جدول جو
جدول جو

معنی ذعج - جستجوی لغت در جدول جو

ذعج
(تَ لُ)
سخت راندن کسی را یاستوری را، ذعج جاریه، آرمیدن با وی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کَفْ فُءْ)
بی آرام شدن. (ناظم الاطباء) ، بی آرام کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پی هم درخشیدن برق. (از ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، توانگر کردن خدای کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَیْ یُءْ)
خراشیدن، ذحج ریح، کسی یا چیزی را، کشیدن باد او را از جائی بجائی
لغت نامه دهخدا
(ذاج ج)
نعت فاعلی از ذج ّ. آیندۀ از راه. قادم از سفر، آشامندۀ آب
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
بی آرامی. (منتهی الارب) (آنندراج). قلق. (اقرب الموارد). بی آرامی. اضطراب. آشفتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی آرام کردن و از جای برکندن آن را، راندن و بانگ برزدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن چیزی را از دست کسی: زعجه من یده، برآورد چیزی را از دست او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قرار دادن. فشردن چیزی در جایی دیگر، فروکردن میخی، با شتاب رفتن یا با شتاب فرار کردن. (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به دزی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوشیدن آب. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپند بسیار مانند رمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَفْ فُ)
بسیار شدن مال و اولاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بسیار شدن مال کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نکاح. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
در تاریخ سیستان ذکر او آمده است و او یکی از اجداد بخت نرسی و از اخلاف منوچهر پادشاه پیشدادی ایران است، (تاریخ سیستان ص 34)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَحْ حُ)
تجرﱡع. جرعه جرعه آشامیدن. هفت هفت نوشیدن آب را دم بدم درکشیدن مایعی را
لغت نامه دهخدا
(تَ قَبْ بُ)
گردن دادن و گردن نهادن کسی را. رام گردیدن کسی را
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
اقرار کردن پس از انکار
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
فریاد کردن، بانگ زدن بر کسی و ترسانیدن او را
لغت نامه دهخدا
(ذُ عُ)
جمع واژۀ ذعاف
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ أدعج و دعجاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ادعج و دعجاء شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ عَ)
گروه مسافران
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذعاف. سم ّساعت. زهر که در ساعت کشد. زهر مطلق، حیهٌ ذعف اللّعاب، مار در جای کش. مار جابجا کشنده
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ)
مرد سست رفتار، گویا معوج البطن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کشتن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نحر کردن شتر را. (از اقرب الموارد). شتر کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، دفع کردن ماده شتر نشخوار خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کشف کردن. ظاهر ساختن چیزی را: بعق عن کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کندن چاه را: بعق البئر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کندن چاه را. (آنندراج) ، شکافتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). شکم بشکافتن. (زوزنی). شکافتن شکم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعن
تصویر ذعن
گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعل
تصویر ذعل
خستوییدن (اعتراف کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعق
تصویر ذعق
بانگ زدن تر ساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعف
تصویر ذعف
زهر خوراندن، زهر زود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحج
تصویر ذحج
خراشیدن، جا به جا کردن، دور افکندن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعج
تصویر زعج
بی آرامی، بی آرام، برکندن از جای، راندن، بانگ برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذج
تصویر عذج
نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعج
تصویر لعج
خلیدن، سوزاندن سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعج
تصویر نعج
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعج
تصویر رعج
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
((دَ))
سیاه چشمی
فرهنگ فارسی معین