جدول جو
جدول جو

معنی ذهبیین - جستجوی لغت در جدول جو

ذهبیین
(ذَ هََبی یی)
ذهبیون. نام جماعتی از محدثین است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیین
تصویر تبیین
توضیح، تفسیر، آشکار ساختن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به قبیله ذهل: و قد ربع الذهلیین و اللهازم اثناعشر مرباعاً. و منهم: هانی بن قبیصه بن هانی بن مسعود بن المزدلف عمرو بن ابی ربیعه بن ذهل بن شیبان الذی اجار عیال النعمان المنذر و ماله عن کسری و بسببه کانت وقعه ذی قار. (عقد الفرید ج 3 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
افیون و تریاک. (ناظم الاطباء). به معنی افیون است که تریاک باشد. (برهان) (آنندراج). مهاتل. مهاتول. صورتهای دیگر آن هپیون. اپیون. ابیون. افیون. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَیْی یَ)
تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید:
تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره
بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها.
و زهیر گوید:
لسلمی بشرقی القنان منازل
و رسم بصحراء اللبیین حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یَ)
سلسله ای از اهل تصوف. سید قطب الدین محمد الحسینی النیریزی الشیرازی، یکی از اقطاب این سلسله در کتاب فصل الخطاب آورده: و وارث الطومار السلسله الذهبیه الکبرویه الرضویه، الشیخ محمد العارف الذی صومعته فی المشهد المقدس، الی الشیخ الجلیل حاتم، و هو الی الشیخ العارف الکامل الشیخ محمد علی المؤذن، و هوالی الشیخ العزیز الجلیل الشیخ نجیب الدین رضا النیریزی، و هو الی شیخی المذکور شیخ علینقی (الاصطهباناتی) و ذلک الطومار الیوم عندی. سید قطب الدین محمد مزبور یکی از اقطاب این سلسله بود، و مرحوم حاج نایب الصدر شیرازی در کتاب ’طرائق الحقایق’ در شرح حال وی گوید: (فصل ششم، ضمن ذکر بعضی از معاصرین سید علیرضا شاه دکنی و معصوم علیشاه). السید السند، قطب الدین محمد، الحسینی النیریزی الشیرازی، نسب آن جناب به بیست وسه واسطه بحضرت سید سجاد علیه السلام منتهی میشود، واجدادش در قصبۀ نیریز من اعمال فارس توطن داشتند، بعد از استکمال علوم مرسومه در طلب اهل یقین پی سپر بوده، تا آنکه در بقعۀ شاه داعی الی الله ، بیرون شهر شیراز، خدمت شیخ علی نقی اصطهباناتی طی مقامات سلوک کرده بمصاهرت و خلافت مخصوص گردید. غرض، جناب سید قطب از مشایخ عظام سلسلۀ ذهبیه است. در سنۀ 1173 هجری قمری رحلت کرد. رسالۀ فصل الخطاب از آثار اوست. اسامی مشایخ و ارکان سلسلۀ ذهبیه: جلال الدین محمد مجدالاشراف مرید پدرش آقا میرزا ابوالقاسم شیرازی و او مرید پدرش آقا میرزا عبدالنبی شیرازی و او مرید آقا محمد هاشم و او مرید سید قطب الدین محمد نیریزی ثم الشیرازی او مرید شیخ علی نقی اصطهباناتی و او مرید مهبط انوار حق شیخ نجیب الدین رضا النیریزی الاصفهانی و او مریدشیخ محمد علی مؤذن خراسانی السبزواری و او مرید شیخ حاتم زراوندی و او مرید شیخ درویش محمد کارندهی و او مرید شیخ تاج الدین حسین تبادکانی و او مرید شیخ غلامعلی نیشابوری و او مرید شیخ حاجی محمد خبوشانی و او مرید الشیخ شاه علی اسفرانی و او مرید شیخ رشیدالدین بیدآواذی و او مرید سید عبدالله برزش آبادی و او مرید شیخ خواجه اسحاق ختلانی و او مریدالامیر سید علی همدانی و او مرید شیخ محمود اصم مزدقانی و او مرید شیخ علاءالدوله سمنانی و او مرید شیخ احمد جوزقانی و او مرید شیخ رضی الدین علی لالا و او مرید شیخ مجدالدین بغدادی و او مرید شیخ نجم الدین کبری و او مرید شیخ عماریاسر اندلسی و او مرید شیخ ابوالنجیب سهروردی و او مرید شیخ احمد غزالی و او مرید شیخ ابی بکر نساج و او مرید شیخ ابوالقاسم کورکانی و او مرید شیخ ابوعلی کاتب و او مرید شیخ ابوعلی رودباری و او مرید ابوعثمان مغربی و او مرید شیخ جنید بغدادی و او مرید شیخ سری سقطی و او مرید شیخ معروف کرخی و او را انتساب بسلطان الاولیا ثامن الائمه النجباء السلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام میباشد قدس الله اسرارهم
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یَ)
زرینه. (دهار) ، نوعی از زورق و قایق در رود نیل، تأنیث ذهبی
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
کوهی است جهینه را باسفل مروه. به ساحل میان جده و قدید و بین مروه و سقیا، موضعی است ساحلی به یمن. از قراء جند
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُ)
جمع واژۀ ذهب
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
بطنی است از حضرموت. بی شرحی
لغت نامه دهخدا
(ذَ بَ)
موضعی است در شعر نابغه به رضافه
لغت نامه دهخدا
(ذِءْ بَ)
رجوع به ذئبان شود
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی یی)
جمع واژۀ ربّی (در حالت نصب و جر). (از اقرب الموارد). رجوع به ربّی و ربیون شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ بَ)
تثنیۀ ذرب. رماه بالذربین، متهم کرد او را ببدی و خلاف
لغت نامه دهخدا
(ذِ / ذُبْ)
قبیله ای است از عرب. و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیاد بن معاویه. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 66 و 100 و فهارس عقدالفرید ج 1 و ج 2 و ج 4 و ج 6 و عیون الاخبار ج 1 و ج 2 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِبْ)
دسته ای از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطین بدانسوی اورس
شهری است بدانسوی بلقاء به ودای اردن
لغت نامه دهخدا
ابن ذبیان. در سیرت عمر بن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمر بن عبدالعزیز بنامۀ عمر بن الولید بن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانه امه السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم ّ الله اعلم بها. اشتراها ذبیان بن ذبیان من فئی المسلمین فاهداها لابیک
ابن بغیض یکی از اجداد حذیفه بن بدربن عمرو بن جویه. از اجداد اعصربن سعد بن قیس. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
منسوب به ذهبانه بطنی از حضر موت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََبی یو)
نام جماعتی از محدثین است. ذهبیین
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
تثنیۀ ذبیح. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین، یعنی از نسل اسماعیل ذبیح اﷲ و فرزند بلافصل عبدالله بن عبدالمطلب. رجوع به عبدالله بن عبدالمطلب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بی یی)
پرده داران کعبه از اولاد محمد بن زین العابدین بن محمد بن عبدالمعطی الشیبی. (از اعلام زرکلی چ 2ج 6 ص 368). رجوع به شیبی محمد بن زین العابدین شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََ بی یا)
وصیت ذهبیه. نام اشعار حکیمانۀ فیثاغورس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذربین
تصویر ذربین
متهم کرد او را ببدی و خلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهبیه
تصویر ذهبیه
مونث ذهبی. زرینه طلایی، بخور مریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبیون
تصویر هبیون
افیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهین
تصویر ذهین
زیرک باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
((تَ))
بیان کردن، روشن کردن، توضیح
فرهنگ فارسی معین
اظهار، بیان، تاویل، تعبیر، تعریف، توجیه، توصیف، توضیح، وصف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرار داشتن چیزی در جایی، وجود داشتن، در بستر افتادن –
فرهنگ گویش مازندرانی
قرار داشتن، واقع بودن، نهاده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
هارشدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بدین
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن، حضور داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خلیدن
فرهنگ گویش مازندرانی