جدول جو
جدول جو

معنی ذباب - جستجوی لغت در جدول جو

ذباب
مگس، پشه، زنبور به ویژه زنبور عسل
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
فرهنگ فارسی عمید
ذباب
(ذَبْ با)
نامی است از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
ذباب
(ذَبْ با)
سوسنبر بستانی
لغت نامه دهخدا
ذباب
(ذَبْ با)
بسیار دفعکننده از حریم خود
لغت نامه دهخدا
ذباب
(ذُ)
مگس. (دهار) (منتهی الارب) (زمخشری) (غیاث) (مهذب الاسماء) :
نیستم چون ذباب شوخ چرا
دلم از ضعف شد چو پرّ ذباب.
مسعودسعد.
مرا از این تن رنجور و دیدۀ بیخواب
جهان چو پر غراب است و دل چو پرّ ذباب.
مسعودسعد.
سایه بر دریای چین چون افکند پر ذباب.
معزّی.
ذباب وار به هر در نرفتم و نروم
وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب.
سوزنی.
چو مرغ زیرک مانده به هر دو پا دربند
کنون دو دست بسر بر همی زنم چو ذباب.
جمال الدین عبدالرزاق.
بطبل نافۀ مستسقیان بخورد جراد
بباد رودۀ قولنجیان به پشک ذباب.
خاقانی.
بناب موش کز او سر فکنده ام چون چنگ
بچنگ گربه کزو دست بر سرم چو ذباب.
خاقانی.
چون اجل در دامن عمرت زند ناگاه چنگ
تو ز چنگ او بمانی دست بر سر چون ذباب.
عطار.
فکر زنبور است و آن خواب تو آب
چون شدی بیدار باز آید ذباب.
مولوی.
عنکبوت دیو بر تو چون ذباب
کرو فر دارد نه بر کبک و عقاب.
مولوی.
لاف و دعوی باشد این پیش غراب
دیگ تی و پر یکی نزد ذباب.
مولوی.
حکیم مؤمن در تحفه گوید: ذباب: به فارسی مگس نامند و تکوّن اواز فضلات و اوّل کرم سفیدی است و کمتر از یک هفته پربهم میرساند و از کافور و زرنیخ و روغن زیتون میگریزد و گویند چون صورت مگسی از کندش و زرنیخ ساخته در محلی بگذارند منع آن مینماید. در اوّل گرم و تر و بهترین او سیاه و بعد از آن ازرق است و زرد او خالی ازسمیت نیست. محلّل و جاذب ضماد او محلّل اورام و رافع گوشت زیادۀ جراحات و مانع انتثار موی و داءالثعلب و حکه و قوبا و چون سر او را انداخته بر موضع گزیدۀ زنبور بمالند رافع الم آن و جاذب سم ّ است و تکرار ضماد او جهت داءالثعلب مجرّب و جهت تحلیل ورم چشم و رفع گوشت زیادۀ پلک و شعیرۀ آن آزموده و نفوخ سوختۀ او در مجرای بول جهت رفع احتباس بول مؤثر و آشامیدن او را با شراب جهت عسر ولادت مجرّب دانسته اند و محمد بن احمد گوید که خوردن پخته و خام او را هنود جهت تقویت باصره و منع جمیع آفات چشم مجرّب میدانند و سرگین مگس را چون با آب و عسل بنوشند جهت ازالۀ مغص و قولنج و خناق مجرّب یافته اند و چون چند روز بخورندو در آفتاب بنشینند محل ّ برص پوست انداخته زایل میگردد و بهتر از اطریلال است و روغن او که مکرّر مگس رادر روغن کنجد کرده در آفتاب گذاشته صافی کرده باشندجهت رویانیدن موی مجرّب است. و صاحب اختیارات گوید:ابن زهر در خواص آورده است که مگس الوان بود و هر حیوانی را مگس معین بود از شتر و گاو و شیر و سگ و امثال آن و اصل آن کرمی بود و مگس آدمیان از سرگین حاصل میشود و اصل ایشان کرمی کوچک بود که از بدنهای ایشان بیرون آید از هر حیوانی که باشد و آن کرم باز مگس شود و زنبور. همو گوید چون بگیرند مگس بزرگ و سر اوبیندازند و ببدن وی شعیره ای که در مژه باشد حل کنندحلی سخت زایل گرداند و اگر مگس بگیرند و با زردۀ تخم مرغ سحق کنند نیک، و ضماد کنند در چشم که گوشت سرخ در اندرون وی چسبیده باشد و به یونانی کرماسیس خوانند در ساعت ساکن گرداند و اگر حل کنند و بر داءالثعلب مالند حلی سخت داءالثعلب را زایل گرداند و اگر برگزیدگی زنبور بمالند سخت، درد ساکن گرداند و دیسقوریدوس گوید: بر گزیدگی عقرب و زنبور و نحل چون بمالند سخت، چند نوبت بر موضع گزیدگی بغایت نافع بود این بخاصیت است و چون ویرا بسوزانند و با عسل بداءالثعلب وداءالحیه طلا کنند موی برویاند و خاکستر وی سرد و خشک بود - انتهی. و در بعض کتب آمده است: ذباب به پارسی مگس. چون بر گزیدگی زنبور مالند سودمند آید و چون سرگینش را به قره قورت و شکر سرخ ساخته بردارند طبیعت را بیارد. و ابن البیطار گوید: ذباب. خواص ابن زهر. قال هو ألوان فللابل ذباب و للبقر ذباب و للاسد ذباب و أصله دود صغار یخرج من ابدانهم و ما یخرج من أبدان غیرذالک یتحول ذبابا و زنابیر و ذباب الناس یتولدمن الزبل قال و ان أخذ الذباب الکبیر فقطعت رؤسه و یحک بجسدها علی الشعیره التی تکون فی الاجفان حکا شدیدا فانه یبرئه و ان اخذ الذباب و سحق بصفرهالبیض سحقا ناعما و ضمدت به العین التی فیها اللحم الاحمر من داخل الملتصق بها الذی یسمی کر ماشیش فانه یسکن من ساعته و ان مسحت لسعهالزنبور بذباب سکن وجعه و ان حک الذباب علی موضع داءالثعلب حکا شدیدا، فانه یبرئه - انتهی، زنبور عسل. نحل. ج اذبّه. ذبّان. (منتهی الارب). زمخشری. ذب ّ، دیوانگی، بدی، بدی پیوسته با بدی، بدفالی، شوم. (منتهی الارب) ، هزارچشمه.
- ذباب الاذن، تیزی طرف گوش. (منتهی الارب).
- ذباب الاسنان، تیزی دندانها. (منتهی الارب).
- ذباب الحنّاء، اوّل شکوفۀ وی. (منتهی الارب).
- ذباب السیف، دم شمشیر. تیزی شمشیر یا کرانۀ آن که باریک و هر دو طرف تیز باشد. (منتهی الارب). تیزنای شمشیر. (مهذب الاسماء). کنار شمشیر: و سلاطین روزگار در دست شیاطین تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم طعمه ذباب شمشیر آبدار و لقمۀ ذآب و کفتار شدند. (جهانگشای جوینی).
- ذباب العین، نقطۀ سیاه میان حدقه. مردمک چشم. (مهذب الاسماء). انسان العین. مردم چشم. (منتهی الارب).
- ذباب الفرس، مردم چشم اسب. نقطۀ سیاه درون حدقۀ اسب
جمع واژۀ ذبابه
لغت نامه دهخدا
ذباب
(ذِ)
کوهی است به مدینه الرسول. (مراصد الاطلاع). و نام او در کتب مغازی مکرر آمده است. و ربنجنی در مهذب الاسماء گوید، کوهی است به مکّه
لغت نامه دهخدا
ذباب
مگس
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
فرهنگ لغت هوشیار
ذباب
((ذُ))
مگس، زنبور
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شباب
تصویر شباب
(دخترانه و پسرانه)
جوانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
(ذَبْ با بَ)
خوشیده. هواسیده. پژمریده. پژمرده. پلاسیده: شفهٌ ذبّابه، لبی پژمریده. لبی خوشیده
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
نام موضعی است به عدن ابین، نام محلی است به اجاء
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
یکی ذباب. یک مگس، یک زنبور عسل. ج، ذباب. (دهار) ، بقیۀ وام و جز آن
لغت نامه دهخدا
(ذُ بی ی)
منسوب به ذباب. ذبابی، یا زمرد ذبابی ّ، زمردی باشد سبز و آبدار و شفّاف و در غایت طراوت و خوشرنگی بی آنکه مایل برنگی دیگر بود. شبیه به رنگ مگس سبز که گاهگاه در میان گیاهان بود. (از جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(ذُ بی ی)
برآمدگی و نتوّ طبقۀ عنکبوتیه (در چشم) از جراحت و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذئاب
تصویر ذئاب
جمع ذئب، گرگان جمع ذئب گرگان گرگها، جمع ذئب، گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
گذشتن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباح
تصویر ذباح
پاره کردن شکافتن، گلو بریدن، خبه کردن خروسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباب
تصویر جباب
غلبه کردن باطل، رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباب
تصویر اباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباذب
تصویر ذباذب
دامن، جامه کنار کناره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبار
تصویر ذبار
جمع ذبر، نامه ها زبان ها سخن ها کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبال
تصویر ذبال
فتیله پتیله جمع ذبال. زخم پهلو، جمع ذباله، پده ها پوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبان
تصویر ذبان
پژمرده از تشنگی و جز آن مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبذب
تصویر ذبذب
زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراب
تصویر ذراب
زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذناب
تصویر ذناب
دم بند ریسمانی که دم ستور یا اشتر به تنگ می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذباب واحد ذباب یک مگس یک کلیز، مگسک از چهره های سپهری، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبابی
تصویر ذبابی
مگس سبز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار