جدول جو
جدول جو

معنی ذأط - جستجوی لغت در جدول جو

ذأط
(تَ فَوْ وُ)
ذأطه. ذبح کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد، ذاط اناء، پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است) مشک پر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَءْ ءُ)
سخت خبه کردن کسی را. سخت خفه کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ سَ)
زیارت کردن قوم، برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برانگیختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فرمودن چیزی یا کسی را به کاری و ستهیدن در آن، گریزان وشتابان گذشتن و التفات نکردن، سخت و دشوار شدن بر کسی، تیر زدن بر کسی، وام بازخواستن و ستهیدن در آن، دیر نگریستن به کسی چندانکه دور رود و از نظر غائب شود، به چوب دستی زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ جَ رَ)
هر دو دوش و بازوان را حرکت دادن در رفتن. (منتهی الارب). جنبانیدن دو دوش و تن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت فاعلی از ذعط. موت ذاعط، مرگ شتاب. موت ذعوط
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ذمط. گلوبرنده. ذابح
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن. (زوزنی). از پس راندن. (منتهی الارب) ، دفع کردن، خوار داشتن. (زوزنی). حقیر پنداشتن. (منتهی الارب). راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) ، ترسانیدن، دفع کردن، مذمت کردن. نکوهیدن. نکوهش کردن، هموار ساختن، ذأب قتب، پالان ساختن، ذأب غلام، گیسو ساختن پسر را، ذاب در سیر، بشتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
(ذَءْبْ)
آواز سخت، غرب ٌ ذاءب ٌ، دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
ذئجه ذاجاً، جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را. و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است) ، ذأج عصفور، ذبح آن، ذأج سقا، دریدن مشک، دمیدن در مشک، پاره کردن مشک، ذأج ورد، سرخ شدن گل
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ذأط
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ترسیدن، عار و ننگ داشتن از، دلیری کردن. چیره شدن. (زوزنی) ، خشم گرفتن به، ذأر چیزی، ناخوش داشتن آن را و رمیدن و روی گردانیدن از آن، ذأر به امری، خوی گرفتن و عادت کردن به آن، ناسازواری کردن زن با شوی. نشوز. و فی الحدیث، ذئرالنساء علی ازواجهن ّ، ای نفرن و اجترٔن و نشزن، ذئار، آلودن پستان ناقه را
لغت نامه دهخدا
(تُ)
زود مردن. سرعت موت، مردن
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ذألان. سرعت کردن، سبک و نرم رفتن. خرامیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن. ذیم. حقیر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بد گفتن از کسی یا چیزی، راندن کسی را، رسوا کردن کسی را، لا تعدم الحسناء ذامّا مدیم، یعنی کل ّ امری ٔ فیه ما یرمی به.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان.
سعدی.
بی عیب خداست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأی. راندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دور کردن. ذأو ابل، دور کردن و راندن شتران را، پژمردن تره. (تاج المصادر بیهقی). ذأو بقل، پژمرده شدن تره. (منتهی الارب) ، ذأو مراءه، آرمیدن با وی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأو. ذأی ابل ، راندن و دور کردن شتران را، ذأی بقل، پژمریدن تره. پلاسیدن سبزی، ذأی مراءه، آرمیدن با او
لغت نامه دهخدا
(ثَءْطْ)
جمع واژۀ ثأطه
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا