قوت روزگذار و مستغنی کن که شخصی را بی نیاز کند از سؤال از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، سؤال و خواست به دست. (منتهی الارب) سؤال به کف و درخواست که دست را پیش مردم دراز کند. (ناظم الاطباء). دراز کردن دست سؤال را. (از اقرب الموارد) ، دایره های نگار. (منتهی الارب). دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (ناظم الاطباء). دایره هایی که در وشم باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). و رجوع به وشم شود
قوت روزگذار و مستغنی کن که شخصی را بی نیاز کند از سؤال از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، سؤال و خواست به دست. (منتهی الارب) سؤال به کف و درخواست که دست را پیش مردم دراز کند. (ناظم الاطباء). دراز کردن دست سؤال را. (از اقرب الموارد) ، دایره های نگار. (منتهی الارب). دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (ناظم الاطباء). دایره هایی که در وشم باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). و رجوع به وشم شود
ذرفان. ذروفان. ذروف. ذریف. تذراف. روان گردیدن سرشک. بردویدن اشک. رفتن اشک از چشم. رفتن اشک و جز آن. (زوزنی). ذرفت عینیه، روان شد اشک چشم او، روان کردن: ذرفت العین دمعها، روان کرد چشم اشک خود را، جاری و روان شدن و دویدن و جاری و روان کردن آب و هر مایعی دیگر
ذُرفان. ذُروفان. ذروف. ذَریف. تِذراف. روان گردیدن سرشک. بردویدن اشک. رفتن اشک از چشم. رفتن اشک و جز آن. (زوزنی). ذرفت عینیه، روان شد اشک چشم او، روان کردن: ذرفت العین دمعها، روان کرد چشم اشک خود را، جاری و روان شدن و دویدن و جاری و روان کردن آب و هر مایعی دیگر
دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گو که در آن چشمه ها باشد. (منتهی الارب). گوی که در آن چشمه های آب باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به گو شود جمع واژۀ کفه (ک ف ف ) . (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کفه شود
دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گو که در آن چشمه ها باشد. (منتهی الارب). گوی که در آن چشمه های آب باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به گو شود جَمعِ واژۀ کفه (ک ِ ف ف َ) . (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کفه شود
آواز سگ. (آنندراج). عفعف. عف. رجوع به عف و عفعف شود: ز معاملات جهان کد، تو برآ کزین همه دام و دد عفف سگی به سگی خورد لگد خری به خری رسد. میرزا بیدل (از آنندراج ذیل عف)
آواز سگ. (آنندراج). عفعف. عف. رجوع به عف و عفعف شود: ز معاملات جهان کد، تو برآ کزین همه دام و دد عفف سگی به سگی خورد لگد خری به خری رسد. میرزا بیدل (از آنندراج ذیل عف)
سبک. (مهذب الاسماء). تیز. زود. سریع. سبک بر روی زمین. طاعون ذفیف، مرگامرگی ناگهان کش. وبای در جای کشنده. مرگی جابجای کشنده، خفیف ذفیف، از اتباع است به معنی سریع و زود. تند و فرز. تر و چسبان. چست و چابک
سبک. (مهذب الاسماء). تیز. زود. سریع. سبک بر روی زمین. طاعون ذفیف، مرگامرگی ناگهان کش. وبای در جای کشنده. مرگی جابجای کشنده، خفیف ذفیف، از اتباع است به معنی سریع و زود. تند و فرز. تر و چسبان. چست و چابک
بسیاری عیال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، تناول طعام با مردم، بسیاری دست بر طعام، و منه الحدیث: احب ﱡ الطعام ما یکون علی ضفف. و فی الحدیث ما شبع رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم من خبز و لحم الاّ علی ضفف، ای علی کثره الایدی علی الطعام او علی الضیق و الشده، تنگی، سختی حال. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء) ، بسیاری خورندگان با قلت طعام، حاجت. (منتهی الارب) ، شتاب. (مهذب الاسماء). سرعت در کاری. گویند:لقیته علی ضفف، ای عجله، ضعف و سستی، کم از پری پیمانه. کم از هر پر که باشد، انبوهی مردم بر آب. (منتهی الارب)
بسیاری عیال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، تناول طعام با مردم، بسیاری دست بر طعام، و منه الحدیث: اَحَب ﱡ الطعام ما یکون علی ضفف. و فی الحدیث ما شبع رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم من خبز و لحم الاّ علی ضفف، ای علی کثره الایدی علی الطعام او علی الضیق و الشده، تنگی، سختی حال. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء) ، بسیاری خورندگان با قلت طعام، حاجت. (منتهی الارب) ، شتاب. (مهذب الاسماء). سرعت در کاری. گویند:لقیته علی ضفف، ای عجله، ضعف و سستی، کم از پری پیمانه. کم از هر پُر که باشد، انبوهی مردم بر آب. (منتهی الارب)
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه