- ذرح (ذُ رَ)
نام پدر یزید سکونی شاعر
معنی ذرح - جستجوی لغت در جدول جو
- ذرح (ذَ رَ)
درختی است که از چوب آن پالان سازند
- ذرح (تَ رُ)
ذرح طعام، ذراح در وی افکندن، ذرح شی ٔ در ریح، بباد دادن آن یعنی پرانیدن آن را بباد
- ذرح (ذُرْ رَ)
ذروح. رجوع به ذروح و ذراریح شود
- ذرح
آله کلو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ ذَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
آنکه ذراریح در طعام اندازدو آن را زهردار کند. (از ناظم الاطباء). شخصی که ذرّاح در طعام اندازد. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذریح. رجوع به تذریح شود، شخصی که زعفران در آب تر کند. (از منتهی الارب). رجوع به تذریح شود
(مُ ذَرْ رَ)
لغت نامه دهخدا
طعام مذرح، طعام که ذراح (جانور خرد سمی) در آن اندازند. (از متن اللغه). طعامی که سم ذراریح در آن کرده باشند. مذروح. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تذریح. رجوع به تذریح شود، لبن مذرح، شیر که بر آن آب غالب باشد، و کذلک: عسل مذرح. (از منتهی الارب). زعفران مذرح، زعفران در آب حل کرده. (از اقرب الموارد)
گیاهیست چون نی و نوعی از غله، دارای برگهای دراز ساقه راست و نازک، دانه هایش در روی شاخه کوتاهی بشکل خوشه پهلوی هم و پیوسته بیکدیگر تشکیل میشود و این دانه ها را میتوان مانند گندم آرد کرد و برای پختن نان بکار برد
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. کاغنه از جانوران
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
ستور چرنده، درخت بلند، چرا دادن، چریدن، شاشیدن، فرستادن، رها کردن دهش بی درنگ، رفتار نرم
