جدول جو
جدول جو

معنی ذبر - جستجوی لغت در جدول جو

ذبر
(ذِ)
نبشته. نوشته. کتاب. نامه. ج، ذبور
لغت نامه دهخدا
ذبر
(ذَ بِ)
کتابی ذبر، کتابی که به آسانی خوانده شود. خوانا. سهل القرائه. مقروّ
لغت نامه دهخدا
ذبر
(ذَ)
نامه. صحیفه. کتاب، کتاب، به لغت حمیر و نامه که بر شاخ خرما که برگ برنیاورده باشد نویسند. ج، ذبار، سخن. زبان. نطق، کوه. (به لغت حبشه) ج، ذبار
لغت نامه دهخدا
ذبر
(اِ تِ)
نبشتن. نوشتن. کتابت، خجک زدن بر نوشته. نقطه نهادن بر کلمات. تنقیط. نقطه کردن بر کتابت. خجک کردن حروف را، آهسته خواندن. با شتاب خواندن. زود خواندن، دانست چیزی. دانستن
خشم گرفتن. خشمناک شدن
لغت نامه دهخدا
ذبر
نامه، صحیفه، کتاب
تصویری از ذبر
تصویر ذبر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ذَبْ بِ)
نویسنده. (آنندراج). نعت است از تذبیر. رجوع به تذبیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَبْ بَ)
ثوب مذبر، جامۀ آراسته و منقش. (منتهی الارب). منمنم. (متن اللغه) (اقرب الموارد). جامۀ نگارین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذور
تصویر ذور
ترساندن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبب
تصویر ذبب
پژمریدن، خشک لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبار
تصویر ذبار
جمع ذبر، نامه ها زبان ها سخن ها کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهر
تصویر ذهر
سیاه دندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر
تصویر زبر
بالا باشد که بعربی فوق گویند درشت، ناهموار، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبر
تصویر جبر
کسی را بزور بکاری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمند یهود، عالم یهود شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبر
تصویر ثبر
منع، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرب
تصویر ذرب
تیز کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
یاد کردن، ثنا و دعا مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذابر
تصویر ذابر
دانش پرست
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ببر پستانداری از تیره گربه ها جزو راسته گوشتخواران که بیشتر در آسیای مرکزی و جنوبی پراکنده است. بدن این حیوان در قسمت پشت و پلو و اندامها برنگ نارنجی زیباست و بتدریج ناحیه زیر شکم بسفیدی میگراید و زیر گردن و گونه ها نیز سفید است. ضمنا روی بدن حیوان خطوط سیاه رنگ نواری شکل بفواصل مختلف دیده میشود. بیدستر وبر
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر
تصویر خبر
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صبر
تصویر صبر
شکیب، شکیبایی، بردباری، درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
نرینگی، یاد، یادکرد، یادآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زبر
تصویر زبر
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره