جدول جو
جدول جو

معنی دینارچونه - جستجوی لغت در جدول جو

دینارچونه
(نَ / نِ)
ظاهراً همان گیاه زوفا از تیره نعناعیان است که بحالت خودرو در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. جسمی. حسل. ثغام. ثمره اش را زوفا خوانند. (نزهه القلوب). رجوع به زوفا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ)
دینارگون. همچون زر. برنگ دینار زرد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از متن بیهقی چنین برمی آید که نام محلی بوده است نزدیک جیلم که نهر بزرگی بوده است مابین پیشاور و لاهور ممر آن از وسط شهر کشمیر و از آنجا بجبال کشمیر و سپس بصحرای پنجاب آید و آن یکی از پنج نهر عظیم پنجاب است. (از تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 533) : روز سه شنبه پنج روز مانده از محوم امیر بجیلم رسید و بر کران آب نزدیک دینارگونه فرود آمد و عارضه افتادش از نالانی و چهارده روز در آن بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرکّب از: دینار + گانه، مزید مؤخر اتصاف و نسبت، سکۀ زر، دیناری: چون بنزدیک من آمد پیرزنی بود با عکازه ای اندر دست و جبۀ پشمین پوشیده گفتم: من این ؟ قالت من اﷲ. قلت الی این ؟ قالت الی اﷲ دینارگانه ای بود بر آوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید. (کشف المحجوب هجویری ص 127)، رجوع به گانه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ / تِ)
خواهندۀ دینار. طالب زر:
گذشت آنشب و بامداد پگاه
بیامد مقاتوره دینارخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بسریانی گیاهی است دوایی و برگ آن به کرفس ماند و آن را بشیرازی آهو دوستک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). زوفرا. حزا. (مفردات ابن البیطار). انیسون بری
لغت نامه دهخدا
(رْ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
لغت نامه دهخدا
(دینارگون)
زرین. طلایی. به رنگ زر. به رنگ دینار. ذهبی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون.
رودکی.
بعضی گفته اند که (کژدم) چند نوع است: سپید است... و ذهبی یعنی دینارگون. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سر او (نی را) بیالاید طلی کنند موی را دینارگون کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آفتاب دینارگون از مرحلۀ سنبله در کفۀمیزان استقامت یافت. (سندبادنامه ص 163)،
{{اسم مرکّب}} مرکبی است که در بیماریهای چشم بکار برند و رنگ آن برنگ دینار است. دینارجون. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دینارجون شود
لغت نامه دهخدا
(عِ نامْ دَ /دِ)
مخفف دینارچیننده، کسی که دینار جمع کند و از روی زمین بچیند:
بدو گشت دینارچین دست سائل
وز آن شرم شد روی دینار پرچین،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شیاف دینارجون معرب دینارگون، (کتاب ثالث قانون بوعلی چ طهران ص 65)، دوای مرکبی است برنگ زر که در بیماری چشم بکار برند، (یادداشت مؤلف)، مرکب ینفع من امراض العین، انماسمی به لانه شبیه بلون الدینار، ای الذهب، (بحر الجواهر محمد بن یوسف طبیب هروی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دینارویه
تصویر دینارویه
گیاهی است که بکرفس ماند آهو دوستک انسیون بری
فرهنگ لغت هوشیار