- دگش
- عوض کردن
معنی دگش - جستجوی لغت در جدول جو
- دگش ((دَ گِ))
- عوض کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تغییر
عطا، ابتار
آغوش
نوعی خیار باریک و دراز
دمیدن
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
تاریکی
لاتینی فرانسوی بنباور
مخفف دیگر
داد و دهش
شانه، کتف، قسمت بالای پشت، کول آلتی شبیه سر آبپاش که در گرمابه به شیر آب میبندند و در زیر آن بدن خود را شستشو میدهند، شانه و کتف
بخشش و عطا و کرم متحیر و عقل رفته
کوره آجر پزی و مخفف داداش
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
ابتدا کردن کار باشد
داخل کردن، در کاری در آوردن
دیگر، جز، غیر، بیگانه، شخصی یا چیزی غیر از آنکه یا آنچه قبلاً دیده یا گفته شده، مثل کس دیگر، روز دیگر، سال دیگر، باز و مجدد
دمیدگی، عمل دمیدن، وزیدگی
طویله، اسطبل، جایگاه اسبان
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دستلاف، دشتان
تیره و تاریک،برای مثال بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی - لغت نامه - دخش)
تیره و تاریک،
شانه، کول، کتف، قسمت بالای پشت
دیشب، شب گذشته
پسوند متصل به واژه به معنای دوشنده مثلاً شیردوش، گاودوش
شیر آب حمام که دارای سوراخ های ریز است و آب را به صورت افشان، از بالا به روی تن شخص می ریزد
دیشب، شب گذشته
پسوند متصل به واژه به معنای دوشنده مثلاً شیردوش، گاودوش
شیر آب حمام که دارای سوراخ های ریز است و آب را به صورت افشان، از بالا به روی تن شخص می ریزد
متحیر شدن، سرگشته شدن، رفتن عقل از عشق یا از بی خودی
برادر، در خطاب صمیمانه به مردان قبل از نام آنان می آید مثلاً داش علی
لوطی
کوره ای که در آن خشت های خام یا ظرف های گلی را بر روی هم می چینند و حرارت می دهند تا پخته شود، کورۀ آجرپزی، کورۀ کوزه گری، آتش خانه،برای مثال زاهد خام خویش بین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵ - ۳۴۸) ، آتش گاه حمام، تون
لوطی
کوره ای که در آن خشت های خام یا ظرف های گلی را بر روی هم می چینند و حرارت می دهند تا پخته شود، کورۀ آجرپزی، کورۀ کوزه گری، آتش خانه،
بخشش، عطا، کرم، بخشیدن چیزی به کسی، بذل، اعطا، احسان، عطیّه، جدوا، داشاد، داشات، داشن، دهشت، منحت، داد و دهش، جود، سماحت، فغیاز، برمغاز، بغیاز، صفد، عتق
کوره، کوره کوزه گری، کوره آجرپزی
تیره و تاریک
داخل شدن، درآمدن
((دُ))
فرهنگ فارسی معین
آن که متعصب در عقاید خود است، در سیاست در مورد کسانی به کار می رود که بدون دلیل و پایه و اساسی روی عقاید خود پافشاری می کنند