جدول جو
جدول جو

معنی ذحلمه - جستجوی لغت در جدول جو

ذحلمه
(تَ)
ذبح کردن، فراهم آوردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع، چون غلطانی رفتن، حذلمۀ فرس، نیکو کردن اسب را، تراشیدن، چنانکه چوب را، پر کردن، چنانکه مشک را، تیز گردانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ مَ)
ج، تحالم. عناقی تحلمه، بزغالۀ بسیارکنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیارکنه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ مَ)
ابر، ابر پاره: یقال ما فی السماء طحلمه، ای غیم او قطعه منه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذمحله. غلطانیدن چیزی را. دحرجه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذحلطه در کلام، خلط ملط کردن در سخن
لغت نامه دهخدا
(تَلُ)
انداختن کسی را از کوه یا چاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ مَ)
مؤنث حلم است. (منتهی الارب). رجوع به حلم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
سر پستان و آن دو باشد، گیاه سعدان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است دیگر، کنۀ خرد. (منتهی الارب). یکی حلم و آن کنۀ خرد است. (از مهذب الاسماء) ، کنۀ بزرگ. و این لغت از اضداد است. رجوع به حلم شود، کرمی است که در چرم افتد و هرگاه دباغت کنند جاهای خوردۀ آن دریده و کفیده گردد. ج، حلم، خون پدر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلمه
تصویر حلمه
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار