جدول جو
جدول جو

معنی ذألان - جستجوی لغت در جدول جو

ذألان
(ذَءْ / ذُءْ)
شغال با گرگ. ابن آوی و الذئب
لغت نامه دهخدا
ذألان
(تَ)
ذأل. سبک رفتن. (تاج المصادر بیهقی). خرامیدن. سبک و نرم رفتن، سرعت کردن، پویۀ گرگ. ج، ذآلین، ذآلیل. و این نادر است، چه قیاس ذآلین باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
تثنیۀ قذال. دو بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
بازداشتن. نهی کردن. منع کردن، دست اندازان رفتن. ذأذاءهً، ذاءذاءً، تذاءذا
لغت نامه دهخدا
جیمز هنری، لرد، مارشال انگلیسی است که در بدمینتون بسال 1788 میلادی بدنیا آمد و فرمانده سپاه انگلیس در جنگ کریمه بود، او در سال 1855 بدرود زندگی گفت
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هی)
خرامیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان این ماده را نیاورده اند و صاغانی گوید: زاکان تبختر است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 17هزارگزی شمال باختری سردشت و 11هزارگزی باختر شوسه سردشت به مهاباد کوهستانی و جنگلی است هوای آن معتدل و سالم است و 189 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات و توتون و مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ فارسی قاتل. کشندگان.
- بر قاتلان گفتن، کنایه از ختم شدن کار. بانجام رسیدن امر. و این مأخوذ است از عبارت ’بر قاتلان ابی عبدالله لعنت’ که در آخر تعزیه میگفتند، علامت اینکه تعزیه تمام شد
لغت نامه دهخدا
دماغۀ بابا، دماغه ایست که غربی ترین نقطۀ آناطولی را تشکیل می دهد، در بحرالجزائر، در انتهای جنوب غربی سنجاق بیغا، روبروی جزیره مدللی، در جوار قصبۀ بابا بسوی جنوب غربی امتداد یافته است، نوک این دماغه در 23 درجه و 44 دقیقۀ طول شرقی و 39 درجه و 28 دقیقۀ عرض شمالی واقع است، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ضُءْ)
گران. ناخوش. گویند: هو علیه ضؤلان، ای کل ﱡ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 110 تن سکنه است، آب آن از رود خانه بادین آباد و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رود خانه جمالدی و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب، دزدان و صعلوکان عرب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یا رئمان رأم. رجوع به رأم و متن اللغه و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دو رگ است در کف دست. (بحر الجواهر). هر دو شانه یا دو رگ است در هر دو شانه یا شکم یا هر دوران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نهری که از وسط مرو می گذشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 991 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
موضعی در حدود هرات. خواندمیر آرد: چون امیر اردو شاه را بواسطه وصول محمدزمان میرزا استظهار تمام پیدا شد شعار خلاف جناب حکومت پناهی زینل خان که در آن زمان والی خراسان بود اظهار نموده بعضی از قصبات هراه رود و شاغلان راتاخت فرمود و آنگاه لشکر به سر اقوام هرات و قبایل نکو درکشیده... و از آنجا به غور شتافته... بعنف و لطف از حکام آن کوهستان امیر درویش و امیرفخرالدین اسبان راهوار و اشتران باربردار و اجناس نفیسه گرفت. (تاریخ حبیب السیر چ طهران، جزء سوم از ج 3 ص 318)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
دو رگی که از سر بجانب چشمها می آید و از آن سر شکل فرود آید. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب). رجوع به شأن در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناله و نالیدن. (آنندراج). تاءوﱡه. (قطر المحیط). تأوه یا نالیدن. (از اقرب الموارد) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
شغال. دءل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). دأل. (منتهی الارب).
- ابن دألان، مردی است. رجوع به مادۀ دول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
آنکه چنان راه رود که گویا بر پشت بار دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف نألان است. رجوع به نألان شود
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ لَ)
نأل. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْ / لُءْ)
ناکس و زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 5هزارگزی شمال اردبیل، 3هزارگزی شوسۀ اردبیل - آستارا. جلگه، معتدل، دارای 87 تن سکنه. آب آن از رود خانه بالخلو و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ایل باجلان، طایفه ای از ایلات کرد ایران که 150 خانوارند و در قورقو و جگرلوی زهاب سکونت دارند و مذهب آنان تسنن است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 60). و رجوع بهمان کتاب ص 112 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 36000گزی شمال ضیأآباد، سردسیر و دارای 733تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات، و باغات انگور و چغندرقند و کرچک است، صنعت دستی اهالی قالی و گلیم و جاجیم بافی است، راه آن مالرو است و از طریق شید اصفهان میتوان ماشین برد، بنای امامزاده گوران آنجا قدیم است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام موضعی است به آذربایجان و دارای معدن طلاست
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاملان
تصویر عاملان
کرتاران کار داران کار گزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذالان
تصویر ذالان
گرگ، شغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار