جدول جو
جدول جو

معنی دیکساء - جستجوی لغت در جدول جو

دیکساء(یَ)
گلۀ بزرگ گوسپندان و چهارپایان. دیکساء بالفتح و دیکساء بالکسر مثله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیومانند مانند دیو، بدخو، زشت خو، بدکردار، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
مساوی، برابر، یک جور، همیشه، هم عقیده
یکسان داشتن: برابر کردن مانند هم کردن، یکسان کردن
یکسان شدن: مانند هم شدن
یکسان کردن: برابر کردن مانند هم کردن
یکسان نمودن: برابر کردن مانند هم کردن، یکسان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرسال
تصویر دیرسال
کهنه، کهن، کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
دیرپیوند، (یادداشت مؤلف)، دیرآشنا:
چو این نامه آمد بسوی گراز
پراندیشه شد مهتر دیرساز،
فردوسی،
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند پتیاره و دیرساز،
فردوسی،
اگر چه شود بخت او دیرساز
شود بخت فیروز با خوشنواز،
فردوسی،
چنین داد پاسخ به کسری که آز
ستمکاره دیوی بود دیرساز،
فردوسی،
یکی گفت کای شاه کهترنواز
چرا گشتی اکنون چنین دیرساز،
فردوسی،
- اختردیرساز، بخت دیرساز، بخت نامساعد، بخت ناسازگار:
برفتند و نومید بازآمدند
که با اختردیرساز آمدند،
فردوسی،
بتاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم،
فردوسی،
- بخت دیرساز، بخت نامساعد:
اگرچه بدی بختشان دیرساز
به کهتر نبرداشتندی نیاز،
فردوسی،
- گنبد دیرساز،آسمان ناسازگار، دیرآشتی:
بدیدم که این گنبد دیرساز
نخواهد همی لب گشادن براز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سالخورده، کهن، دیرساله، کنایه از معمر و کلان سال، دیرینه دور، دیرینه بود و دیرینه روز، (آنندراج)، کهن سال، کهنه، قدیم:
چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت
ز چرخ نالۀ وا اسعداه زود برآمد،
خاقانی،
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال،
نظامی،
بفرمود آن آتش دیرسال
بکشتند و کردند یکسر زگال،
نظامی،
- از دیرسال، از سالها پیش، از سالهای گذشته و دور، از سالهای بسیار:
بدو گفت موبد که از پورزال
سخن هست بسیار از دیرسال،
فردوسی،
- پردۀ دیرسال، کنایه از آسمان، (برهان) :
ز نیرنگ این پردۀ دیرسال
خیالی شدم چون نبازم خیال،
نظامی،
- دیر سالها، سالهای بسیار، روزگارها: و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد، (تاریخ بیهقی ص 72)،
،
(پردۀ ...)، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی، (یادداشت مؤلف)، (برهان) :
مغنی درین پردۀ دیرسال
نوایی برانگیز و با او بنال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل با 150 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است آلمانی به معنی کوه معدن، ارتس گبیرگه. اسم سلسلۀ جبالی است واقع بین بوهمیا و ساکسنیا که در شمال اندکی بدشت های ژرمانی تمایل یابد و بزرگترین قلۀ آن در حدود 4000 قدم از سطح دریا ارتفاع دارد و سنگهای صوّانه دارد که اندکی رملی است و دارای معادن طلا و نقره و قلع و سرب و آهن و ارزیز و زیبق و زرنیخ و ذغال سنگ و خاک کوزه گری و چینی است، از هزار سال پیش این معادن استخراج میشده است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به ارزگبیرگه شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج به همدان میان دو سر و گردنۀ دینار در 121200 گزی سنندج، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ملخ ماده. (منتهی الارب). ملخ پیاده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مرکّب از: دیو + سار، پسوند شباهت، بمعنی دیو مانند است چه سار بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد. (برهان) (از غیاث)، دیوسر. دیومانند. (از آنندراج)، شبیه بدیو. (ناظم الاطباء)، دیوسان:
یکی نعره زد همچو ابر بهار
که ای مرد خیره سر دیوسار.
فردوسی.
گهی نیزه زد گاه گرز نبرد
از آن دیوساران برآورد گرد.
اسدی.
حبش بر یمین، بربری بر یسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.
نظامی.
ربودندش آن دیوساران ز جای
چو که برگ را مهرۀ کهربای.
نظامی.
خاصه درین بادیۀ دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.
نظامی.
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار.
سعدی.
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزادۀ دیوسار.
سعدی.
، شخصی که دیوجامه پوشیده باشد و آن جامه ای است درشت و خشن که در روزهای جنگ پوشند و نیز شبها بجهت شکار کردن کبک در بر کنند. (برهان)، کسی که در روز جنگ دیوجامه پوشد. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که از او اعمال ناشایسته سرزند. (برهان) (ناظم الاطباء)، کنایه از کسی که مرتکب افعال ناشایسته باشد. (ازآنندراج) ، کنایه از مردم بدخو و زشت رو. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کسانی را در مازندران بدین نام خوانند که جنگل را می برند و هیزم میکنند و می سوزانند و زغال میسازند. (یادداشت لغتنامه) ، دیوساران مازندران هم طایفه ای از دیوان بوده اند که تا زمان صفویه در مازندران حکومت داشته اند و یکی از آنها الوند دیو نام داشته او را گرفته بفارس برده محبوس کردند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
با ساز دیوان. با ساخت دیو. دیوسازیده. پروردۀدیو، کنایه از شیطان منش:
چنین داد بهرام پاسخش باز
که ای بیخرد ریمن دیوساز.
فردوسی.
یکی نامه بنویس زی خشنواز
که ای بیخرد ریمن دیوساز.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت کای سرفراز
نگه کن که آن بندۀ دیوساز.
فردوسی.
بنزدیک قیصر فرستاد باز
که شمشیر این بندۀ دیوساز.
فردوسی.
بدو پهلوان گفت کای دیوساز
چرا رفتی از نزدمن بی جواز.
فردوسی.
چنین گفت پس با سکندر براز
که طینوش بی دانش دیوساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
دابه ای است کوچک از جنس هوام و احناش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
ائتساء. به پیشوایی گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : و لا تأتس بمن لیس لک باسوه، اقتدا مکن به کسی که پیشوای تو نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
کوتاه لئیم خلقت. (منتهی الارب). حیفس. رجوع به حیفس شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گسکر است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 273 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
برابر، مساوی، هموار، بالسویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیساء
تصویر عیساء
مونث اعیس ملخ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداء
تصویر دیداء
تند دویدن با شتاب دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیسال
تصویر دیسال
سال گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیو مانند، (کنا) بدخو، تندخو، زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
مساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
Identical, Uniform, Uniformly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
identique, uniforme, uniformément
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
idêntico, uniforme, uniformemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
idéntico, uniforme, uniformemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
identyczny, jednolity, jednolicie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
идентичный , единый , одинаково
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
ідентичний , рівний , рівномірно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
identiek, uniform, gelijkmatig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
identisch, einheitlich, gleichmäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
identico, uniforme, uniformemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
समान , समान रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
একরকম , একরূপ , সমানভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
aynı, tekdüzen, eşit şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی