ظاهراً همان گیاه زوفا از تیره نعناعیان است که بحالت خودرو در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. جسمی. حسل. ثغام. ثمره اش را زوفا خوانند. (نزهه القلوب). رجوع به زوفا شود
ظاهراً همان گیاه زوفا از تیره نعناعیان است که بحالت خودرو در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. جسمی. حسل. ثغام. ثمره اش را زوفا خوانند. (نزهه القلوب). رجوع به زوفا شود
از متن بیهقی چنین برمی آید که نام محلی بوده است نزدیک جیلم که نهر بزرگی بوده است مابین پیشاور و لاهور ممر آن از وسط شهر کشمیر و از آنجا بجبال کشمیر و سپس بصحرای پنجاب آید و آن یکی از پنج نهر عظیم پنجاب است. (از تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 533) : روز سه شنبه پنج روز مانده از محوم امیر بجیلم رسید و بر کران آب نزدیک دینارگونه فرود آمد و عارضه افتادش از نالانی و چهارده روز در آن بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543)
از متن بیهقی چنین برمی آید که نام محلی بوده است نزدیک جیلم که نهر بزرگی بوده است مابین پیشاور و لاهور ممر آن از وسط شهر کشمیر و از آنجا بجبال کشمیر و سپس بصحرای پنجاب آید و آن یکی از پنج نهر عظیم پنجاب است. (از تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 533) : روز سه شنبه پنج روز مانده از محوم امیر بجیلم رسید و بر کران آب نزدیک دینارگونه فرود آمد و عارضه افتادش از نالانی و چهارده روز در آن بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543)
مرکّب از: دینار + گانه، مزید مؤخر اتصاف و نسبت، سکۀ زر، دیناری: چون بنزدیک من آمد پیرزنی بود با عکازه ای اندر دست و جبۀ پشمین پوشیده گفتم: من این ؟ قالت من اﷲ. قلت الی این ؟ قالت الی اﷲ دینارگانه ای بود بر آوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید. (کشف المحجوب هجویری ص 127)، رجوع به گانه شود
مُرَکَّب اَز: دینار + گانه، مزید مؤخر اتصاف و نسبت، سکۀ زر، دیناری: چون بنزدیک من آمد پیرزنی بود با عکازه ای اندر دست و جبۀ پشمین پوشیده گفتم: مِن این ؟ قالت من اﷲ. قلت الی این ؟ قالت الی اﷲ دینارگانه ای بود بر آوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید. (کشف المحجوب هجویری ص 127)، رجوع به گانه شود
بسریانی گیاهی است دوایی و برگ آن به کرفس ماند و آن را بشیرازی آهو دوستک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). زوفرا. حزا. (مفردات ابن البیطار). انیسون بری
بسریانی گیاهی است دوایی و برگ آن به کرفس ماند و آن را بشیرازی آهو دوستک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). زوفرا. حزا. (مفردات ابن البیطار). انیسون بری
زرین. طلایی. به رنگ زر. به رنگ دینار. ذهبی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : تاک رز بینی شده دینارگون پرنیان سبز او زنگارگون. رودکی. بعضی گفته اند که (کژدم) چند نوع است: سپید است... و ذهبی یعنی دینارگون. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سر او (نی را) بیالاید طلی کنند موی را دینارگون کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آفتاب دینارگون از مرحلۀ سنبله در کفۀمیزان استقامت یافت. (سندبادنامه ص 163)، {{اسم مرکّب}} مرکبی است که در بیماریهای چشم بکار برند و رنگ آن برنگ دینار است. دینارجون. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دینارجون شود
زرین. طلایی. به رنگ زر. به رنگ دینار. ذهبی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : تاک رز بینی شده دینارگون پرنیان سبز او زنگارگون. رودکی. بعضی گفته اند که (کژدم) چند نوع است: سپید است... و ذهبی یعنی دینارگون. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سر او (نی را) بیالاید طلی کنند موی را دینارگون کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آفتاب دینارگون از مرحلۀ سنبله در کفۀمیزان استقامت یافت. (سندبادنامه ص 163)، {{اِسمِ مُرَکَّب}} مرکبی است که در بیماریهای چشم بکار برند و رنگ آن برنگ دینار است. دینارجون. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دینارجون شود
شیاف دینارجون معرب دینارگون، (کتاب ثالث قانون بوعلی چ طهران ص 65)، دوای مرکبی است برنگ زر که در بیماری چشم بکار برند، (یادداشت مؤلف)، مرکب ینفع من امراض العین، انماسمی به لانه شبیه بلون الدینار، ای الذهب، (بحر الجواهر محمد بن یوسف طبیب هروی)
شیاف دینارجون معرب دینارگون، (کتاب ثالث قانون بوعلی چ طهران ص 65)، دوای مرکبی است برنگ زر که در بیماری چشم بکار برند، (یادداشت مؤلف)، مرکب ینفع من امراض العین، انماسمی به لانه شبیه بلون الدینار، ای الذهب، (بحر الجواهر محمد بن یوسف طبیب هروی)