جدول جو
جدول جو

معنی ذملقه - جستجوی لغت در جدول جو

ذملقه
(تَ قَذْ ذُ)
چاپلوسی، با یکدیگر نرمی کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رُ)
گشادن چشم و سخت نگریستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). چشم گشادن و تیز نگاه کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ قَ)
کمیز و سرگین. (منتهی الارب). بول و غائط
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کمیز و سرگین انداختن. (منتهی الارب). ادرار کردن و تغوط کردن کودک، و یا انداختن ادرار و غائط. (از اقرب الموارد) ، به مغ سخن رسیدن. (منتهی الارب). تعمق کردن در سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَ لْ لَ قی ی)
مرد فصیح زبان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گردو تابان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردونسو کردن یعنی لغزنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
مالۀ گل. ج، ممالق. (مهذب الاسماء). مملق
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ)
مرد چاپلوس، مرد سبک تیززبان، شمشیر تیز
لغت نامه دهخدا
(ذَ لِ قَ)
تأنیث ذلق. زن تیززبان. زن زبان آور. ذلیقه
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ / ذَ لَ قَ)
ذلقت. تیزی هرچیزی. ذلق، سر زبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ قَ)
مؤنث ملق. مادیان تند و تیز دونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ قَ)
سنگی نسو. (مهذب الاسماء). سنگ درشت تابان لخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملقات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا