جدول جو
جدول جو

معنی دیرنشسته - جستجوی لغت در جدول جو

دیرنشسته
(شَ مَ / مِ خوا / خا)
مدتی دراز در جایی مقیم شده. زمان بسیار در جایی اقامت کرده:
ای دیرنشسته وقت آن است که جای
یکچند به نوخاستگان پردازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنشسته
تصویر برنشسته
نشسته، سوار شده بر اسب، نشسته بر تخت
فرهنگ فارسی عمید
(نِ تَ / تِ)
شیر و نشاسته. طعامی که از شیر و شکر و نشاسته کنند. فیرنی نشاسته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ شَ تَ / تِ)
نعت مفعولی از برنشستن. سوارشده و بالانشسته. (ناظم الاطباء). رجوع به برنشستن در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَتَ)
نشستن: اًرداف، ردف، از پی کسی درنشستن. (دهار). حثو، حثی، به زانو درنشستن. (تاج المصادر بیهقی).
- بهم درنشستن، بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن:
نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم درنشستند چون تار وپود.
فردوسی.
- درنشستن به، فرورفتن به. (یادداشت مرحوم دهخدا).
و رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
سوار شده (براسب و مانند آن)، نشسته برتخت (سلطنت) جالس براریکه (پادشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار