افژولیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). اوژولیده شدن. (زوزنی) ، خویشتن را ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکوهش کردن نفس خود را بر غضب یا بر چیزی که فوت کرد، دیگرگون و ناآشنا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد) : کان یتذمر علی ربه، یعنی دلیری میکرد بر وی و برمیداشت آواز خود را در عتاب او. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترسانیدن و وعده بد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تهدید. (المنجد) ، برانگیختن بر قتال. (اقرب الموارد)
افژولیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). اوژولیده شدن. (زوزنی) ، خویشتن را ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکوهش کردن نفس خود را بر غضب یا بر چیزی که فوت کرد، دیگرگون و ناآشنا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد) : کان یتذمر علی ربه، یعنی دلیری میکرد بر وی و برمیداشت آواز خود را در عتاب او. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترسانیدن و وعده بد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تهدید. (المنجد) ، برانگیختن بر قتال. (اقرب الموارد)
کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچۀ وی نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود، آنکه کمک می کند در زادن شتر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود
کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچۀ وی نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود، آنکه کمک می کند در زادن شتر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود
پس سر و گردن تا بن گوش. (منتهی الارب). کتف تا بناگوش. (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفری، یا کاهل و عنق و اطراف آن تا ذفری. (از متن اللغه). کاهل و عنق و آنچه گرد آن است تا ذفری. (از اقرب الموارد). جای دوش و گردن از مردم و جای پس سر اسب. (از مهذب الاسماء) ، چون کاری به شدت و سختی رسد گویند: بلغ المذمر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
پس سر و گردن تا بن گوش. (منتهی الارب). کتف تا بناگوش. (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفری، یا کاهل و عنق و اطراف آن تا ذفری. (از متن اللغه). کاهل و عنق و آنچه گرد آن است تا ذفری. (از اقرب الموارد). جای دوش و گردن از مردم و جای پس سر اسب. (از مهذب الاسماء) ، چون کاری به شدت و سختی رسد گویند: بلغ المذمر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری