جدول جو
جدول جو

معنی ذف - جستجوی لغت در جدول جو

ذف
(ذُف ف)
آب اندک
لغت نامه دهخدا
ذف
(ذَف ف)
گوسفندان، آواز کفش گاه راه رفتن. ذفه، یکی. و بدال مهمله نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
ذف
(تَ قَبْ بی)
قتل مجروح. کشتن خسته. ذفاف. مذافّه. تذفیف. اذفاف. الاجهاز علی الجریح. (تاج المصادر بیهقی) ، ذف در امری، سرعت کردن در آن. شتافتن در او. شتاب کردن در وی، خذ ما ذف ّ لک (بصیغۀ مجهول) ، بگیر آنچه را که مهیا و موجود است و زود بدست آید
لغت نامه دهخدا
ذف
اندکی آب کمی آب
تصویری از ذف
تصویر ذف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ فِ)
نام وادیئی است نزدیک وادی صفراء به راه بدر یا تصحیف دقران است
لغت نامه دهخدا
(ذِ رَ)
جمع واژۀ ذفری ̍
لغت نامه دهخدا
(ذِ / ذَ)
قطران تنک و رقیق
لغت نامه دهخدا
(ذَ کَ)
تخم کرفس کوهی است و آن را به یونانی فطراسالیون نامند
لغت نامه دهخدا
(ذُ فُ)
جمع واژۀ ذفاف
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خسته را کشتن. مجروح را بقتل رسانیدن، سرعت و شتاب کردن در کاری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباه کردن کسی مال خود را. ضایع کردن مال خویش را. دفطسه با دال مهمله نیز بهمین معنی است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذفط طائر، برجستن آن بر ماده و همچنین است ذفط تیس، ذفط ذباب، فضله افکندن مگس. و گفته اند که صواب در هر دو معنی با قاف است
لغت نامه دهخدا
(ذِ را)
پس سر و گردن. یا پس گوش شتر که خوی کند یا عام است. آنجا که زیر گوش بدانجارسد از گردن. (مهذب الاسماء). پس گردن اشتر. (مهذب الاسماء) ، بناگوش. (دهار). زیر گوش. ج، ذفریات، ذفاری ̍. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:بکسر ذال بعضی گویند آنجا که گوش بوی رسید از گردن. و در خلاص گفته که: ذفریان هر دو کنار گوش است. و علاّمۀ تفتازانی گوید که ذفری بیخ گوش است. و موضعی که عرق کند در پس گوش. کذا فی بحر الجواهر. و در صراح آمده است: هذه ذفری بدون تنوین، چه الف آن برای تأنیث است. و برخی از علماء عربیت این کلمه را در حال نکره بودن منون خوانند و یجعل الفها للالحاق بدرهم
لغت نامه دهخدا
(ذَفْ فَ)
یکی گوسفند. واحد ذف ّ
لغت نامه دهخدا
(ذُ را)
اسم عربی سداب بری است و هرچه کریه الرائحه باشد و صاحب اختیارات بدیعی گوید: نوعی از سداب بری است و بوی بد دارد و گل وی زرد و خوشرنگ بود و چون ورق آن را بکوبند (و آب آن) بیاشامند جهت درد اندرون و تب ربع و درد جگر سودمند بود
لغت نامه دهخدا
(ذِ فِرْ رَ)
ماده شتر نجیب، ماده شتر بزرگ. ذفری، خر دفزک، درشت خلقت
لغت نامه دهخدا
(ذَ فِ رَ)
روضه ذفره، مرغزاری بویا
لغت نامه دهخدا
(ذَ فِ رَ)
گیاهی است. ذفرا
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ رَ)
بوی تیز و تند خوش یا ناخوش یا خاص است به گند بغل، آب (در مرد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
قمع خرما. کون خرما. ج، ذفاریق
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سست. ناتوان
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سبک شدن. سبک سبک شدن. زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی). تیز بشدن
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ)
تأنیث ذفیف
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سبک. (مهذب الاسماء). تیز. زود. سریع. سبک بر روی زمین. طاعون ذفیف، مرگامرگی ناگهان کش. وبای در جای کشنده. مرگی جابجای کشنده، خفیف ذفیف، از اتباع است به معنی سریع و زود. تند و فرز. تر و چسبان. چست و چابک
لغت نامه دهخدا
تخم کرفس کوهی فطراسالیون بطراسالیون. تخم بویانک (بویانک کرفس در عبری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفیف
تصویر ذفیف
سبکی، تند و سبک، تیز رو، شمشیر بران، اندک، خار پشت نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفوط
تصویر ذفوط
سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفری
تصویر ذفری
گوشکوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفراء
تصویر ذفراء
سداب کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر من الناس
تصویر ذفر من الناس
مرد گنده بغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر من المسک
تصویر ذفر من المسک
مشک تیز بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفاف
تصویر ذفاف
خسته کش شتابنده سبکسر، زهر کشنده، آب اندک
فرهنگ لغت هوشیار