جدول جو
جدول جو

معنی ذوالدجاج - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالدجاج
(ذُدْ دُ)
نام شاعری است از عرب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِرْ وُدْ دُ)
بپارسی سرگین ماکیان گویند. گرم و خشک است. در اول چون نیم مثقال از او بده مثقال ماءالعسل میل کنند قولنج را سودمند آید. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
نام بازارگاهی میان مجنه و مکه بمنا به یک فرسنگی عرفه از ناحیت کبکب و بعصر جاهلیت، عرب مجاور مکه را در اوائل ذوالقعده بدانجا بازاری بوده است. سمیت به لان اجازه الحاج کان فیها. و در حدیث ذوالمجازذکر شده است و گفته اند موضعی است. ابوذؤیب گوید:
و راح بها من ذی المجاز عشیه
یبادر اولی السابقات الی الحبل.
و حرث بن حلزه درباره ذوالمجاز که بازارگاهی بوده آرد:
و اذکروا حلف ذی المجاز
و ما قدّم فیه العهود والکفلاء.
و در مستدرکات تاج العروس آمده است: ذوالمجاز منزلی است در راه مکه شرفها اﷲ تعالی میان ماویه و ینسوعه بر طریق بصره. (تاج العروس). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 140 و دائره المعارف اسلام ذیل بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(ذُتْ تا)
لقب ابواحیحه سعید بن عاص. ابن الکلبی گوید او به مکه هرگاه عمامه بر سر داشت کس دیگر به حرمت او عمامه بر سر نمی نهاد و او راتکریماً ذوالتاج می نامیدند. از المرصع ابن الأثیر به نقل از ابن الکلبی. و رجوع به ذوالعمامه شود، لقب حارثه بن عمرو بن ابی ربیعۀ شیبانی، لقب لقیطبن مالک، لقب مالک بن خالد بن صخربن ثرید. که بنوسلیم تاج بر سر او نهاده وی را ملک خود خواندند، لقب معبدبن عامر، لقب هوذه بن علی یمانی. و ابن الأثیر در المرصع گوید: و لم یتوّج و انما صنع له کسری خرزات
لغت نامه دهخدا