جدول جو
جدول جو

معنی دیموس - جستجوی لغت در جدول جو

دیموس
از دو قمر مریخ نام قمر خردتر آن است، (از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیرزمینی، حمام، قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیموس
تصویر کیموس
مایعی غلیظ که پس از فعالیت هضم در معده، آماده تحویل به روده ها می شود
فرهنگ فارسی عمید
یکی از شاگردان پولس که بصفت غیرت موصوف و با او بکار مشغول بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر با 110 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حلیم ابراهیم (1305- 1377 هجری قمری / 1888- 1957 میلادی). در زحلۀ لبنان بدنیا آمد و در همانجا به تحصیل علوم پرداخت و سپس به برزیل مسافرت کرد و در بازگشت به زحله در انتشار روزنامۀ مهذب شرکت جست و به شعر و ادب روی آورد و در این زمینه شهرتی فراوان یافت چنانکه روزنامه و مجلۀ معتبری را نمی توان یافت که از اشعار و مقالات و کلمات او به خصوص در سالهای فترت بین 1910 و 1914 خالی باشد. وی در 27 ایلول 1957 / 1377 هجری قمری در بیروت درگذشت. او راست: 1- الاغانی الوطنیه. 2- دیوان شعر که مکرر در مکرر تجدید چاپ شده است. 3- زبده الاّراء فی الشعر و الشعراء. (از معجم المطبوعات ستون 884)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کسی که پوست را جهت برکندن موی در خاک پنهان کند. ج، دمس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کی)
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد. (منتهی الارب). به لغت یونانی به معنی دوباره پخته باشد، و آن دویمین طبخی است که غذا در جگر می یابد. (برهان) (آنندراج). بعضی از اهل تحقیق نوشته اند که کیموس آنچه نضج می یابد در جگر و عروق، و آن به صورت رغوه باشد یعنی کف. (آنندراج). کشکابی که در معده از هضم غذا پدید آید، و این لفظ در لغت یونانی به معنی عصیر است. (ناظم الاطباء). از یونانی خومس به معنی سیال و عصاره، در اصطلاح پزشکی مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم وبیش حالت مایعی غلیظ را دارد. ج، کیموسات. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح اطباء طعامی است که در معده گوارده باشد پیش از آنکه منتقل گردد و به خون بدل شود. (از بحر الجواهر، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استحالۀ طعام است در معده بعد از هضم به جوهری دیگر که مادۀ غلیظ مایل به رنگ زرد باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، خلط. (منتهی الارب). ماده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این خوردنی کیموس ردی ٔ یا کیموس جید تولید کند یعنی مادۀ بد یا نیک در بدن. (مفاتیح العلوم، از یادداشت مؤلف). لبن... کیموسهای بد را براند و بیماریهای باریک را منفعت دهد. (الابنیه چ دانشگاه ص 279). و هوای تر، تری اندر تن نگاه دارد... لیکن کیموس بلغمی اندر تن گرد آید و هوای خشک ضد این باشد و کیموس صفراوی اندر تن بسیار گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرطم... کیموس سوخته را بیارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). و بیشترین مردمان میوه ها در تابستان و خزان بسیار خورند و اندر تن کیموس پدید آید و گرد آید و اگر زمستان دریابد کیموس بد اندر اندامها و بندگشادها بماند و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف) ، هریک از چهار طبع. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
یکی از ارباب صنعت کیمیا (زرسازی)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه زیر زمین چه خانه حیوانات چه خانه حمام، سمج تاریک. (منتهی الارب). لانۀ وحوش و گودال زیرزمین وجای تاریک که روشنی بدانجا نرسد. (از اقرب الموارد) ، گلخن حمام. (از منتهی الارب). حمام. (از اقرب الموارد). گرمابه. (مهذب الاسماء) (دهار). ج، دمامیس مثل قیراط و قراریط و ان فتحت الدال فجمعه دیامیس مثل شیطان و شیاطین. (منتهی الارب). مؤلف در ذیل کلمه تیماس احتمال داده اند که دیماس و تیماس یکی تعریب و یا تصحیف دیگری باشد. رجوع به تیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
شهری در نزدیکی دمشق. (از اقرب الموارد). یاقوت می نویسد موضعی است در وسط عسقلان مکانی است مرتفع و مشرف برعسقلان نزدیک مسجد جامع و ابوالحسن محمد بن عمر بن عبدالعزیز دیماسی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دی)
زندانی است که حجاج در واسط ساخته بوده است. (از معجم البلدان). نام زندان حجاج بن یوسف جهت تاریکی آن. (منتهی الارب). محبس حجاج. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ترجمه توضیح باشد که از واضح شدن و ظاهر گردیدن است، (برهان)، مؤلف انجمن آرا نویسد بدین معنی در کتب عرب و عجم ندیده ام و اصل این لغت عربی است و در اصل پارسی نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بمعنای دیمومه. بیابان فراخ بی آب. (از منتهی الارب). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. (از اقرب الموارد ذیل مادۀ دم م)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
جایگاهی است از نواحی اصفهان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غدۀ زائده، طیموس گوساله
لغت نامه دهخدا
نان فطیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای، ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمد بن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کازۀ صیاد، قتره، او ما یستتر به، ج، دوامیس: و فی غربی المدینهالمارده قنطره کبیره ذات قسی، عالیهالذروه، کثیرهالعدد عریضهالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینه الی آخر القنطره و لایری الماشی بها و فی داخل هذا ’الداموس’ قناه ماء تصل المدینه، و مشی الناس و الدواب علی تلک الدوامیس، (الحلل السندسیه ص 89 ج 1)
لغت نامه دهخدا
غده ای فرد که در جلو قصبهالریه و در عقب استخوان جناغ سینه واقع است و از دو لب چپ و راست تشکیل شده است، این غده صاف و رنگش در جنین گلی ولی در کودک خاکستری است، غدۀ مذکور در سن بلوغ به نهایت نمو خود می رسد، ولی از آن به بعد کوچک میشود، و در سن کهولت از بین می رود، وجود این غده موجب مساعد کردن نمو بدن است وفقدانش نمو را متوقف می سازد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیموم
تصویر دیموم
کویر
فرهنگ لغت هوشیار
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد، غذائی که در معده پخته و قابل هضم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیموس
تصویر تیموس
غده ای که در کودکان در بالای قفسه سینه و جلو نای قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیر زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد، جمع (ع) کیموسات، استحاله طعام است در معده - بعد از هضم - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد
فرهنگ فارسی معین