جدول جو
جدول جو

معنی ذوالجلیل - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالجلیل
نام موضعی به یمن، نام وادئی است به نزدیکی مکّه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالجلال
تصویر ذوالجلال
صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُزْ زُ وَ)
موضعی است از دیار عامر بن صعصعه نزدیک حاجر. و آن از منازل حاج کوفه است. حارث بن عمرالفزاری گوید:
حتّی استغاثوا بذی الزویل و لا ال
...عرجاء من کل ّ عصبه جرز.
(معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذات اکلیل. رجوع به ذات اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بُ لَ)
موضعی است به نزدیکی مدینه به وادیئی که به ینبع منتهی میشود و هی قریه آل علی بن ابیطالب
لغت نامه دهخدا
لقب عمرو بن ربیعه بن عمرو. قاله ابن الکلبی. (از المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جُدْ دَ)
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ خِ)
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لغت نامه دهخدا
(ذُصْ صَ)
لقب اخطل بن غیاث بن غوث نصرانی، شاعر عرب است
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ جَ)
موضعی است از مضافات ینبع و مدینه. کثیر گوید:
و حتی اجازت بطن ساس و دونها
دعان فهضبا ذی النجیل فینبع.
(نقل از المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ خَ)
چشمه ای است به نزدیکی مدینه، آبی است نزدیک مکه، میان مغمس و اثبره که به بر سوی مکه فروریزد، موضعی است به اسفل حضر موت دوس را. (از المرصع). و در تاج العروس آمده است: وذوالنّخیل موضعی است میان مغمس و اثبره نزدیک مکه شرفها اﷲتعالی و نیز موضعی است بیمن نزدیک حضرموت
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جَ)
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است:
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.
عنصری.
بالای مدرج ملکوتند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند.
ناصرخسرو.
گر همی عز و جلالت بایدت
چون نگردی گرد دین ذوالجلال.
ناصرخسرو.
شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد.
خاقانی.
او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال
نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان.
خاقانی.
بدرگاه فرمانده ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال.
سعدی.
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لَ)
نود و دومین سورۀ قرآن مجید، مکیه و بیست و یک آیه است و بدین آیت شروع شود: واللیل اذا یغشی
لغت نامه دهخدا
خداوند بزرگ دارنده بزرگواری از فروزه های خدا یی صاحب بزرگی، بزرگوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو الجلال
تصویر ذو الجلال
صاحب بزرگواری خداوند جلال، صفتی است از صفات خدای: (خدای ذوالجلال) توضیح گاه این کلمه بجای ترکیب وصفی (خدای ذوالجلال) نشیند: (از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذو الجلال چو بی پا و سر شوی) (حافظ) یا ذوالجلال و الاکرام. خداوند بزرگواری و احسان (خدا) : (حق مادر نگاهدارو بترس زایزد ذوالجلال و الاکرام) (جمال الدین عبدالرزاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالعلی
تصویر ذوالعلی
بلند پایه صاحب رفعت خداوند بلندی، صفتی است از صفات خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالجلال
تصویر ذوالجلال
((~. جَ))
از صفات خداوند، دارنده جلال، صاحب بزرگواری
فرهنگ فارسی معین