جدول جو
جدول جو

معنی ذوالحصاص - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالحصاص
(ذُلْ حَ)
کوهی است مشرف به ذو طوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذُلْ حَیْ یا)
نام شمشیر حارث بن ظالم. شاعر گوید:
علوت بذوالحیّات مفرق راسه
و هل یرکب المکروه الاّ الاکارم.
و کان علی السیف تماثیل الحیّات.
(المرصع ابن الأثیر)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حُ)
ابن مالک حمیری مردی از قبیلۀ حمیر است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حِ)
لقب اسود عنسی کذّاب، متنبی که به سال دهم از هجرت در یمن دعوی نبوت کرد و به سال یازدهم کار وی بالا گرفت و رسول اکرم صلوات الله علیه به فیروزبن دیلمی یا فیروزان دیلمی یا باذان رئیس ابناء فارس که مسلمانی پذیرفته بود بنوشت تا او را از میان برگیرد و وی به أمر رسول ذوالحمار را بکشت. و این لقب از آن به وی داده اند که خری داشت چون بوی می گفت (اسجد لربّک) سجده می کرد و چون میگفت (ابرک) می خفت. رجوع به اسود عنسی شود.
اسود، یا عبهله عنسی و صاحب المرصع گویدعبهله بن کعب اسود و عنس بفتح اوّل نام بطنی است ازمذحج او در اواخر عهد رسول صلوات الله علیه در یمن خروج کرد و دعوی نبوّت کرد و رسول صلوات الله علیه در مرض موت بنامه و پیام گروهی از مسلمانان یمن را بقتل او امر فرمود و او پیش از رحلت رسول بدست فیروز دیلمی ودستیاری زن شهر بن باذان در خوابگاه خویش کشته شد پیش از رحلت رسول صلوات الله علیه لیکن بشارت قتل وی پس از وفات پیغمبر صلوات الله علیه به ابوبکر خلیفه رسید. رجوع به تاریخ سیستان ص 72 و المرصع ابن الأثیر و مجمل التواریخ و القصص ص 255 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
خداوند حال. دارای حال. کلمه ای که حال برای اوست: جائنی زیدٌ راکباً، راکباً حال است زید را و زید ذوالحال باشد
لغت نامه دهخدا