موضعی است از دیار عامر بن صعصعه نزدیک حاجر. و آن از منازل حاج کوفه است. حارث بن عمرالفزاری گوید: حتّی استغاثوا بذی الزویل و لا ال ...عرجاء من کل ّ عصبه جرز. (معجم البلدان یاقوت)
موضعی است از دیار عامر بن صعصعه نزدیک حاجر. و آن از منازل حاج کوفه است. حارث بن عمرالفزاری گوید: حتّی استغاثوا بذی الزویل و لا الَ ...َعرجاء من کل ّ عصبه جَرَز. (معجم البلدان یاقوت)
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
لقب ابی بکر بن ابی قحافه رضی الله عنه است و خلال عبای پلاسین باشد که عرب به جای پیراهن و پایجامه و جبه پوشیدندی و این لقب آنگاه بدو دادند که رسول صلوات الله علیه به صدقه موعظت فرمود و ابوبکر مجموع اموال خویش یکباره جز جامه ای از پلاس که بر تن داشت، به مسکینان بخشید و چون پیغامبر صلوات الله علیه پرسید اهل خود را چه بر جای ماندی ؟ گفت خدای و رسول او را. و نیز در وجه این تلقیب گفته اند لانه تصدّق بجمیع ماله و خلل کسأه بخلال. هرچند از بحث لغوی ما بیرون است لیکن در اینجا حکایت اسکندر مقدونی مرا بخاطر گذشت: آنگاه که به جنک مشرق میشد و گویند هرچه از زر و سیم و جامه و عطر داشت میان کسان و سپاهیان بخش کرد. از وی سؤال کردند برای خویش چه باقی گذاشتی ؟ گفت امید را یعنی امید فتح و فیروزی را. میان این دو بخشش و دهش فرق تمدن شرقی و غربی یعنی معنوی و مادی پیدا آید. در یکی خودخواهی مطلق و در دیگری مردم دوستی بی شرط. از فیروزی اسکندر انهدام علم یونان و اخلاق و ادب ایران حاصل آمد و از فیروزی محمد مساوات مطلقه بین حبشی و قرشی حاصل شد. رجوع به ابی بکر بن ابی قحافه شود
چشمه ای است به نزدیکی مدینه، آبی است نزدیک مکه، میان مغمس و اثبره که به بر سوی مکه فروریزد، موضعی است به اسفل حضر موت دوس را. (از المرصع). و در تاج العروس آمده است: وذوالنّخیل موضعی است میان مغمس و اثبره نزدیک مکه شرفها اﷲتعالی و نیز موضعی است بیمن نزدیک حضرموت
چشمه ای است به نزدیکی مدینه، آبی است نزدیک مکه، میان مغمس و اثبره که به بر سوی مکه فروریزد، موضعی است به اسفل حضر موت دوس را. (از المرصع). و در تاج العروس آمده است: وذُوالنَّخیل موضعی است میان مغمس و اثبره نزدیک مکه شرفها اﷲتعالی و نیز موضعی است بیمن نزدیک حضرموت
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است: خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند. ناصرخسرو. گر همی عز و جلالت بایدت چون نگردی گرد دین ذوالجلال. ناصرخسرو. شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد. خاقانی. او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان. خاقانی. بدرگاه فرمانده ذوالجلال چو درویش پیش توانگر بنال. سعدی. از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی. حافظ
صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغۀ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است: خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند. ناصرخسرو. گر همی عز و جلالت بایدت چون نگردی گرد دین ذوالجلال. ناصرخسرو. شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد. خاقانی. او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال نفکنده بر بیان قلم سایۀ بنان. خاقانی. بدرگاه فرمانده ذوالجلال چو درویش پیش توانگر بنال. سعدی. از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی. حافظ
صاحب بزرگواری خداوند جلال، صفتی است از صفات خدای: (خدای ذوالجلال) توضیح گاه این کلمه بجای ترکیب وصفی (خدای ذوالجلال) نشیند: (از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذو الجلال چو بی پا و سر شوی) (حافظ) یا ذوالجلال و الاکرام. خداوند بزرگواری و احسان (خدا) : (حق مادر نگاهدارو بترس زایزد ذوالجلال و الاکرام) (جمال الدین عبدالرزاق)
صاحب بزرگواری خداوند جلال، صفتی است از صفات خدای: (خدای ذوالجلال) توضیح گاه این کلمه بجای ترکیب وصفی (خدای ذوالجلال) نشیند: (از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذو الجلال چو بی پا و سر شوی) (حافظ) یا ذوالجلال و الاکرام. خداوند بزرگواری و احسان (خدا) : (حق مادر نگاهدارو بترس زایزد ذوالجلال و الاکرام) (جمال الدین عبدالرزاق)