جدول جو
جدول جو

معنی دیناران - جستجوی لغت در جدول جو

دیناران
نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد در جنوب باختری شهرکرد واقع و کوهستانی است و مهمترین کوههای آن عبارتند از:
1 - کوه کره در باختر که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 3618 گز است، 2 - کوه اسبیان در شمال دهستان که در جهت خاور به باختر کشیده شده است در باختر به ارتفاع زردکوه بختیاری میرسد، 3 - کوه محمود که در جنوب آبادی چشمه خواجه واقع شده است، رودخانه های این دهستان همان شعبات رودخانه کوهرنگ است که از دامنه های جنوب خاوری زردکوه سرچشمه میگیرند، هوای دهستان معتدل و ییلاقی و آب قراء آن از چشمه و قنات و رودخانه های محلی تأمین میشود، محل ییلاق طوایف دینارانی اطراف ایزه و مالامیر میباشد این دهستان از 12 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 1211 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد و در حدود 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان غاربخش ری شهرستان تهران، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیساران
تصویر بیساران
(پسرانه)
بی سرها، بی دلیل قتل عام شده ها، نام روستایی نزدیک سنندج (نگارش کردی: بساران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینارگان
تصویر دینارگان
دیناری، پولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
(عِ فَ / فِ کَ دَ / دِ)
دارندۀ دینار، غنی، مالدار:
زمانی بیاید که درویش زار
شود خوار بر چشم دیناردار،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دینارگون)
زرین. طلایی. به رنگ زر. به رنگ دینار. ذهبی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون.
رودکی.
بعضی گفته اند که (کژدم) چند نوع است: سپید است... و ذهبی یعنی دینارگون. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سر او (نی را) بیالاید طلی کنند موی را دینارگون کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آفتاب دینارگون از مرحلۀ سنبله در کفۀمیزان استقامت یافت. (سندبادنامه ص 163)،
{{اسم مرکّب}} مرکبی است که در بیماریهای چشم بکار برند و رنگ آن برنگ دینار است. دینارجون. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دینارجون شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرکّب از: دینار + گانه، مزید مؤخر اتصاف و نسبت، سکۀ زر، دیناری: چون بنزدیک من آمد پیرزنی بود با عکازه ای اندر دست و جبۀ پشمین پوشیده گفتم: من این ؟ قالت من اﷲ. قلت الی این ؟ قالت الی اﷲ دینارگانه ای بود بر آوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید. (کشف المحجوب هجویری ص 127)، رجوع به گانه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دینارکشنده. که دینار حمل کند. حامل دینار:
هر آنکس که شد در جهان شاه وش
سرش گردد از گنج دینارکش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ گَ دَ/ دِ)
مرکّب از: دینار + فشان، افشان، مخفف دینارافشاننده. که دینار افشاند. با بخشش:
در بزم درم باری و دینارفشانیست
در رزم مبارز شکر و شیرشکاریست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ / کِ دَ / دِ)
سنجندۀ دینار. کنایه از شخصی که زر بحدی داشته باشد که در شمارآن مشقت انگاشته کارش بوزن نقود انجامیده باشد یا آنکه به حقیقت دینار خوب وارسد و طریق پیدا کردن آن را ماهر باشد. (آنندراج). ناقد زر. صراف:
شنید او ز پیران دینارسنج
که زرزر کشد در جهان گنج گنج.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شیاف دینارجون معرب دینارگون، (کتاب ثالث قانون بوعلی چ طهران ص 65)، دوای مرکبی است برنگ زر که در بیماری چشم بکار برند، (یادداشت مؤلف)، مرکب ینفع من امراض العین، انماسمی به لانه شبیه بلون الدینار، ای الذهب، (بحر الجواهر محمد بن یوسف طبیب هروی)
لغت نامه دهخدا
(عِ نامْ دَ /دِ)
مخفف دینارچیننده، کسی که دینار جمع کند و از روی زمین بچیند:
بدو گشت دینارچین دست سائل
وز آن شرم شد روی دینار پرچین،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آلپهای دیناریک رشته کوهی که تقریباً بتمامی در یوگوسلاوی واقع است و سلسلۀ جبال آلپ را به کوههای شبه جزیره بالکان متصل میکند، امتداد این کوهها در طول ساحل شرقی دریای آدریاتیک است، بلندترین قله اش 2513 متر ارتفاع دارد، فلات کارست جزء آلپهای دیناریک محسوب است، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
که دینار ازآن فروبارد، به مجاز نثارکننده دینار:
چه ابر با کف دیناربار توو چه گرد
چه بحر با دل پهناور تو و چه شمر،
فرخی،
اندر جهان سرای ندانیم کاندر آن
آثار نیست از کف دیناربار او،
فرخی،
لشکرگذار باشد دشمن شکار باشد
دیناربخش باشد دیناربار باشد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز با 170 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین در 32 هزارگزی خاوری سومار کنار رود خانه کنگیر و راه عمومی ایوان با 100 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از: دستار + ان. اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). پیش مزد. پیش داد. داشن. برکه. (تاج العروس ذیل مادۀ دشن) ، شاگردانه. (لغت فرس اسدی) (برهان) (آنندراج). فغیاز. نوداران. شیرینی. شادیانه. درستاران:
بستی قصب اندر سرای دوست به مشتی زر (کذا)
یک بوسه بده ما را امروز به دستاران.
عسجدی.
مرحوم دهخدا در یادداشتی با اشاره به بیت فوق می نویسند: ظاهراً عطا و بخششی که زیردستان را می کرده اند آنگاه که بار اول جوانی دستار می نهاده، و اسدی در لغت نامه به کلمه معنی شاگردانه داده با شاهد فوق، اما بر اساسی نیست، مژدگانی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رْ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 24 هزارگزی شمال دژ شاهپور و 6 هزارگزی مرز ایران و عراق، با 180 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
آخیزگر. مهره زن. گچ پز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد با 289 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیناران، رجوع به دیناران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نُ)
زعرور است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 248). این نامی است که به دیاربکر و اربل و جز آن از مردم مشرق (بین النهرین علیا) به زعرور دهند. (از مفردات ابن البیطار). رجوع به زعرور شود
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختر فهلیان. دارای 154 تن سکنه است. آب آن ازرود خانه فهلیان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ کَ)
به معنی دعنکر است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دعنکر شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ژاوه رود شهرستان سنندج با 2036 تن سکنه، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی بحدود رستمدار مازندران، سیدفخرالدین بن سیدقوام الدین مرعشی آنجا را مدتی دارالملک خویش ساخته بوده است، (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 343)
لغت نامه دهخدا
(دامْ)
دامنۀ کوه، پیمون نام خطۀ بزرگی در انتهای شمال غربی ایتالیا، از دو طرف مغرب و شمال محاط بعقبۀ جبال آلپ و از جهت جنوب محدود بسلسلۀ جبال آپنین قسمت علیای حوضۀ نهر پو را تشکیل دهد. از طرف شمال، بسویس، از سمت مغرب بفرانسه و از جانب جنوب بلیگوریا و از سوی مشرق به لومباردیا محدود باشد و میان 44 درجه و 46 درجه و 27 دقیقۀ عرض شمالی و 5 درجه و 11 دقیقه و 6 درجه و 52 دقیقۀ طول شرقی امتداد یافته است. طول اعظم ممتده اش از جنوب غربی بسوی شمال شرقی به 282 و عرض اعظمش به 178 هزارگز میرسد. مساحت آن 29349 هزار گز مربع و کرسی آن شهر تورینو است و این خطه بچهار ایالت: تورینو، کونی، نواره، الکساندریا منقسم شده است. پیامونته تماماً در ساحل آدریاتیک واقع گشته و طرف علیای حوضۀ نهر پو را تشکیل میدهدو علاوه بر این رود، نهرهای: تانارو، استوره، بورمیدا، نربیا، دوآره، سسنا و تسین نیز از جبال واقعه در اطراف خطه سرچشمه گرفته و پس از سیراب کردن اراضی تماماً وارد نهر پو میشوند. جهات شمال و مغرب و جنوب این ایالت از دامنه های دو سلسلۀ جبال آلپ و آپنین تشکیل شده است، قسمت وسطی و جهت شرقی آن جلگه است و بااین وصف بازوئی از او بسوی شمال امتداد یافته تا اواسط کشانیده شود و علاوه بر این در میان تورینو و آلکساندریا کوهی ممتد از مشرق بسوی مغرب و در بین جلگه ها چندین تل و پشته نمایان است و در نتیجه مواقع و مناظری بس دلکش و خرم پدید آورده است. هوایش در کوهستانها بسیار سرد ولی سالم و در جلگه ها معتدل و در عین حال سریعالتحول میباشد. اراضی بسیار حاصلخیزی دارد علی الخصوص که فعالیت و سرزندگی سکنه اش بر رونق آن افزوده است و عمده محصولات آن عبارتست از: گندم، ذرت، کتان، کنف، برنج و دیگر حبوبات و تغذی عمده اهالی ازذرت است، باغ و باغچه های فراوان در دامنۀ جبال و بغازها دیده میشود و شراب بسیار خوب دارد، از آنجا ابریشم کلی بدست می آید، معدن آهن و غیره بسیار دارد ولی بسبب نبودن سوخت استخراج نمیشود و مرمرهای بسیار عالی سفید، سبز، زرد، سماقی و احجار بنائی بسیار زیبادارد، معادن نمک متبلور آن نیز بسیار است. چراگاههای فراوان نیز دارد، اما حیوانات اهلیش آنقدرها نیست. اسبهایش پرزور ولی کوچکند، حیوانات وحشی در کوههای بلند یافت میشود در جاهای پست حیوانات شکاری اندک است، صنایع آنجا روزبروز رو بترقی میرود و مخصوصاً کارخانجات منسوجات ابریشمی، نخی، پشمی فراوان دارد، ادوات و آلات فراوان از آهن و پولاد میسازند، کارخانجات اسلحه سازی و دباغخانه های بسیار دارد، خطوط آهن آن بسیارست و بوسیلۀ تونلی در سلسلۀ آلپ با خطوط آهن فرانسه اتصال یافته و تجارت پرفعالیتی بوجود آورده است. اهالی آنجا مردمی دلیر و کوشا هستند و با یک نوع زبان ایتالیائی قریب بزبان فرانسۀ ولایتی معمول در جنوب فرانسه تکلم میکنند که با زبان ایتالیائی ادبی بس متفاوتست و برخی نیز بزبان فرانسه سخن میگویند. خطۀپیامونته در ازمنۀ قدیمه مسکن گلها یعنی اقوام کلت بوده، بعدها رومیان آنجا را تصرف کردند و هنگام سقوط این دولت تدریجاً بدست هرول ها و استروگوتها و لومباردها افتاد و بالاخره تابع شارلمانی شد و سپس شکل نواحی ملوک الطوایفی گرفت و در اوائل قرن یازدهم میلادی هومبرتو کنت ساووا پاره ای از نقاط پیامونته را ضبط کرد و احفاد وی متدرجاً ممالک خود را توسعه دادند چنانکه آمدۀ هشتم از آن خاندان بسال 1391 میلادی عنوان دوک ساووا یافت و همچنین ویکتور آمدۀ دوم بر فرانسه و اسپانیول و اتریش در 1720 غلبه کرد و عنوان پادشاهی ساردنی را بدست آورد. در 1796 بناپارت پیامونته را ضبط کرد و بفرانسه ملحق ساخت و در نتیجه ویکتور امانوئل اول بساردنی منتقل شد و پس از سقوط بناپارت در 1814 بجای خود بازگشت و از سال 1848 پیامونته برای پرورش فکر اتحاد ایتالیا مرکزیتی پیدا کرد چنانکه ویکتور امانوئل بدستیاری نیروهای فرانسوی اکثر نقاط ایتالیا را از دولت اتریش بازپس گرفت و عنوان پادشاهی ایتالیا را بدست آورد و بکمک گاریبالدی و ماچینی و کاوورک اتحاد ایتالیا را بسط داد و پایتخت را اول به فلورانس و سپس به رم منتقل ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 37هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و ده هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه، کوهستانی و معتدل و دارای 59 تن سکنه است، آب آن از چشمه سارهاست، محصول آنجا غلات و نخود و بزرک، شغل مردم آن زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه شهرستان خرم آباد و 110 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مرکب از دیل = زبان + بلمز = نمیداند، در ترکی بمعنی زبان نمیداند. (آنندراج). زبان نفهم
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان با 400 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دین بران
تصویر دین بران
روحانیت
فرهنگ واژه فارسی سره