جدول جو
جدول جو

معنی ذوالشیح - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالشیح
(ذُشْ شی)
موضعی است به یمامه، موضعی است به جزیره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
متصرف، کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ قَ)
لقب کعب بن خفاجه که بر تن اثر خستگی کاردی داشت. (منتهی الارب) (المرصع). و قیل معویهابن الکلبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
شقی است بر کوهی نزدیکی مدینه، یستخرج من ارضه الشب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ وِ)
لقب شمشیر عبیدالله بن عمر بن خطاب. و بقولی شمشیر از پدر وی عمر رضی الله عنه بوده است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَیْ یَ)
لقب پادشاهی اساطیری که هزار سال عمر یافت موسوم به ضحاک و بر دوش او دو مار رسته بود. رجوع به ضحاک و آک و بیور شود
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ رُ مَ)
نوعی موش که دو پای دراز دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ ری)
لقب اسپ سمج بن هندالخولانی
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سَ)
واد بین الحرمین زاد هماالله شرفا. سمی بشجرالسرح هناک قرب بدر و واد آخر نجدی. (تاج العروس). و یاقوت گوید وادیئی است میان مکّه و مدینه نزدیک ملل . و ابن الاثیر در المرصع گوید: و هم، موضعی است به شام. و یاقوت گوید: در شام نزدیک بصری واقع است
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ)
لقب است عدی ّبن جبله را. و ازآن این لقب بوی داده اند که با قوم خود شرط کرد که هیچ مرده را تا او جای قبر نشان نکند بخاک نسپارند
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شِرْیْ)
نام بتی است قبیلۀ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمر بن ابی ربیعه نام آن در شعر آورده است:
قربتنی الی قریبه عین
یوم ذی الشری و الهوی مستعارا
ولدی الیوم ما نأبت طویلا
و اللیالی اذا دنوت قصارا.
و آن را حناذی الشری نیز نامند، نام بتی بنوحارث بن یشکر را. و رجوع به ذوالشراء شود. (معجم البلدان یاقوت). ذیل کلمه حناذالشری
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ)
در حاشیۀ المرصع بنقل از ابن الکلبی آمده است: لقب حمزه بن ایفعبن زبیب بن شراحیل بن ربیعه یکی از شرفاء
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شُ)
لقب پسر ابوشرح خزاعی، لقب پدر تاجۀ حمیری ملکۀ یمن که در ایام قحط یوسف از گرسنگی بمرد. ابن هشام گوید: سیل گوری را به یمن بشست و در آن گور زنی یافتند که بر گردن هفت مخنقه در و در هر یک از دو دست و دو پای هفت دست آورنجن و هفت خلخال و هفت بازوبند داشت و به هر انگشت انگشتری که در آن گوهری گران بها درنشانده بودند و نزدیک سر وی صندوقی انباشته از چیزها و لوحی که بر آن نبشته بود: بنام تو ای خدا. خدای حمیر! من تاجه دختر شفرغلّه کشان خود را بیوسف علیه السلام گسیل داشتم. و بازگشت آنان دیر کشید. پس مدی سیم مسکوک با یکی از خواص ّ خود برای یک مد آرد فرستادم و یافت نشد. سپس مدی زر بهمین مقصود ارسال کردم و هم نیافتند و باز یک مد مروارید روانه داشتم و نیز بدست نکردند پس گفتم تا یک مد مروارید آس کردند و در دهان گرفتم لکن گرسنگی من ننشانید و بیرون افکندم. ای شنوندۀ قصۀ من بر من رحمت آر و ای زن که این زیورهای من پوشیدن خواهی هم بمرگ من خواهی مردن
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ فَ)
لقب خالد بن سلمهالمخزومی یکی از خطباء قریش
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ قَ)
صفوان. وی در غزوۀ بنی المصطلق حامل لوای مشرکین بود. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَنْ نَ)
لقب وهب بن خالد، از بنومعاویه بن بکر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
نام موضعی بعقیق مدینه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عَ)
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز احد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ یَ)
متصرف. (فقه) آنکه بالفعل شی ٔ متنازع فیه را در دست و حیازت خویش دارد اعم از آنکه مالک واقعی باشد یا نه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار