جدول جو
جدول جو

معنی دیرگشاد - جستجوی لغت در جدول جو

دیرگشاد(گُ)
دیرگذر. بندی یا گرهی یا قفلی دیرگشای. (یادداشت مؤلف). مقابل زودگشای: علق عضوض، کلیددان دیرگشاد. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرشاد
تصویر بیرشاد
(پسرانه)
یادمان خوشحالی (نگارش کردی: بیرشاد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیرگوار
تصویر دیرگوار
غذایی که دیر هضم شود، دیرهضم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرگهان
تصویر دیرگهان
دیرگاه، زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
رجوع به دیرگشاد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
آنکه دیر به دیدار دوستان رود. که با آشنایان کم ملاقات کند:
دیر بر سر آن غزال دیرگرد آمد مرا
از طپیدن های دل پهلو به درد آمد مرا
میرزارضی دانش (از سفینۀ خوشگو نسخۀ خطی دانشگاه)
لغت نامه دهخدا
نام وزیر فریدون، (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
برگشادن. رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
گشاددل. دل گنده. دل فراخ. که همه کارها را به فردا گذارد. لاابالی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی که از غم و غصه بیرون آمده و فرح و شادی بر او روی آورده باشد. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(طَ گَ تَ /تِ)
دیرگذر، دیرگوار. بطی ءالهضم. بطی ءالانحدار. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیرگذر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مقابل زودگوار. دشوارگوار. سنگین. ثقیل. دیرهضم. گران. بطی ءالهضم. بطی ءالانهضام. عسرالانهضام. عسرالهضم. (یادداشت مؤلف). دیرهضم. (آنندراج) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت و دیرگوار. (الابنیه عن حقایق الادویه). و گوشت گاو را غذایش بسیار است و غلیظ و دیر گواراست. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دیرگذار. عسر الانهضام. بطی ءالهضم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ گَ تَ)
مرکّب از: در، پیشوند + گشادن، گشادن. گشودن. فتح.
- کمین درگشادن، از کمین برآمدن. بر دشمن تاختن: مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244) ، در گشادنمرکّب از: در، باب + گشادن) باز کردن در. افتتاح کردن در. گشودن در:
از آن پس یکی داستان برگشاد
سخنهای بایسته را در گشاد.
فردوسی.
کجا آن نو بنو مجلس نهادن
بهشت عاشقان را در گشادن.
نظامی.
گرم تو در نگشائی کجا توانم رفت
براستان که بمیرم بر آستان ای دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ / دِ)
گشاده در. که در آن گشاده باشد. بی مانع و سد. باز. مفتوح:
درگشاده دیده ام خرگاه ترکان فلک
ماه را بسته میان خرگاه سان آورده ام.
خاقانی.
خانه او راکس درگشاده ندیدی و سفره اش سرگشاده. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
زمانی دراز. زمان طولانی و ممتد از زمان معلوم. (یادداشت مؤلف) :
تو از دیر گاهست با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش.
فردوسی.
نقل با باده بود باده دهی نقل بده
دیرگاهست که این رسم نهاد آنکه نهاد.
فرخی.
خزیمه دیرگاه زن نکرد که نمی یافت اندر خور خویش. (تاریخ سیستان). دیرگاه برنیامد تا دیدم که بیاوردند او را در پاره ای جل. (تاریخ سیستان). دیرگاه برنیامد که بفرمان عبدالملک معزول شد. (تاریخ سیستان). دیرگاه حرب کردند آخر حصار بستد. (تاریخ سیستان).
دیرگاهی است تا لباس کرم
بهر قد بشر ندوخته اند.
خاقانی.
دیرگاهست کز ولایت خویش
دورم از کار و از کفایت خویش.
نظامی.
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاهی است کز این جام هلالی مستم.
حافظ.
روزی پیره زنی بیامد و در دست و پای او افتاد و بسی گریست که پسری دارم که از من غایب است دیرگاه است و مرا طاقت فراق نماند از بهر خدای دعایی بگوی... (تذکرهالاولیاء عطار). وچون کشته باشد [افعی را بنگرند اگر... تا دیرگاه حرکت میکند نیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مدت زمانی دراز
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلگشاد
تصویر دلگشاد
گشاد دل، دل گنده، لا ابالی، دل فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، دیروقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
مدت مدید
فرهنگ واژه فارسی سره
ثقیل، دیرهضم
متضاد: سهل الهضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد