 875 9- علاءالدوله بن سلیمان 885 (نقل از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ذوالقدر علاءالدوله. و رجوع به ترجمه ج 3 تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 438 و 440 و سالنامۀ 1292 شود
سلسلۀ کوچکی از ترکمانان که از اواخر مائۀ هشتم هجری تااوائل مائۀ دهم در مرعش و حوالی آن فرمان رانده اندمؤسس این سلسله ذوالقدر زین الدین قرجه است و او دراول رئیس یکی از قبائل تراکمه بود و در 780 هجری قمریابتدا مرعش و سپس البستان را تسخیر و ضبط کرد و پسرو جانشین او خلیل بیک ملاطیه و خرپوت و بهسنی را نیزبر قلمرو زین الدین بیفزود و سولی بیک برادر و جانشین خلیل با تزویج دو دختر خود یکی ببایزید پسر چلبی سلطان محمد و دیگری بحاکم سیباس قاضی برهان الدین اساس حکومت خود را تقویت کرد و پس از آن ناحیه حما را نیزمسخر و ضمیمۀ ملک خویش ساخت و در جنگی که با برقوق ملک مصر درپیوست مغلوب و مقتول گردید و مرعش و ملاطیه به دست تیمور طاش پاشا ضبط و منضم به ممالک عثمانی شد لیکن برادرزاده و جانشین سولی بیگ نصیرالدین محمد بن خلیل از پای ننشست و پس از محارباتی طویل با ملک مؤید پادشاه مصر عهدی تجاوزی و تدافعی منعقد داشت وبا دستیاری و مدد سپاه مصر حاکم قره مان محمد بیک رامغلوب و اسیر کرده مغلولاً به مصر فرستاد و سپس با امداد و معاونت سلطان مرادخان ثانی بر حاکم قره مان ابراهیم بیک غلبه و قیصریه را تسخیر و ضبط کرد و به سیاحت به مصر شد و در آنجا از وی به اعزاز و اکرامی هرچه تمامتر پذیرائی شد و پس از او پسرش سلیمان بجای پدر نشست و سلطان مرادخان ثانی (سیتی) را که در میان پنج دختر سلیمان از همه زیباتر بود برای شاهزاده سلطان محمدخان بزنی گرفت. بعد از وفات سلیمان چهار پسر او، ارسلان، شهسوار، شاه بوداق و علاءالدوله بترتیب یکی بعد دیگری در مرعش و منضمات حکم راندند. و آنگاه که شاه بداق بدستیاری حکومت مصر بر مسند امارت نشست چون رؤسا و بزرگان مملکت باطاعت وی راغب نبودند بسلطان محمدخان سلطان عثمانی متوسل شده و سلطان محمد باسوق جیشی وی را طرد و اخراج کرد و برادر وی شهسوار برجای او نشست. و شاه بداق بمصر گریخت و با عساکر مصریه بازگشت و دیری میان دو برادر جنگها درپیوست و قیتبای، حکمران مصر به سلطان محمدخان وعده کرد که اگر از حمایت شهسوار دست بدارد او پس از خلع شهسوار و گرفتن انتقام از وی مملکت ذوالقدریه را به عثمانیان واگذارد و سلطان محمد این فریب بخورد و قیتبای شهسوار را مغلوب و اسیر کرده در مصر وی را بدار آویخت، لیکن چون از اشتغال سلطان محمد بجنگهای رومیلی آگاه بود بوعد خویش وفا نکرده و محمی خود شاه بداق را بجای شهسوار بنشانید. تنها پس از ده سال سلطان محمدخان بار دیگر به دیار مرعش سپاه فرستاد و شاه بداق را دوباره خلع و طرد و امارت مرعش به برادر وی علاءالدوله داد. و علاءالدوله تا زمان سلطان سلیم خان در قید حیات بود و بدانگاه که او به دیاربکر تجاوز کرد شاه اسماعیل با سپاهی بدفع و قلع او پرداخت. رجوع به ذوالقدر علأالدوله شود. و داماد و پسر علاءالدوله در آن جنگ اسیر و کشته شدند. و آنگاه که سلطان سلیم خان عثمانی بمقابلۀ شاه اسماعیل می شتافت از یکی از بیگ های ذوالقدریهکه حاکم بوزوق بود عده ای سوار درخواست کرد و او علاوه بر آنکه از دادن آن عده امتناع ورزید برای اردوی سپاه عثمانی پاره ای موانع و مشکلات پیش آورد. سلطان سلیم خان گاه بازگشت به سال 921 مغان پاشا را بتدمیر و تنکیل علاءالدوله مأمور کرد و سنان پاشا علاءالدوله وچند پسر و برادر وی را بکشت و متصرفات وی را ضبط کرده و یکی از همان سلاله را که موسوم به علی شهسوار بیگ زاده بود بحکومت آنجا منصوب کرد و بدین صورت دولت ذوالقدریه که از 780 تا 921 هجری قمری در مدت 141 سال در خطۀ مرعش و توابع حکمرانی داشت منقرض گردید. عده امرای ذوالقدریه و تاریخ جلوس هریک بدینقرار است: 1- زین الدین قره جه 780 2- خلیل بیک بن زین الدین 787 3- سولی بیک بن زین الدین 788 4- نصیرالدین محمدبیک بن خلیل 800 5- سلیمان بیک بن نصیرالدین 846 6- ارسلان بیک بن سلیمان 858 7- شاه بوداق بیک بن سلیمان 870 8- شهسوار بیک بن سلیمان 872 ثانیا شاه بوداق 875 9- علاءالدوله بن سلیمان 885 (نقل از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ذوالقدر علاءالدوله. و رجوع به ترجمه ج 3 تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 438 و 440 و سالنامۀ 1292 شود
در المرصع ابن الأثیر (نسخۀ خطی منحصر در دسترس ما) این صورت آمده است و گوید نام مردی است از بنی تغلب بن ربیعه و وجه تلقیب این است که بر بشرۀ بینی وی مویهای درشت بود که او را به بره مانند می کرد و بیتی از عمرو بن کلثوم آورده که در نسخه لا یقرء است و بازگوید گاه از آن کعب بن زهیر را اراده کنند.
در المرصع ابن الأثیر (نسخۀ خطی منحصر در دسترس ما) این صورت آمده است و گوید نام مردی است از بنی تغلب بن ربیعه و وجه تلقیب این است که بر بشرۀ بینی وی مویهای درشت بود که او را به بره مانند می کرد و بیتی از عمرو بن کلثوم آورده که در نسخه لا یقرء است و بازگوید گاه از آن کعب بن زهیر را اراده کنند.