جدول جو
جدول جو

معنی ذانب - جستجوی لغت در جدول جو

ذانب
(نِ)
نعت فاعلی از ذنب، سپس رو. پس کس رونده. پی رو. تابع. تالی
لغت نامه دهخدا
ذانب
پستارا (پستار عقرب) دنباله رو
تصویری از ذانب
تصویر ذانب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذاهب
تصویر ذاهب
رونده، درگذرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانب
تصویر جانب
پهلو، کرانه، طرف، جهت، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده، گدازنده، گداز آن
فرهنگ فارسی عمید
(ذِ)
نام وادئی متعلق به مره بن عوف، نام جایگاهی و ظاهراً در شام
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
رشته ای که بدان دم شتر را به تنگ آن بندند تا آن را جنبانیدن نتواند و راکب را آلوده نکند، سپس و آخر هر چیزی، سپس رو، آب رو میان دو پشته. ج، ذنائب
جمع واژۀ ذنوب و ذنابه
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرد سیرشکم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، آنکه پس از فقر بی نیاز باشد. (اقرب الموارد) ، غلیظ و ستبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
گرگ بابانگ، برید شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قیناب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خداوندانگور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دارندۀ عنب
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ / نْ نِ کَ)
اسم اشارۀ بقریب. این دو مرد. ایشان دو مرد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام قریه ای به بخارا. (از معجم البلدان). و منسوب به آن بانبی است
لغت نامه دهخدا
(مُنِ)
فرس مذانب، مادیان که بچه اش در استخوانی که گرداگرد دبر است افتاده و آب زرد نزدیک برآمدن گردیده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی از ذهاب. رونده. برونده. شونده. بشونده، درگذرنده، طویل الذاهب، بسیاردراز. ج، ذاهبون. ذاهبین
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از ذوب. گدازان. بخسان. (صحاح الفرس) ، گدازنده. آب کننده، مذاب. آب شده:
لحبک ذائب ابداً فؤادی
یخفف بالدّموع الجاریات.
ابوالحسن محمد بن عمرالانباری.
بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال
اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن. (زوزنی). از پس راندن. (منتهی الارب) ، دفع کردن، خوار داشتن. (زوزنی). حقیر پنداشتن. (منتهی الارب). راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) ، ترسانیدن، دفع کردن، مذمت کردن. نکوهیدن. نکوهش کردن، هموار ساختن، ذأب قتب، پالان ساختن، ذأب غلام، گیسو ساختن پسر را، ذاب در سیر، بشتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
(ذَءْبْ)
آواز سخت، غرب ٌ ذاءب ٌ، دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرد خوش آب دندان. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از شرح قاموس). شانب در استعمال است و شنب و اشنب بر قیاس. (ازاقرب الموارد) ، روز خنک. (منتهی الارب). و شنب یومنا، سرد شد روز ما. و وصف آن از شنب بر وزن کتف و شانب بر وزن فاعل می آید و گفته میشود یوم شنب و یوم شانب یعنی روزی است سرد. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نامی سکان روحانی پروامخ را در کرۀ ارض بحسب عقاید هندوان قدیم آنچنانکه در باج پران آمده است. (ماللهند بیرونی ص 114، 127، 136 و 168)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تخم شبت. (هفت قلزم). تخم شبث
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانب
تصویر کانب
سیر رو در روی گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانب
تصویر عانب
انگور دار دارنده انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانب
تصویر جانب
پهلو، طرف، کنار، سمت، نحو، کناره، ضلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذانک
تصویر ذانک
ایشان آن دو مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاهب
تصویر ذاهب
فراموش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده گدازان، ذوب کننده گدازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائب
تصویر ذائب
گدازنده، آب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذناب
تصویر ذناب
دم بند ریسمانی که دم ستور یا اشتر به تنگ می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاهب
تصویر ذاهب
((هِ))
رونده، گذرنده، کوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
((یِ))
ذوب شونده، گدازان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانب
تصویر جانب
((نِ))
پهلو، طرف، سوی، جهت، ناحیه، جمع جوانب
فرهنگ فارسی معین
پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رونده، ره سپر، کوشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گناهکاری، گناه
دیکشنری عربی به فارسی