جدول جو
جدول جو

معنی ذعط - جستجوی لغت در جدول جو

ذعط
(تَ وُ)
سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ قِ)
مرد خشمناک
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپندان بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بستن و تنگ کردن، عمامه بستن، سخت تنگ گرفتن بر غریم، بددل شدن. (منتهی الارب) ، ضبط و نگاه داشتن. (اقرب الموارد) ، فروتن و خوار گردیدن. (منتهی الارب) ، خشم گرفتن، سخت بانگ و فریاد کردن، سخت راندن ستور را، راندن و دور کردن، گشاده و وانمودن، خشک شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترسیدن، افکندن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَدْهْ)
ذلیل و زبون و خوار شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَحْ حُ)
دارو ریختن در بینی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اسم است عذیطه را یا مشتق نشود از آن فعل. (منتهی الارب). رجوع به عذیطه شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ قَ)
مگس ریز. ج، ذقطان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجستن طیر بر ماده، فضله افکندن مگس
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت فاعلی از ذعط. موت ذاعط، مرگ شتاب. موت ذعوط
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذفط طائر، برجستن آن بر ماده و همچنین است ذفط تیس، ذفط ذباب، فضله افکندن مگس. و گفته اند که صواب در هر دو معنی با قاف است
لغت نامه دهخدا
(ذَ مِ)
طعام ٌ ذمط، طعام زودگوار. زودهضم. سریعالهضم. سریعالانهضام
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گلو بریدن. ذبح
لغت نامه دهخدا
(ذَعْ وَ)
شاید معرب از دمۀ فارسی، سخت شدن گرما. سخت شدن گرما بر مرد
لغت نامه دهخدا
(تَ قَبْ بُ)
گردن دادن و گردن نهادن کسی را. رام گردیدن کسی را
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
اقرار کردن پس از انکار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بانگ کردن خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گندا شدن. گندیدن: ثعط لحم، بوی گرفتن گوشت. ثعط ماء، گندیدن آب، ثعط جلد، بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست، ثعط شفه، برآماسیدن لب و کفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
فریاد کردن، بانگ زدن بر کسی و ترسانیدن او را
لغت نامه دهخدا
(اَ عَطط)
مرد دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طویل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذبح کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ذبح کردن حیوان. (اقرب الموارد) ، به استعمال گذاشته شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به همان متن شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذعل
تصویر ذعل
خستوییدن (اعتراف کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمط
تصویر ذمط
نای بریده گلو بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقط
تصویر ذقط
مگس ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعیط
تصویر ذعیط
کشته به نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعن
تصویر ذعن
گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعط
تصویر بعط
ذبح کردن حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعق
تصویر ذعق
بانگ زدن تر ساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعف
تصویر ذعف
زهر خوراندن، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوط
تصویر ذوط
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعط
تصویر زعط
خبه کردن، خفه کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعط
تصویر سعط
چکاندن در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار