جدول جو
جدول جو

معنی دیولی - جستجوی لغت در جدول جو

دیولی
(دُ)
از حکما و شعرای متقدمین است تولد و منشأش روشن نیست. و ظاهراً دیول از بلاد سند است. (مجمع الفصحاء ج 1 ص 218)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوزی
تصویر دیوزی
آنکه به هیئت دیو یا به شکل دیو یا در لباس دیو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
هیولا، جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک و بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه، در فلسفه مادۀ اولی و اصل هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سمیرم بالاشهرستان شاهرضا در 60 هزارگزی شمال باختری سمیرم با 100 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیو، شیطانی، عمل دیو:
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا،
سنایی،
،
دیو بودن، همچودیو رفتار کردن، صفت دیو:
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی،
سنایی،
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت،
خاقانی،
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار،
مولوی،
- دیوی کردن، شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن، (ناظم الاطباء)،
- دیوی نمودن، به معنی دیوی کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لا)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لی ی)
منسوب است به دول. (منتهی الارب). رجوع به دول شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: دول + یای مصدری، حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی، حیزی، هیزی، مخنثی، بغایی، (یادداشت مؤلف)، دغابازی، (شرفنامۀ منیری)، مکر و فریب، (آنندراج)، فریب و مکر و حیله، (ناظم الاطباء) :
همان که بودی از این پیش شادگونۀ من
کنون شده ست دواج تو ای به دولی فاش،
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ممال هیولی ̍ (هیولا) :
همیشه تا ز ره عقل بر عقول و نفوس
تقدمی نبود صورت و هیولی را.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
عنصر. مایه. ماده، مقابل صورت. این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود از آن اتصال و انفصال می پذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نوعی. (تعریفات سید جرجانی). هیولی به نزد حکماء چیزی است که صورتها را به طور مطلق می پذیرد بدون تخصیص به صورتی معین و آن را ماده نیز گویند چنانکه در بحرالجواهربدان اشاره رفته است و در کشف اللغات گوید: هیولی چیزی است که صورت اسماء در آن ظاهر گردد و صوفیه آن رااعیان ثابته گویند و متکلمان حقایق اشیاء و حکماء ماهیات اشیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر
حبذا نان بی هیولای خمیر.
مولوی.
هیولی بر چهار قسم است چنانکه در شرح صحائف نیز آمده است: هیولای اولی، هیولای ثانی، هیولای ثالث و هیولای رابع. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای اول، کنایه از جوهر اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم ز کم و ز کیف و چراست.
ناصرخسرو.
- هیولای اولی، جوهری است غیرجسم محل است برای متصل بذاته و آن صورت جسمیه است. برای تفصیل بیشتر به کشاف اصطلاحات الفنون مراجعه شود.
- هیولای ثالثه،اجسام هستند با صورت نوعیۀ آنها که محل است برای صورتهای دیگر چون چوب برای صورت تخت و گل برای صورت کوزه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای ثانی، هیولای ثانیه:
هیولای ثانی نمودی به من
پذیرفتم و هم بر اینم رضاست.
ناصرخسرو.
رجوع به هیولای ثانیه شود.
- هیولای ثانیه، جسمی است که صورت بدان قیام دارد چون اجسام نسبت به صورتهای نوعیۀ آنها. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای رابعه، آن این است که جسم با هردو صورت آن محل باشد برای صورت چون اعضاء برای صورت بدن. بدین ترتیب ملاحظه میشود که هیولای اولی جزو جسم است و هیولای ثانیه خود جسم است و هیولای ثالثه و رابعه، جسم جزو آنها است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح صحائف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لا / هََ یْ یو لا)
پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطن. (اقرب الموارد). پیشینیان سرشت جهان را بدان تشبیه کرده اند و نسبت بدان هیولی ّ و هیولانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی ی)
هیولانی. منسوب به هیولی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به هیولی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ)
ابوجعفر محمد بن ابراهیم دیبلی. محدث بود و از ابوعبداﷲ سعید بن عبدالرحمان مخزومی و حسین بن حسن مروزی روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ)
منسوب است به دیبل که شهری است درسواحل هند. (از انساب سمعانی). رجوع به دیبل شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهدشت بخش طراهان شهرستان خرم آباد است و 180 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
درزی ّ دیو. آنکه بلباس دیوان باشد و درزی ّ آنها بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لقب محمد بن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هجری قمری درگذشت. او راست: معجم، در حدیث و الاّداب. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفه و التبیان). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(وُ)
