جدول جو
جدول جو

معنی ذأج - جستجوی لغت در جدول جو

ذأج
(تَ فَءْ ءُ)
ذئجه ذاجاً، جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را. و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است) ، ذأج عصفور، ذبح آن، ذأج سقا، دریدن مشک، دمیدن در مشک، پاره کردن مشک، ذأج ورد، سرخ شدن گل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَوْ وُ)
ذأطه. ذبح کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد، ذاط اناء، پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است) مشک پر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَاو)
احمر ذؤج، سرخی سرخ. نیک سرخ. سرخ سیر
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن. (زوزنی). از پس راندن. (منتهی الارب) ، دفع کردن، خوار داشتن. (زوزنی). حقیر پنداشتن. (منتهی الارب). راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) ، ترسانیدن، دفع کردن، مذمت کردن. نکوهیدن. نکوهش کردن، هموار ساختن، ذأب قتب، پالان ساختن، ذأب غلام، گیسو ساختن پسر را، ذاب در سیر، بشتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
(ذَءْبْ)
آواز سخت، غرب ٌ ذاءب ٌ، دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
سخت خبه کردن کسی را. سخت خفه کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ترسیدن، عار و ننگ داشتن از، دلیری کردن. چیره شدن. (زوزنی) ، خشم گرفتن به، ذأر چیزی، ناخوش داشتن آن را و رمیدن و روی گردانیدن از آن، ذأر به امری، خوی گرفتن و عادت کردن به آن، ناسازواری کردن زن با شوی. نشوز. و فی الحدیث، ذئرالنساء علی ازواجهن ّ، ای نفرن و اجترٔن و نشزن، ذئار، آلودن پستان ناقه را
لغت نامه دهخدا
(تُ)
زود مردن. سرعت موت، مردن
لغت نامه دهخدا
(بَءْجْ)
مستوی. برابر. (منتهی الارب). عدیل. طریقۀ مساوی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ذألان. سرعت کردن، سبک و نرم رفتن. خرامیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن. ذیم. حقیر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بد گفتن از کسی یا چیزی، راندن کسی را، رسوا کردن کسی را، لا تعدم الحسناء ذامّا مدیم، یعنی کل ّ امری ٔ فیه ما یرمی به.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان.
سعدی.
بی عیب خداست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأی. راندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دور کردن. ذأو ابل، دور کردن و راندن شتران را، پژمردن تره. (تاج المصادر بیهقی). ذأو بقل، پژمرده شدن تره. (منتهی الارب) ، ذأو مراءه، آرمیدن با وی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأو. ذأی ابل ، راندن و دور کردن شتران را، ذأی بقل، پژمریدن تره. پلاسیدن سبزی، ذأی مراءه، آرمیدن با او
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محزون گردانیدن و فعل آن شأج است که این کلمه مقلوب شجاءهباشد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاءه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت به دم درکشیدن آب را، اندک اندک خوردن. (از لغات اضدادست). (آنندراج) ، ذبح کردن، پاره کردن مشک و دمیدن در وی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(ذاج ج)
نعت فاعلی از ذج ّ. آیندۀ از راه. قادم از سفر، آشامندۀ آب
لغت نامه دهخدا