جدول جو
جدول جو

معنی دکومه - جستجوی لغت در جدول جو

دکومه
مرتعی در روستای وسیه سر کتول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کومه
تصویر کومه
تودۀ خاک
فرهنگ فارسی عمید
خواندن متنی ادبی با آهنگ و حالت های مناسب که مؤید معنی و مضمون خاص آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دکمه
تصویر دکمه
تکمه، وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود، وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار، هر برجستگی گوی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومه
تصویر کومه
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ /مِ)
تکمه. دگمه. (فرهنگ فارسی معین). گوی سینه و گوی گریبان و سردست و امثال آن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به تکمه و دگمه شود:
فنک زگوشۀ میدان حبر روی نمود
کمند و گرز وی از دکمه های ماده و نر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
ز دکمه های گریبان گلولۀ تشویش
به حرب موبنه انداخت چون تگرگ و مطر.
نظام قاری (دیوان ص 19).
گریبان و اطلس بدرها و دکمه
منور بسان سپهر از کواکب.
نظام قاری (دیوان ص 27).
بود چکمه از دکمۀ پا درازش
به کف گرز و همچون گرازان مضارب.
نظام قاری (دیوان ص 28).
، کنایه از هر چیز مدور. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کومه. تودۀ خاک بلند برداشته. (منتهی الارب) (آنندراج). توده ای از خاک و جز آن و آن را صبره گویند. ج، کوم، اکوام. (از اقرب الموارد). توده. کپه: یک کپه خاک، یک کومۀ خاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
با ثانی مجهول، خانه ای را گویند که از نی و علف سازند و گاهی پالیزبانان در آن نشسته و محافظت فالیز و زراعت کنند و گاهی صیادان در کمین صید نشینند. (برهان). خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان در آن نشینند و پالیز و زراعت خود را حفظ نمایند و صیادان نیز سازند و در آن نشسته بر صید کمین کنند و آن را کازه نیز گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). کازه یعنی نشستنگاه پالیزبانان. (صحاح الفرس). در دیه های فارس کومه و در گیلکی کوم̍ه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کازه، کومه باشد از بهر باران و سایه. (فرهنگ اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کازه، کومه که بر کنار بستانها بزنند از بهر سایه و از چوب و از نی کنند. (فرهنگ اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از جوانب و اطراف رعات و شبانان بواسطۀ علف گرد بر گرد آن خیمه زدند و خانه ها بنا نهادند و مأوی ساختند و آن خانه های ایشان را به فارسی کومه نام نهادند، پس به سبب مرور ایام و زمان در این اسم تخفیفی واقع شد و گفتند کم، پس آن را معرب گردانیدند و گفتند قم. (تاریخ قم ص 22). ’برقی’ گوید که قم مجمع آبهای تیمره و انار بود بواسطۀ گیاه و علف رعات احشام و صحرانشینان آنجا نزول کردند و خیمه زدند و خانه ها بنا کردند و آن خانه را کومه نام کردند، بعد از آن تخفیف کردند وگفتند ’کم’ بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند قم. (تاریخ قم ص 25) ، جمه ای که در جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نیم تنه ای از زره. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زنی بوده است می فروش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زن مست. (ناظم الاطباء) ، خایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام بازیی است مر اطفال را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کپه خاک جامه ای که از نی و علف سازند و پالیزبانان در آن نشینند و محافظت پالیزو زراعت کنند و گاهی نیز صیادان در آن کمین نمایند، آلونک کپر کلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکلمه
تصویر دکلمه
مطلبی را با صدای بلند و با آب و تاب از بر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکمه
تصویر دکمه
دگمه، تکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکومه
تصویر تکومه
فرانسوی پیچ اناری از گیاهان (سعید نفیسی) پیچ اناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکومه
تصویر حکومه
داوری میانجگری، فرمانروایی فرماندهی، شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومه
تصویر کومه
((مِ))
آلونک، کلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکلمه
تصویر دکلمه
((دِ لَ مِ))
خواندن مطلبی با صدایی بلند و حالتی تأثیرگذار
فرهنگ فارسی معین
پشته، توده، آشیان، آلاچیق، آلونک، عریش، کپر، کلبه، لانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکمه، دگمه، کلید، گره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیروانی دو طرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
آلونک کوچک، خانه ی کچک چوبی، نوعی کلبه ی روستایی، آلونکی
فرهنگ گویش مازندرانی