جدول جو
جدول جو

معنی دیباروی - جستجوی لغت در جدول جو

دیباروی
نیک منظر و خوبروی، (ناظم الاطباء)، دیبارخ، دیباچهره:
همی بروی تو ماند بهار دیباروی
همی سلامت روی تو و بقای بهار،
فرخی،
پرنیان خویی و دیباروی و از بخت منست
مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته،
خاقانی،
کردمش صید خویش موی بموی
گه به دیبا و گه بدیبا روی،
نظامی،
،
از اسمای محبوب است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 3هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ ارومیه به مهاباد، با 340 تن سکنه. آب آن از باراندوزچای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ اَرْ وا)
یاقوت گویدمحل آن را نیافتم اما نام این دیر در اشعار جریر آمده است. و شاید در بادیه باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ دَ / دِ)
که دیبا پوشد، آنکه دیبا بر تن کند:
سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای،
فرخی،
دشت دیباپوش گردد ز اعتدال روزگار
ز آن همی بر عدل ایزد وعده دیبا کند،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِاَ)
دوزندۀ دیبا، دیباباف:
ابر دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان
باد عنبرسوز، عنبر سوزد اندر لاله زار،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صفت و حالت دیرباور
لغت نامه دهخدا
انتون، او راست ذکری الایام السعیده لخدیوی مصرالمعظم و اهالیها، و آن را به اسماعیل پاشا تقدیم داشت، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بسریانی گیاهی است دوایی و برگ آن به کرفس ماند و آن را بشیرازی آهو دوستک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). زوفرا. حزا. (مفردات ابن البیطار). انیسون بری
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کاکنج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). دوایی است که آن را عروس در پرده گویند و کاکنج همان است. و با ’خاء’ هم به نظر آمده (یعنی دوباروخ). (از برهان) (آنندراج). کاکنج. عروس پس پرده. (از ناظم الاطباء). رجوع به کاکنج شود، عنب الثعلب. تاجریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روبرو، مقابل، مواجه، (ناظم الاطباء)، محاذی: و شرغ با سکجکت روباروی است، (تاریخ بخارا ص 16)،
حمله روباروی باید کرد چون شیر عرین
روبه آسا چند از این در هر پسی دستان و فن،
اثیر اخسیکتی،
قباله، روباروی، رأیته قبیلاً، یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را، (منتهی الارب)، و رجوع به روبرو و روبارو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
نیکورفتار. خوشرفتار:
از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش
اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان.
(انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ص 43)
لغت نامه دهخدا
شراب توت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دینارویه
تصویر دینارویه
گیاهی است که بکرفس ماند آهو دوستک انسیون بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
مزدوجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
Two
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
deux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
zwei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
两个
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
dois
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
twee
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
দুই
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
สอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
mbili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
שניים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
दो
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به کره ای