جدول جو
جدول جو

معنی ذلذل - جستجوی لغت در جدول جو

ذلذل(ذِ ذِ)
خواری
لغت نامه دهخدا
ذلذل(ذُ لَ ذِ)
خواری
لغت نامه دهخدا
ذلذل(ذَ ذِ)
ذلاذل
لغت نامه دهخدا
ذلذل(ذُ ذُ)
یکی عطف دامن یا یکی عطف دامن دراز. نورد و چین دامن. بن دامن. (مهذب الاسماء). پایان پیراهن. ج، ذلاذل
واحد ذلذل و واحد ذلاذل است. یعنی اسافل جامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
رام، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ لُ)
جمع واژۀ ذلول
لغت نامه دهخدا
(ذَ ذِ)
جمع واژۀ ذلذل. ذلاذل الناس، مردم کم پایه. پست مرتبگان از مردم، ذلاذل ثوب، ذناذن ثوب، اسافل جامه، ذلاذل القمیص، عطف دامن یا عطف دامن دراز. ذلذل. و واحد آن ذلذل. ذلذل. ذلذله. ذلذل. ذلذله است
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ ذلیل. چنانکه اذله. و اذلاّء
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
رام. (مهذب الاسماء) (دهار). منقاد. نرم. مطیع. مذلّله در عمل. کارکشته. کارشکسته. (ابوالفتوح رازی). آسان. آهسته. آرام. فرهخته. (مهذب الاسماء). مقابل صعب. سرکش. تور: القران ذلول ذو وجوه فاحملوه علی احسن الوجوه، سحاب ذلول، ابر بی برق و رعد. ج، ذلل، اذلّه
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خوار. (دهار). مهین. زبون. حقیر. داخر. مقابل عزیز، ارجمند، باارج. ج، اذلّه، ذلال، اذلاّء:
بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار.
فرخی.
آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).
خوکی زدر درآمد در پوست میش پنهان
بگریخته ز شیران مانده ذلیل و مسکین.
ناصرخسرو.
مر دانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال.
ناصرخسرو.
با سبکسار کس، مکن صحبت
تا نمانی حقیر و خوار و ذلیل.
ناصرخسرو.
امروز من چو خار و گیاام ذلیل و پست
از باغ بخت چون کندم هر زمان بلا.
مسعودسعد.
رأی او را ذلیل گشته قدر
عزم او را مطیع گشته قضا.
معزی.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ّ ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه). وجود مبارک خود را ذلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منّت بیگانه نساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 447).
بر من از صد هزار عزت بیش
آنکه باشم ذلیل و خوارتو من.
عطار.
، گنه کار، رام. مطیع. نرم. (دهار). آسان. ذل ّ ذلیل، خوارکننده یا بسیار خوارکننده، ذلیل گردیدن. اعتراف. لشو. انقماع، اقهار، ذلیل گردانیدن. تذلیل. اضراع. کأص. اعیاء. اقماع
لغت نامه دهخدا
(ذِلْ لی)
ذلیل کننده. مذل ّ
لغت نامه دهخدا
(ذُ ذِ)
ذلذات ناس، کم پایگان از مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
مضطرب شدن و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج). جنبیدن چیزی که آویخته باشد. (آنندراج) ، فروتنی نمودن، زاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذلاذل
تصویر ذلاذل
پست مرتبگان از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
خوار شدن ذلیل گردیدن، خواری ذلت مذلت، جمع ذلیل، خواران خاکیان جمع ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
رام مطیع منقاد جمع اذله و ذلل. رام فرمانبردار سر به زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
زبون، حقیر، خوار، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذلذل
تصویر تذلذل
مضطرب و فروهشته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
((ذَ))
خوار، زبون، جمع اذلاّء یا اذلّه
ذلیل مرده: دشنامی است کسان را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذلول
تصویر ذلول
((ذَ))
رام، مطیع، جمع اذله و ذلل
فرهنگ فارسی معین
پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس
متضاد: عزیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رذیل، تحقیر شده
دیکشنری اردو به فارسی