جدول جو
جدول جو

معنی ذقانان - جستجوی لغت در جدول جو

ذقانان
(ذِ)
نام دو کوه است در بلاد بنی کعب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آقاجان
تصویر آقاجان
(پسرانه)
آقا (مغولی) + جان (فارسی) عنوان محبت آمیز برای پدر یا پدربزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
(عُ)
تثنیۀ عقاب، در حال رفع. عقابین. رجوع به عقابین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از ده های اصفهان بوده در زمان منصور خلیفۀ عباسی که شهر اصفهان گسترش یافت، این ده با 14 ده دیگراطراف شهر جزو محله های شهر درآمد، محله ها را بنام ده ها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، فلفلان، قانخان، (از مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراء بهار ص 524)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
جایی است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دو کوه است نزدیک مکه در وادی ثربه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عقال. رجوع به عقال شود، زکات و صدقۀ دو سال: علی بنی فلان عقالان، بر آنها صدقۀ دو سال است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقال شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از اعمال بوشکان است. ابن بلخی می نویسد: شنانان از آن اعمال است (بوشکانات) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ قذال. دو بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دو کوه اند به اعلای شریف. (منتهی الارب). دو کوهک است در طرف اعلای شریف در نقطۀ تلاقی دار کعب و کلاب و کوههای مزبور بسوی سواد متوجه اند و اطراف آن زمین سفیدی است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ روان است که نفوس باشد، چه روان به معنی نفس است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
نام مجموع دو وادی به یمامه و آنگاه که سیل آندو تلاقی کند و یکی شوند آن را ریب نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جایگاهی به یک ساعتی مدینه در راه تبوک و حضرت رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا فرو آمده است. (المرصع). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 480 و 484 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عنان. دو رگ پشت. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
در حال فشاندن:
رخ باغ بد ز ابر شسته به نم
فشانان ز گل شاخ بر سر درم.
اسدی.
- آستین فشانان، بی اعتنا:
شکرفروش مصری حال مگس چه داند؟
این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان.
سعدی.
رجوع به ترکیب های کلمه آستین شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پسر قارن. (ولف ص 619). منسوب به قارن:
سوی راست جای فریبرز بود
بکتمارۀ قارنان داد زود.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 5 ص 1328)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
در حال خواندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اذان و اقامه
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دو موضع ختان زن و مرد، منه: اذا التقی الختانان قیل هو کنایه لطیفه عن تغییب الحشفه. از آنجا که ’التقاء فارسان’ اصطلاحی است برای تقابل آن دو ’التقاء ختانان’ تقابل دو موضع ختان می باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
الان. اران. سرزمین الان:
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته.
فردوسی.
بخواند و بسی پندها دادشان
براه الانان فرستادشان.
فردوسی.
به ایرانیان گفت الانان و هند
شد از بیم شمشیر ما چون پرند.
فردوسی.
کشیدند لشکر بدشت نبرد
الانان و دریا پس پشت کرد.
فردوسی.
رجوع به الان و اران و آلان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راست استادن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ذواناء شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نام دو پشته است. (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
تثنیۀ ذراع. و مراد از آن در نزد منجمین ذراع الاسد المبسوطه وذراع الاسد المقبوضه است. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(فَتْ تا)
نکیر و منکر، درم و دینار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذونون، گیاهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذانان
تصویر اذانان
تثنیه اذان (در حالت رفعی) : اذان و اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغاندن لغ کردن پارسی است لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانجان
تصویر قانجان
سنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانان
تصویر فتانان
زر و سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانان
تصویر رمانان
فرانسوی بازمان
فرهنگ لغت هوشیار