یکی از ده های اصفهان بوده در زمان منصور خلیفۀ عباسی که شهر اصفهان گسترش یافت، این ده با 14 ده دیگراطراف شهر جزو محله های شهر درآمد، محله ها را بنام ده ها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، فلفلان، قانخان، (از مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراء بهار ص 524)
یکی از ده های اصفهان بوده در زمان منصور خلیفۀ عباسی که شهر اصفهان گسترش یافت، این ده با 14 ده دیگراطراف شهر جزو محله های شهر درآمد، محله ها را بنام ده ها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، فلفلان، قانخان، (از مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراء بهار ص 524)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زُریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دو کوه اند به اعلای شریف. (منتهی الارب). دو کوهک است در طرف اعلای شریف در نقطۀ تلاقی دار کعب و کلاب و کوههای مزبور بسوی سواد متوجه اند و اطراف آن زمین سفیدی است. (از معجم البلدان ج 4)
دو کوه اند به اعلای شریف. (منتهی الارب). دو کوهک است در طرف اعلای شریف در نقطۀ تلاقی دار کعب و کلاب و کوههای مزبور بسوی سواد متوجه اند و اطراف آن زمین سفیدی است. (از معجم البلدان ج 4)
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
قلقشندی آرد: زبانان دو ستارۀ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیلۀ آن از خویش دفاع میکند و اصحاب صور آن دو را دو کفۀ میزان قرار میدهند... (از صبح الاعشی ج 2 ص 160). کازمیرسکی گوید: زبانا تثنیۀ زبان است. رجوع به زبانی و زبانیان شود
در حال فشاندن: رخ باغ بد ز ابر شسته به نم فشانان ز گل شاخ بر سر درم. اسدی. - آستین فشانان، بی اعتنا: شکرفروش مصری حال مگس چه داند؟ این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان. سعدی. رجوع به ترکیب های کلمه آستین شود
در حال فشاندن: رخ باغ بد ز ابر شسته به نم فشانان ز گل شاخ بر سر درم. اسدی. - آستین فشانان، بی اعتنا: شکرفروش مصری حال مگس چه داند؟ این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان. سعدی. رجوع به ترکیب های کلمه آستین شود
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
دو موضع ختان زن و مرد، منه: اذا التقی الختانان قیل هو کنایه لطیفه عن تغییب الحشفه. از آنجا که ’التقاء فارسان’ اصطلاحی است برای تقابل آن دو ’التقاء ختانان’ تقابل دو موضع ختان می باشد. (منتهی الارب)
دو موضع ختان زن و مرد، منه: اذا التقی الختانان قیل هو کنایه لطیفه عن تغییب الحشفه. از آنجا که ’التقاء فارسان’ اصطلاحی است برای تقابل آن دو ’التقاء ختانان’ تقابل دو موضع ختان می باشد. (منتهی الارب)
الان. اران. سرزمین الان: الانان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه تاخته. فردوسی. بخواند و بسی پندها دادشان براه الانان فرستادشان. فردوسی. به ایرانیان گفت الانان و هند شد از بیم شمشیر ما چون پرند. فردوسی. کشیدند لشکر بدشت نبرد الانان و دریا پس پشت کرد. فردوسی. رجوع به الان و اران و آلان شود
الان. اران. سرزمین الان: الانان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه تاخته. فردوسی. بخواند و بسی پندها دادشان براه الانان فرستادشان. فردوسی. به ایرانیان گفت الانان و هند شد از بیم شمشیر ما چون پرند. فردوسی. کشیدند لشکر بدشت نبرد الانان و دریا پس پشت کرد. فردوسی. رجوع به الان و اران و آلان شود