جدول جو
جدول جو

معنی ذلولی - جستجوی لغت در جدول جو

ذلولی
(ذَ لی ی)
نیکوخوی. نرم خوی. خوار. نرم. رام. ج، ذلولیون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلولی
تصویر حلولی
معتقد به حلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هذلولی
تصویر هذلولی
از اشکال هندسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
رام، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد، (از غیاث)، لوری، فیج، غره چی، زط، چیگانه، زنگاری، کولی، غربالبند، غرچه، قرشمال، سوزمانی، توشمال، زنگانه، کاولی، کابلی، کاول، کاوول، بکاوول، بکاول، زرگر کرمانی، گیلانی، حرامی، لوند، غربتی، یوت، الواط، سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند، (برهان) :
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند،
خاقانی،
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند، (کتاب المعارف)،
با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان،
کمال اسماعیل،
مهبط نور الهی نشود خانه دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد،
کمال اسماعیل،
مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است،
اوحدی،
حب ّ لولی گر از شکر باشد
حبهالقلب را بتر باشد،
اوحدی،
ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد،
بدر جاجرمی،
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر،
بدر جاجرمی،
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش،
حافظ،
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را،
حافظ،
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری ... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141)،
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی،
هدایت،
تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود،
و رجوع به لولیان شود،
، نازک و لطیف و ظریف، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
رام. (مهذب الاسماء) (دهار). منقاد. نرم. مطیع. مذلّله در عمل. کارکشته. کارشکسته. (ابوالفتوح رازی). آسان. آهسته. آرام. فرهخته. (مهذب الاسماء). مقابل صعب. سرکش. تور: القران ذلول ذو وجوه فاحملوه علی احسن الوجوه، سحاب ذلول، ابر بی برق و رعد. ج، ذلل، اذلّه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ظاهراً تحریف شدۀ ممولی است و به معنی میمون استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذلّت. مذلّت:
ذلیلی در طمع میدان به تحقیق
چو عزت در قناعت دان و توفیق.
(منسوب به ناصرخسرو)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، ملالت و حزن و اندوه. (ناظم الاطباء). ملول بودن. به ستوه آمدگی. گرفتگی خاطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بودم ز ملولی چو تن مردم کوهی
بودم ز خدوری چو دل مردم غافل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 194).
مشتاقی به که ملولی. (گلستان). رجوع به ملول شود.
- ملولی کردن، بی تابی کردن. مضطرب شدن. دل آزرده شدن:
که چون توشه کم شد ملولی کند
وگر پر شود بوالفضولی کند.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ لا)
طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویه). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مکان هندسی مجموعۀ نقاطی که تفاضل فاصله هر نقطه بر روی آن از دو نقطۀ ثابت در صفحه - به نام کانون - مقداری است ثابت، یعنی:
مقدار ثابت = سAF - AF
این منحنی از منحنیات درجۀ دوم و از مقاطع مخروطی است و معادلۀ آن به صورت:
1 = y2b2- x2a2
می باشد
لغت نامه دهخدا
هذلولی در فارسی بنگرید به هایپر بول مکان هندسی مجموعه نقاطی است ازیک صفحه که تفاضل فاصله های هریک ازآن نقاط ازدونقطه ثابت درصفحه موسوم به کانون مقداری ثابت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملولی
تصویر ملولی
میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
رام مطیع منقاد جمع اذله و ذلل. رام فرمانبردار سر به زیر
فرهنگ لغت هوشیار
خلش پذیران خلشگرایان: گروهی که باور داشتند خداوند با جان آدمی در می آمیزد و یا خداوند در تن آدمی می خلد (فضل بن شادان نیشابوری گزارش جنیدی) کسی که معتقد به حلول باشد، کسی که بحلول روح خدا در آدم و پس از او در انبیای دیگر یا محمد بن عبد الله قایل باشد، بعضی از غالیان شیعه بحلول روح خدا در علی و فرزندان او هم قایل شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولی
تصویر لولی
زنگاری، غربتی، حرامی، بیشرم و بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیلی
تصویر ذلیلی
ذلت مذلت خواری. خواری تو سری خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیلی
تصویر ذلیلی
((ذَ))
ذلت، خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
((ذَ))
رام، مطیع، جمع اذله و ذلل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، بی خانمان، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
یکی از منحنی های مقاطع مخروطی است که سطح آن موازی با محور اصلی سطح مخروطی است
فرهنگ فارسی معین
تناسخی مذهب، حلول گرا، حلولیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرشمال، قرشمال، کولی، لوری، روسپی، هرجایی، بی آزرم، بی حیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی