احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خدیوالا خسیکتی ملقب به ذوالفضائل. او ادیبی فاضل و بارع بود و در نحو و لغت ید طولی و در نظم و نثر قدح معلی داشت بیشتر فضلاء خراسان عهد او تلمذ وی کرده اند و وی از ابوالمظفر سمعانی سماع دارد. او راست: زوائد شرح سقط الزند و التاریخ و کتاب ٌ فی قولهم کذب علیک کذا و او را ردودی است بر جماعتی از قدماء فضلاء و منافراتی با فحول کبراء، مولد او در سال 420 و وفات وی بفجاءه در مرو به سال 526 است. (روضات الجنات از بغیه). و یاقوت در معجم الأدباء گوید: احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خدیو الاخسیکتی، ابورشاد، ملقب بذی الفضائل. وفات او به شب یکشنبه هشتم جمادی الأولی از سال 528 بود و اخسیکث قریه ای است از فرغانه که آن را بثاء و تاء هر دو نویسند و او وبرادرش ذوالمناقب دو ادیب مرو باشند بی مدافعی و همه مردم مرو در این همداستانند. هر دو برادر به مرو آمدند و بدانجا اقامت گزیدند و هم بدآنجا درگذشتند. ذوالفضائل شاعری ادیب و کاتبی مصنف و مترسل دیوان سلاطین است و او را تصانیفی است از جمله کتابی در تاریخ و کتابی در قول عرب ’کذب علیک کذا’ و کتابی بنام زوائد در شرح سقط الزند و غیر آنها در دیوان او بخط خود او خواندم که این دو بیت ابی العلاء را نوشته بود: هفت الحنیفه والنصاری ما اهتدت و مجوس حارت والیهود مظله اثنان اهل الأرض ذوعقل بلا دین و آخر دین لاعقل له. وسپس نویسد و من در جواب این دو بیت گفته ام: الدین آخذه و تارکه لم یخف رشدهما و غیهما رجلان اهل الأرض قلت فقل یا شیخ سوء انت ایهما. و سمعانی او را در مشیخۀ خویش آورده و گوید او ادیبی فاضل و بارع و صاحب ید طولی در معرفت نحو لغت و نظم و نثر است و بصحبت جماعتی از فضلاء قدما رسیده و وی را با فحول و کبراء فن مشاعرات و منافراتی است و بیشتر فضلاء خراسان شاگردی او کرده و ادب از وی فراگرفته اند و باز سمعانی گوید احمد در اخسیکت از ابوالقاسم محمود بن محمد صوفی و به مرو از جدّ من ابوالمظفر سمعانی سماع دارد. و من کتاب الاداب والمواعظ قاضی ابی سعد الخلیل بن احمدسجزی را بروایت او از محمود صیرفی از ابوعبید کروانی و او از مصنف کتاب از وی سماع دارم ولادت ذوالفضائل در حدود سال 466 و وفات او به مرو فجاءه به چهارشب از جمادی الاخره مانده به سال 528 بود. و رجوع به احمد... شود
احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خدیوالا خسیکتی ملقب به ذوالفضائل. او ادیبی فاضل و بارع بود و در نحو و لغت ید طولی و در نظم و نثر قدح معلی داشت بیشتر فضلاء خراسان عهد او تلمذ وی کرده اند و وی از ابوالمظفر سمعانی سماع دارد. او راست: زوائد شرح سقط الزند و التاریخ و کتاب ٌ فی قولهم کذب علیک کذا و او را ردودی است بر جماعتی از قدماء فضلاء و منافراتی با فحول کبراء، مولد او در سال 420 و وفات وی بفجاءه در مرو به سال 526 است. (روضات الجنات از بغیه). و یاقوت در معجم الأدباء گوید: احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خدیو الاخسیکتی، ابورشاد، ملقب بذی الفضائل. وفات او به شب یکشنبه هشتم جمادی الأولی از سال 528 بود و اخسیکث قریه ای است از فرغانه که آن را بثاء و تاء هر دو نویسند و او وبرادرش ذوالمناقب دو ادیب مرو باشند بی مدافعی و همه مردم مرو در این همداستانند. هر دو برادر به مرو آمدند و بدانجا اقامت گزیدند و هم بدآنجا درگذشتند. ذوالفضائل شاعری ادیب و کاتبی مصنف و مترسل دیوان سلاطین است و او را تصانیفی است از جمله کتابی در تاریخ و کتابی در قول عرب ’کذب علیک کذا’ و کتابی بنام زوائد در شرح سقط الزند و غیر آنها در دیوان او بخط خود او خواندم که این دو بیت ابی العلاء را نوشته بود: هفت الحنیفه والنصاری ما اهتدت و مجوس حارت والیهود مظله اثنان اهل الأرض ذوعقل بلا دین و آخر دین لاعقل له. وسپس نویسد و من در جواب این دو بیت گفته ام: الدین آخذه و تارکه لم یخف رشدهما و غیهما رجلان اهل الأرض قلت فقل یا شیخ سوء انت ایهما. و سمعانی او را در مشیخۀ خویش آورده و گوید او ادیبی فاضل و بارع و صاحب ید طولی در معرفت نحو لغت و نظم و نثر است و بصحبت جماعتی از فضلاء قدما رسیده و وی را با فحول و کبراء فن مشاعرات و منافراتی است و بیشتر فضلاء خراسان شاگردی او کرده و ادب از وی فراگرفته اند و باز سمعانی گوید احمد در اخسیکت از ابوالقاسم محمود بن محمد صوفی و به مرو از جدّ من ابوالمظفر سمعانی سماع دارد. و من کتاب الاداب والمواعظ قاضی ابی سعد الخلیل بن احمدسجزی را بروایت او از محمود صیرفی از ابوعبید کروانی و او از مصنف کتاب از وی سماع دارم ولادت ذوالفضائل در حدود سال 466 و وفات او به مرو فجاءه به چهارشب از جمادی الاخره مانده به سال 528 بود. و رجوع به احمد... شود
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است: خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند. ناصرخسرو. گر همی عز و جلالت بایدت چون نگردی گرد دین ذوالجلال. ناصرخسرو. شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد. خاقانی. او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان. خاقانی. بدرگاه فرمانده ذوالجلال چو درویش پیش توانگر بنال. سعدی. از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی. حافظ
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است: خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند. ناصرخسرو. گر همی عز و جلالت بایدت چون نگردی گرد دین ذوالجلال. ناصرخسرو. شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد. خاقانی. او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان. خاقانی. بدرگاه فرمانده ذوالجلال چو درویش پیش توانگر بنال. سعدی. از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی. حافظ