جدول جو
جدول جو

معنی ذال - جستجوی لغت در جدول جو

ذال
نام حرف «ذ»
تصویری از ذال
تصویر ذال
فرهنگ فارسی عمید
ذال
(تَ)
سبک رفتن، (تاج المصادر بیهقی)، نرم رفتن، شتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
ذال
نام حرف نهم از حروف تهجی عرب و یازدهم از حروف فارسی است میان دال و راء و صورت آن این است (ذ) یعنی دال با نقطۀ فوقانیه:
که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک
بششصد و نود و شش کم است دال از ذال،
انوری،
و ذویله مصغر آن است
لغت نامه دهخدا
ذال
خوج خروه، تاج خروس، خود خروه، عرف الدیک، و آن گوشتپاره ای سرخ است که بر سر خروس بود، فش خروس، (قاض یخان بدر محمد دهار)
لغت نامه دهخدا
ذال
حرف نهم از الفبای عربی (ابتث) و حرف یازدهم از الفبای فارسی به شتاب رفتن، دراز شدن، شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
ذال
حرف نهم از الفبای عربی و حرف یازدهم از الفبای فارسی
تصویری از ذال
تصویر ذال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زال
تصویر زال
(پسرانه)
پیر و سفید مو، فرزند سپید موی سام نریمان و پدر رستم پهلوان شاهنامه،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بذال
تصویر بذال
سخی، بسیار بذل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رذال
تصویر رذال
رذیل ها، ناکس ها، فرومایگان، پست ها، نابکارها، جمع واژۀ رذیل
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
ناکس و فرومایه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رذیل. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بلایه از هر چیزی. ج، ارذله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه بهتر وجیّد آنرا گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه جیّد و نیک آن برگزیده شود. رذاله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رذاله شود، جمع واژۀ رذل و آن جمع شاذّ است. (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغه). جمع واژۀ رذل. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رُذْ ذا)
جمع واژۀ رذل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مورچگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
آب سرخ که از درخت طلح بیرون آید، یا چیزی است در درخت طلح مشابه صمغ. (منتهی الارب) ، چیزی است که از بیخ سلم بیرون آید و آنرا در شیر افکنند و بخورند. (از منتهی الارب). چیزی است که از بن سلم بیرون آید. در شیر افکنند و بخورند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
زعفران مانندی که در گل انار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رذیل. (ناظم الاطباء) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد بدخنده ، امری ذالغ، کاری بی فائده، امری متذلغ
لغت نامه دهخدا
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاب
تصویر ذاب
دشنام دریدگی گستاخی آک (عیب)، کاستی کمی، گداخته ناآرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات
تصویر ذات
مالک، دارا، خداوند، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
خوار شدن ذلیل گردیدن، خواری ذلت مذلت، جمع ذلیل، خواران خاکیان جمع ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاجل
تصویر ذاجل
ستمگر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بال
تصویر بال
بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خوار تر ذلیل تر خوارتر. خوار پنداشتن کسی را خوارشمردن خوار و ذلیل گرفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذالان
تصویر ذالان
گرگ، شغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذالجناح
تصویر ذالجناح
اسب تندرو، بالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذال
تصویر جذال
جمع جذل، ریشه های درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذال
تصویر رذال
ناکس پست فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذال
تصویر بذال
بسیار بذل کننده بخشنده سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذالک
تصویر ذالک
آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذغال
تصویر ذغال
چوب سوخته آتش نشانده و کشته که برای بار دیگر سوختن را آماده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذال
تصویر بذال
((بَ ذّ))
بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حال
تصویر حال
کنون، اکنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بال
تصویر بال
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشنده، دست ودل باز، کریم، وهاب
متضاد: خسیس، کنس
فرهنگ واژه مترادف متضاد