جدول جو
جدول جو

معنی ذخیره - جستجوی لغت در جدول جو

ذخیره
چیز نهان کرده، پس افت، نهاده
تصویری از ذخیره
تصویر ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
ذخیره
اندوخته
تصویری از ذخیره
تصویر ذخیره
فرهنگ واژه فارسی سره
ذخیره
هر چیزی که برای روز مبادا نگه دارند، آنچه آماده سازند برای وقت حاجت، پس انداز، اندوخته، ستنج
تصویری از ذخیره
تصویر ذخیره
فرهنگ فارسی عمید
ذخیره
پس انداز، اندوخته، جمع ذخایر، آن که می تواند در صورت غیبت یا کناره گیری عضوی از یک گروه جانشین او شود، آن که به خاطر به وجود آمدن نیاز جنگی به خدمت در ارتش فراخوانده شود، معلومات، افکار، کنایه از پول
تصویری از ذخیره
تصویر ذخیره
فرهنگ فارسی معین
ذخیره
Reserve
تصویری از ذخیره
تصویر ذخیره
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ذخیره
резерв
دیکشنری فارسی به روسی
ذخیره
Reserve
دیکشنری فارسی به آلمانی
ذخیره
резерв
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ذخیره
rezerwa
دیکشنری فارسی به لهستانی
ذخیره
储备
دیکشنری فارسی به چینی
ذخیره
reserva
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ذخیره
riserva
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ذخیره
reserva
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ذخیره
réserve
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ذخیره
reserve
دیکشنری فارسی به هلندی
ذخیره
cadangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ذخیره
إحتياطيٌ
دیکشنری فارسی به عربی
ذخیره
भंडारण
دیکشنری فارسی به هندی
ذخیره
עתודה
دیکشنری فارسی به عبری
ذخیره
予備
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ذخیره
예비
دیکشنری فارسی به کره ای
ذخیره
rezerv
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ذخیره
akiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ذخیره
สํารอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
ذخیره
সংরক্ষণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
ذخیره
ذخیرہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

داروی خشک ذرور، نوعی بوی خوش عطر ذرور، گل شیپوری ایتالیایی. پر گنه آمیزه ای از بوهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریره
تصویر ذریره
داروی خشک، داروی پاشیدنی، نوعی از بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیره
تصویر شخیره
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، بلخچ، خشار، قلیا، لخج، اشخار، شخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریره
تصویر ذریره
((ذَ رَ یا رِ))
داروی خشک، ذرور، نوعی بوی خوش، عطر، گل شیپوری ایتالیایی
فرهنگ فارسی معین
چیزی که برای موقع احتیاج نگاهدارند پس انداز پس افکنده جمع ذخایر (ذخائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره
تصویر خیره
بدخواه، بد اندیش، ستمگر، آزار دهنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره
تصویر خیره
ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز، در علم زیست شناسی خیری
کنایه از با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی، باسرگشتگی، باحیرت، برای مثال ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱ - ۴۹)
خیره کننده، بی سبب، به بیهودگی، برای مثال هر که تواند که فرشته شود / خیره چرا باشد دیو و ستور (انوری - ۶۵۴)
کنایه از بی پروا، گستاخ، سرکش، بی شرم، برای مثال همه پیش من جنگجوی آمدند / چنان خیره و پوی پوی آمدند (فردوسی - ۱/۲۲۳)
خیره شدن: از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
خیره کردن (ساختن): حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره
تصویر خیره
خیرو. خیری، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیره
تصویر خیره
((خَ))
نیکو، نیکوکار، منتخب، برگزیده، کار نیک، جمع خیرات
فرهنگ فارسی معین