جدول جو
جدول جو

معنی ذوالسبال - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالسبال
(ذُسْ سِ)
لقب سعد بن صفیح خال ابوهریره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالجلال
تصویر ذوالجلال
صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ورزش دسته جمعی که بین دو دستۀ شش نفری در میدانی به طول ۱۸ و عرض ۹ متر انجام می شود. در وسط میدان یک پردۀ توری بر روی دو پایه به ارتفاع ۵ و ۲ متر نصب می کنند و بازیکنان توپ را با ضربۀ دست از بالای تور به طرف دستۀ مقابل پرتاب می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ خِ)
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بَ جَ)
دون همت
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
خداوند حال. دارای حال. کلمه ای که حال برای اوست: جائنی زیدٌ راکباً، راکباً حال است زید را و زید ذوالحال باشد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام موضعی یا کوهی به نزدیکی نجد
لغت نامه دهخدا
نام بتی از بنوعبدالقیس در مشفر و مشفر حصاری است به بحرین
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ)
صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ملک حمیر بن سبا مائه و خمسون سنه. اول کسی از قحطان او بود که پادشاهی کرد و به پیری رسید و ملک بر وی و فرزندانش بماند و بیرون از یمن ملک ایشان نبود. تا روزگاری دراز که پادشاهی با تبع نخستین افتاد، الحرث الرائش و او را در کتاب سیرالملوک به مطاط گفته است و ذی الأسباب لقب و در آن اول دو ملک بودند یکی به سبا و دیگر به حضرموت و مردم اندکی طاعت داشتندی. تا رایش بیامد و بر وی جمع شدند و تابع او گشتند و پادشاهی صافی شد پس او را تبّع لقب از این نهادند
لقب هلطاط ابن عمرو بن مالک است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جَ)
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است:
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.
عنصری.
بالای مدرج ملکوتند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند.
ناصرخسرو.
گر همی عز و جلالت بایدت
چون نگردی گرد دین ذوالجلال.
ناصرخسرو.
شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد.
خاقانی.
او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال
نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان.
خاقانی.
بدرگاه فرمانده ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال.
سعدی.
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سَ بَ لَ)
لقب خالد بن عوف بن فضله که از رئیسان عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُسْسَ بَ)
لقب پسر حدقه بن بطر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سُ)
ابن الاثیر در المرصع گوید: نام مغفر حضرت رسول صلوات الله علیه است
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سَ ءِ)
وادیئی است میان فرع و مدینه. (یاقوت در کلمه رواوه)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کُ)
نام ملکی از ملوک حمیر
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ)
زمین درشت و مرتفعی است از شربه به اطراف تیمن، پشته ای است از دیار فزاره. (کذا جاء فی کتاب الحازمی. بنقل یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بِ)
ابن رحیب. یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عِ)
نام اسپی نجیب، معروف به جاهلیت قبیلۀ بنورباح بن یربوع را. جریر گوید:
ان الجیاد یبتن حول خبائنا
من نسل اعوج او لذی العقال.
(کذا) (از المرصع خطی پراغلاط) ، نام اسپی رسول اکرم صلوات الله علیه را
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالسبع
تصویر ذوالسبع
آنست که در هفت نغمه افتد و بعبارت دیگر فاصله یک هفتم درست است
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند بزرگ دارنده بزرگواری از فروزه های خدا یی صاحب بزرگی، بزرگوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از ورزش های دسته جمعی با توپ و دست که میان دو دسته شش نفری در میدانی مستطیل شکل که به وسیله تور دو نیم شده برگزار می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالجلال
تصویر ذوالجلال
((~. جَ))
از صفات خداوند، دارنده جلال، صاحب بزرگواری
فرهنگ فارسی معین