جدول جو
جدول جو

معنی دیندوست - جستجوی لغت در جدول جو

دیندوست
دوستدار دین:
پدرت این جهاندار دیندوست مرد
که هرگز نزد بر کسی باد سرد،
فردوسی،
بخل نزدیک تو کفراست و سخا نزد تو دین
مرد دیندوست بود آری از کفر بری،
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دوست دارندۀ عدل، عدل خواه، عدل دوست، محب عدل:
نکوکار و با دانش و داددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست،
اسدی
لغت نامه دهخدا
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
دوستدار دانا، خواهان دانا:
ما که دانا شدیم و دانادوست
دانش ما بزیر دانش اوست،
نظامی،
، که صدیق دانا دارد، که یارخردمند دارد
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ / دُو لَ)
مرکّب از: دیو فارسی + دولت عربی، تیزدولت. که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان) (ناظم الاطباء)، آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامۀ منیری)، کنایه از کسی که دولت او سریع الزوال باشد. (آنندراج)، در اصطلاح کسی را گویند که دولت او را بقایی نباشد. (از انجمن آرا)، مدبر. (شرفنامۀ منیری) ، (به اضافه) دشمن دولت. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(دُنْ)
آنکه دنیا را دوست دارد. کسی که طالب زرق و برق دنیوی است. دنیاپرست. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنیاپرست شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
باده پرست. می پرست. می باره که میگساری را دوست دارد:
فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر...
نه دوروی باید نه پیکارجوی
نه می دوست از دل نه بسیارگوی.
اسدی (گرشاسبنامه ص 266).
و رجوع به می پرست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام نیای دهم زرتشت پیامبر ایرانی. (این نام بصورتهای واندست، ویدس، وایدست نیز آمده است). رجوع به مزدیسنا ص 69 شود
لغت نامه دهخدا