جدول جو
جدول جو

معنی ذریحی - جستجوی لغت در جدول جو

ذریحی
(ذَ حی ی ی)
احمر ذریحی، سرخی سرخ. سرخ سیر. احمر قانی، ارغوانی. ارجوانی: احمرٌ ذریحی، منسوب به ذرّیح، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند
لغت نامه دهخدا
ذریحی
(ذَ حی ی)
مادّۀ عاملۀ قوی که از حشرۀ ذروح (ذراریح) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نهایت احتیاط مرعی داشت چه ماده ای سخت خطرناک است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اریحی
تصویر اریحی
جوانمرد، شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
(ذِرْ ری)
نام بتی بود به نجیر از ناحیۀ یمن، نزدیک حضرموت. (معجم البلدان)
پدر قبیله ای است از عرب
لغت نامه دهخدا
بادی و منسوب به باد، (ناظم الاطباء)، بادی: فتق ریحی، (یادداشت مؤلف)، نفاخ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به نفاخ شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام گشنی یعنی فحلی معروف است از شتران که اشتران نژاده را بوی نسبت کنند
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پشته ها. هضاب. مفرد آن ذریحه است
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 107 س 12- 14 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ ر)
ذروح. رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / شُ رَ حی ی)
منسوب به شریح قاضی معروف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
ذروح. رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود
پشته. هضبه. ج، ذرایح
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالد بن ربیعه بن قطن بن قریح. از نامداران تیره قریحی است. وی به دست منصور به قتل رسید. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قریح بن منخل بن ربیعه بن قبیصه، و آن تیره ای است از سامه بن لؤی. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
الشیخ الطریحی، نسب فخرالدین بن محمد معروف به شیخ طریحی. رجوع به روضات الجنات و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1240 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 447، 768 و الارشاد ص 10، 11، 13 ترجمه احوال صاحب بن عباد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ حی ی)
مرد فراخ خوی. (منتهی الارب). واسعالخلق. مهربان.
لغت نامه دهخدا
(ذَ حی یا)
شتران از نسل ذریح، فحل معروف
لغت نامه دهخدا
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریحه
تصویر ذریحه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار