نشستن: اًرداف، ردف، از پی کسی درنشستن. (دهار). حثو، حثی، به زانو درنشستن. (تاج المصادر بیهقی). - بهم درنشستن، بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن: نبد کهتر از مهتران برفرود بهم درنشستند چون تار وپود. فردوسی. - درنشستن به، فرورفتن به. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به نشستن شود
نشستن: اًرداف، ردف، از پی کسی درنشستن. (دهار). حَثْو، حَثْی، به زانو درنشستن. (تاج المصادر بیهقی). - بهم درنشستن، بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن: نبد کهتر از مهتران برفرود بهم درنشستند چون تار وپود. فردوسی. - درنشستن به، فرورفتن به. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به نشستن شود