جدول جو
جدول جو

معنی ذراوه - جستجوی لغت در جدول جو

ذراوه
(ذُ وَ)
آنچه از چیزی برافتد، ریزۀ کاه و جز آن که از گندم جدا شودآنگاه که گندم را بر باد کنند، ذراوۀنبت، ریزۀ گیاه خشک که باد برداشته و برده باشد
لغت نامه دهخدا
ذراوه
پراکیده باد برده
تصویری از ذراوه
تصویر ذراوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زراوه
تصویر زراوه
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذروه
تصویر ذروه
بلندی، اوج، بالای چیزی، جای بلند مانند قلۀ کوه
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ رَ)
آنچه از پراکندن چیزی برافتد
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
چوب دستی گنده. ج، هراوی ̍، هری، هری ّ. (منتهی الارب). عصا یا چوب دستی ضخیم چون دستۀ تبر و کلنگ. ج، هراوی، هری، هری ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
جایگاهی است نزدیک بریم که قریب به مدین میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
بیمار و سست و ضعیف گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). سخت لاغر شدن. (دهار). گران شدن از بیماری. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ)
شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبدالله بن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است. (معجم البلدان). رجوع به فراو و فراور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وِ)
نام پهلوانی است از پهلوانان ایران. (برهان) (آنندراج). نام یکی از پهلوانان ایران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ را قَ)
سرّاقه. آبدزدک. تلنبه. زرّاقه. مضخه. آب انداز. رجوع به آبدزدک شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ ءَ)
سپیدی که پدید آید در سر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ را دَ)
و من شاء المسیر الی قرطبه ایضاً من اشبیلیه رکب المراکب و سارصاعداً فی النهر الی ارحاء ’الذّراده’ الی عطف منزل ’ابان’ الی ’قطیانه’ الی ’لوره’ الی حصن ’الجرف’ الی ’شوشبیل’... الی قرطبه و مدینه قرطبه قاعده بلاد الاندلس و ام مدنها و دارالخلافه الاسلامیه ج 1 ص 135 و 1 الحلل السندسیه فی الاخبار و الاثار الاندلسیه ج 1 ص 136
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ را عَ)
المعدیه: و من المجانین و الموسوسین و النوکی: ابن خنان و صباح الموسوس و... و منهم دغه و جهیزه و شوله و ذرّاعهالمعدیه. (ص 178 ج 2 از البیان والتبیین). و در عقدالفرید آمده است که: النوکی من نساء الاشراف، ذغه العجیله و جهیزه و شوله و ذراعه. (ج 7 ص 180)
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ / رِ)
جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان). جامۀ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی علم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بُ)
جوانمرد گردیدن و سخی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گرمی و تیزی طعم ترب و پلپل و مانند آن. (منتهی الارب). رجوع به حروه شود
لغت نامه دهخدا
(جُ وَ)
ناحیه ای به اندلس از اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ وَ / ذُرْ وَ)
سرکوه. (دهار) (مهذب الاسماء). بالای کوه. قلّه، در سر مردم، چکاد. تارک، سر کوهان اشتر. (مهذب الاسماء) ، مال بسیار، بالای هر چیز. سر، نوک، کله و بلندی هر چیزی. ج، ذری ̍:
بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا و اتّساع عرصۀ کرم و ارتفاع ذروۀ همم و محاسن شیم او آفرینها گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 70). حق تعالی او را به ذروۀ معالی رسانید و رتبت سلطنت، ارزانی داشت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 110).
ای مرغ روح بر پر از این دام پربلا
پرواز کن به ذروۀ ایوان کبریا.
عطار.
هم ذروۀ کمال تو افزون ز کیف و کم
هم سدّۀ جلال تو بیرون ز منتها.
سلمان ساوجی.
، ذروۀ تدویری، اوّل نطاق تدویر، ذروۀ اوجی، اوّل نطاق اوجی. و یاقوت در معجم البلدان گوید: ذروه بفتح اوّله و بکسر. و ذروه کل ّ شی ٔ، اعلاه، مال بسیار. ثروت. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بالضّم و الکسر. و هو المشهور و بسکون الرّاء، فی اللغه العلو و عنداهل الهیئه تطلق بالاشتراک علی معنیین. احدهما ما یسمّی بالذّروه المرئیه. المسماه ایضاً بالبعد الا بعد المقوّم. و هی موقعالخطّ الخارج من مرکزالعالم الماربمرکز التدویر علی اعلی التدویر. و یقابلها الحضیض المرئی المسمّی بالبعد الاقرب المقوّم ایضاً. و توضیحه انّا اذا اخرجنا خطاً من مرکزالعالم الی مرکزالتدویر منتهیاً الی السطح المحدّب من الحامل فلا محاله یقطع ذلک الخط الحامل علی نقطتین مشترکتین بین التدویر و الحامل، احدیهما و هی النقطه المشترکه بین السطح المحدّب للحامل و بین سطح التدویر و هی التی هی مبدأالنّطاق الاوّل تسمّی بالذّروه المرئیه و هی نقطه علی اعلی التدویر بالقیاس الی مرکزالعالم. و ثانیتهما و هی النقطه المشترکه بین السطح المقعر من الحامل و بین سطح التدویر و هی التی هی مبدألنّطاق الثالث تسمّی بالحضیض المرئی. و هی اقرب نقطه علی اسفل التدویر بالقیاس الی مرکزالعالم. و ثانیهما ما یسمّی بالذّروه الوسطیّه. و قد تسمّی ایضاً بالذّروره المستویه و البعد الا بعد الوسط و هی موقعالخطّ الخارج من مرکز معدّل المسیر او من نقطهالمحاذاه علی اعلی التدویر و بازائها الحضیض الاوسط و الوسطی و المستوی و البعد الاقرب الوسط. فانّا اذا اخرجنا خطا من مرکز معدّل المسیر فی المتحیره او من نقطهالمحاذاه فی القمر فتقاطعه مع اعلی التدویر هو الذّروه الوسطی و مع اسفله هو الحضیض الوسطی. ثم اعلم أن ّ الذّروتین و کذا الحضیضین ینطبق احدهما علی الاّخر اذا کان مرکزالتدویر فی اوج الحامل او حضیضه. و فی غیر هذین الموضعین یفترقان. هذا کله خلاصه ما فی شرح الملخص للسید السند. و ما ذکر الفاضل عبدالعلی البیرجندی فی شرح التذکره حاشیه شرح الملخص للقاضی، ذروت وسطی و مرئی. ابوریحان درالتفهیم گوید: ذروت غایت بلندی بود. و اندر فلک تدویر بجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروۀ حضیض تدویر بود، فروترین جای اندر او، و بزمین نزدیکتر. ومعنی مرئی دیداری بود و اندر این صناعت دیداری آن بود که بر مرکز عامل قیاس کرده آید. و وسطی آن بود که قیاس او بر آن نقطه کرده آید که وسط مسیر بر اوی است. پس ذروت وسطی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدوآن خط رسد که از مرکز معدّل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد. و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن خط رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد. و این صورتشان است
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ وَ)
یاقوت در معجم البلدان از نصر روایت کند که ذروه مکانی است حجازی از دیار غطفان و بعضی گفته اند آبی است بنی مره بن عوف را. و ازهری گوید:ذروه بکسر اول، اسم زمینی است به بادیه و برخی گفته اند ذروه اسم کوهی است و نیز ذروه شهری است به یمن از زمین صید. صلیحی در قصیدۀ خویش گوید:
و طالعت ذروه منهن ّ عادیه
و انصاعت الشیعه الشنعاء شرّادا
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حصنی در کوه جحاف به یمن
لغت نامه دهخدا
(وُهْ)
ناله و زاری. (از شعوری ج 2 ورق 14) :
کند راوه بهر شام و سحرگاه
نمیگیرد بسویش گوش آن ماه.
میرنظمی (از شعوری).
آیا مصحف لابه نیست ؟ بهر حال جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، واقع در 42هزارگزی شمال محلات و 11هزارگزی باختری راه شوسۀ قم باصفهان. این ده در جلگه قرار گرفته و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 500 تن است. آب راوه از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده آن: غلات، پنبه و لبنیات است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری و شترداری است و کارهای دستی زنان پلاس بافیست. چند مزرعۀ کوچک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به تاریخ قم ص 137 و 116 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
کوهی است معروف در نجد، جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذراه
تصویر ذراه
آغاز سپید مویی
فرهنگ لغت هوشیار
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراوه
تصویر عراوه
گل پیچان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوه
تصویر طراوه
نادرست نویسی تراوه جامه رنگین ابریشمی که بر نیزه و درفش بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراوه
تصویر حراوه
گرمی و تیزی طعم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراره
تصویر ذراره
پراکیده سوده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذروه
تصویر ذروه
((ذِ وِ))
نوک کوه، قله، تارک سر، بالای هر چیز
فرهنگ فارسی معین
اوج، ذروت، ستیغ، قله، تارک، چکاد، فرق، نوک
متضاد: حضیض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگل، بیشه، خراب است، مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی