جدول جو
جدول جو

معنی ذهل - جستجوی لغت در جدول جو

ذهل
ابن ثعلبهکوفی شیبانی. شاعری معاصر رشید عباسی. و او راست:
اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل
فقدم الدال قبل العین فی النسب.
و در عقد الفرید آمده، ذهل بن ثعلبه بن عکابه فی ضبه ج 3 ص 314. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 7 ص 262 س 12 و البیان و التبیین ج 2 ص 178 شود
لغت نامه دهخدا
ذهل
(تَ قَ قُ)
مشغول بکردن. (تاج المصادربیهقی). ذهول. غافل شدن. فراموش کردن. فراموش کردن از روی ناپروائی، گذاشتن کسی را بر عهد سابق
لغت نامه دهخدا
ذهل
(ذُ)
ابن شیبان. پدر قبیله ای است از عرب. و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل. و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قبیلۀ سدوس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 313 و عیون الاخبار ج 1 ص 188 شود و در عقدالفرید آمده است: ذهل بن شیبان فی ضبه ج 3 ص 314
ابن اوس بن نمیر بن مشنج. از اتباع تابعین است و زهیر بن ابی ثابت از او روایت کند
ابن مالک فی ضبه. (عقد الفرید ج 3 ص 314)
ابن مران. جعفی است
لغت نامه دهخدا
ذهل
(ذُ)
بنو ذهل، نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالد بن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است. و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل، فریق من بنی شیبان. و رجوع به بنوذهل شود
لغت نامه دهخدا
ذهل
(ذُ)
درختی است خوشبوی. و نام دیگر آن بشام است. رجوع به بشام شود
لغت نامه دهخدا
ذهل
(ذُ / ذَ)
هدء. پاس. پاره. ساعت: جاء فلان بعد ذهل من اللیل، ای بعد هدء، فلان پاسی از شب رفته یا هدئی از شب بشده یا پاره یا ساعتی از شب گذشته بیامد
لغت نامه دهخدا
ذهل
ازیاد بردن فراموشیدن، سویسیدن
تصویری از ذهل
تصویر ذهل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهل
تصویر نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(ذُ)
نامی است از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(تَ قَرْ رُ)
غفلت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
ابن کعب. تابعی است. و از او سماک بن حرب روایت کند. تابعی در علم حدیث به کسی گفته می شود که صحابی را درک کرده ولی خود پیامبر را ندیده است. این واژه از نظر سند حدیث اهمیت زیادی دارد، زیرا تابعی واسطه ای مستقیم میان صحابی و محدثین بعدی است. صداقت و امانت تابعین در نقل روایت ها، آنان را در ردیف مهم ترین شخصیت های علمی صدر اسلام قرار داده است.
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
تثنیۀ ذهل. و چون ذهلان گویند به صورت مثنی، مراد ذهل بن شیبان و ذهل بن ثعلبه بن عکابه باشند که دو قبیله از ربیعهاند
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نام کوهی است سیاه. و اصمعی آرد:
اذا جبل الذهلول زال کانه
من البعد زنجی علیه جوالق.
، نام موضعی است که آنرا معدن الشجرتین نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
اسپ نیکورو. (منتهی الارب). اسب نیک رو. (مهذب الاسماء). جواد از خیل
لغت نامه دهخدا
منسوب به قبیله ذهل: و قد ربع الذهلیین و اللهازم اثناعشر مرباعاً. و منهم: هانی بن قبیصه بن هانی بن مسعود بن المزدلف عمرو بن ابی ربیعه بن ذهل بن شیبان الذی اجار عیال النعمان المنذر و ماله عن کسری و بسببه کانت وقعه ذی قار. (عقد الفرید ج 3 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
محمد بن یحیی بن عبدالله الذهلی بالولاء. مکنی بابی عبدالله. از مردم نیشابور و از حفاظ حدیث و فقه است وی از نیشابور بطلب حدیث ببغداد و بصره و شهرهای دیگررفت و شهرتی تمام یافت. بخاری در صحیح 34 حدیث از وی روایت کرده است. و مشیخت علم بخراسان به وی منتهی شود. و وی احادیث زهری را در دو مجلد گرد کرد و الزهریات نامید. رجوع به تذکرهالحفاظ. تهذیب التهذیب. و المستطرفه و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 999، 1000 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
منسوب است به قبیلۀ ذهل بن ثعلبه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذُ لی ی)
محمد بن احمد الذهلی. مکنی بابی طاهر. فقیهی محدث از قضاه مصر. وی شاعری نیکو بدیهت و مناظری قوی حجت بود و از سال 348 تا 366 هجری قمری تولیت قضاء مصر داشت
لغت نامه دهخدا
در تاریخ سیستان آمده است: و او ’احمد بن خالد’محمد بن اسماعیل الذهلی را اینجا فرستاد. (ص 179)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذحل
تصویر ذحل
دشمنی کینه، کین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاهل
تصویر ذاهل
فراموش کننده فراموشکار. فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
حرف نهم از الفبای عربی (ابتث) و حرف یازدهم از الفبای فارسی به شتاب رفتن، دراز شدن، شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذجل
تصویر ذجل
ستم کردن ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعل
تصویر ذعل
خستوییدن (اعتراف کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهلول
تصویر ذهلول
اسپ نیک رو، مرد نیک مرد خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهله
تصویر ذهله
سویس (غفلت)
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهل
تصویر جهل
نادانستگی، نادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهل
تصویر آهل
جای باش، رام، زن دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذیل
تصویر ذیل
زیر، پایین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذهن
تصویر ذهن
هوش، اندیشه، یاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهل
تصویر سهل
آسان
فرهنگ واژه فارسی سره