در قدیم تیبور. شهری در ایتالیا از نواحی روم است که 17000 تن سکنه دارد و مناظر اطراف شهر زیباست. معبد سی بیل و وستا در این شهر واقع است و آبشار مشهوری دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیوولی شود
لغت نامه دهخدا
نام درختی است که در جنگلهای مازندران موجود میباشد، برای کاغذسازی مفید است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
منسوب به دغول که نام مردی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لی ی)
نسبت است به دیل الدیل... رجوع به دیل الدیل عمرو بن ودیعه شود
لغت نامه دهخدا
ملویل (1851-1931 میلادی) کتابدار آمریکایی و مبتکر روش اعشاری همه اطلاعات انسانی که در کتابها یا مواد مشابه مندرج است به 9 طبقۀ اصلی تقسیم میشود که با ارقام 9 گانه 1تا 9 شماره گذاری میشوند، و موادی مانند دایره المعارفها در طبقه ای با شمارۀ ’صفر’ که مقدم بر سایر طبقات است قرار میگیرند، طبقات ده گانه بوسیله ’صدها’ شماره گذاری میشوند از اینقرار: آثار عمومی ... علوم محض 500، فلسفه 100 تکنولوژی 600، دین 200، هنرها 700، علوم اجتماعی 300، ادبیات 800، زبان 400، تاریخ 900، هرطبقه به 9 طبقۀ جزء و یک طبقۀ اضافی (10 م) برای آثار عمومی مربوط به آن طبقه تقسیم میشود، و این تقسیم به طبقات جزء تا حد لزوم ادامه می یابد، مثلا 900 نشانۀ تاریخ است بطور کلی (تاریخ تمدن، لغتنامه ها، دایره المعارف تاریخی و غیره) و طبقات جزء این طبقه عبارتند از: 900 تاریخ 910 جغرافیا، سیاحتها توصیفها، 920 زندگی نامه 930 تاریخ قدیم، 940 اروپا، 950 آسیا، 960 افریقا، 970 آمریکای شمالی، 980 امریکای جنوبی و 990 قسمتهای دیگر زمین، تحت شمارۀ 950 شمارۀ955 مختص ایران است و تحت این شماره، شمارۀ 1، 955مختص گیلان است و هکذا، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ موگویی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(وْ دِ)
دلاوری. (شرفنامۀ منیری). قوت قلب. شجاعت. سخت دلی. (شرفنامۀ منیری). مردانگی و دلاوری. (ناظم الاطباء) :
گر سلیمان نه ای به دیودلی
در پریخانه چون وطن کردی.
خاقانی.
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یو)
حالت و عمل دیوث. بی غیرتی درباره زن خویش و حریف دادن وی. (ناظم الاطباء). قرمساقی. قیادت. زن بمزدی
لغت نامه دهخدا
(وْ لِ)
دهی است از دهستان ایرد موسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 1297 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیوثی
تصویر دیوثی
بی غیرتی، بی غیرتی درباره زن خویش و حریف دادن وی، قرمساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوی
تصویر دیوی
دیو بودن، همچون دیو رفتار کردن روش دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سازا ماتگدان (ماده اصلی) مایه ماده اولیه عالم را که همواره متصور بصور ومتقلب باحوال واشکال و هیات مختلف است هیولی گویند وآن واحد وبسیط است. ابن رشد گوید: هیولی عبارت از تنها امری است که علت کون و فساداست و هر چه موجودی که عارض ازآن طبیعت (هیولی) باشد غیرکائن و غیر فاسد است. ناصرخسرو در ترتیب تکوین عالم و موجودات گوید: سپس از نفس هیولی موجود شد بامور باریتعالی بواسطه نفس و عقل ومرهیولی رامرتبه چهارم آمدبدآنچه مر عقل را مرتبی دویی بودو نفس را بامرتبت سه یی لاجرم هیولی بچهار نوع اندر است یکی هیولای صناعی و دیگر هیولای طباعی وسه دیگر هیولای کلی و چهارم هیولای اول اعنی بی صورت. آنگاه پس ازهیولی طبیعت موجود شد اندر مرتبت پنجمی وازآنست که طبایع پنج است چهار از این بسائط آب است وپنج فلک آنگاه جسم. سپس ازاتحاد طبایع بهیولی اندر مرتبیت ششمی است ازبهر آنکه مرجسم را شش جانب است از زبر زیر راست چپ پیش وپس آنگاه صورت افلاک اندر مرتبت هفتمی است ازآنست که افلاک هفت است. یا هیولی افلاک. حکما در موردهیولای افلاک گویئند: نوع هیولای افلاک غیر از هیولای عالم عناصر وکون و فساد است و از همین جهت است که افلاک در معرض کون و فساد و حرق والتیام نمی باشند. یا هیولی اولی. بالجمله مراد از هیولای اولی همان خمیره اجسام وامری است که محل توارد و تعاقب صور است و محل استحالات وانقلابات است چنانکه خاک تبدیل نبات شود ونطقه انسان وحیوان شودومسلم است که نطفه درطی مراحل کمال وادوار و اکوار و اکوان خود در مرتبت بعد ازمرتبت اول بطورکلی باطل نمیشود و بالاخره چنین نیست که نطفه راسا باطل شده و انسان بوجود آید و اگر چنین باشد نتوان گفت که انسان یا حیوان ازنطفه است پس معلوم میشود که درتمام مراحل وصورچیزی باقی است که وحدت شخصیه ونوعیه به آن محفوظ است وهمان هیولای اولی است که خودبی رنگ و نام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
((هَ لا))
منسوب به هیولا
فرهنگ فارسی معین
بی رشکی، بی غیرتی، جاکشی، زن بمزدی، قرمساقی، قوادی
متضاد: غیرتمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت گل ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
از درختان بومی جنگل مازندران و گیلان درخت گل ابریشمنام لاتین
فرهنگ گویش مازندرانی