جدول جو
جدول جو

معنی دکوم - جستجوی لغت در جدول جو

دکوم
شیروانی دو طرفه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مجموعۀ وسایلی که به منظور زینت دادن جایی مورد استفاده قرار می گیرد، در تئاتر در نمایش، پرده بزرگی که فضای داخل خانه، ساختمان، منظره و مانند آن ها را بر روی آن نقاشی می کنند و به منظور فضاسازی در صحنۀ نمایش قرار می دهند، کنایه از آنچه تنها جنبۀ نمایشی و تزئینی دارد و به کار خاصی نمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوم
تصویر کوم
سبزۀ کنار حوض یا نهر، سبزه ای که بر کنار حوض می روید، کزم، برای مثال آن حوض و آب روشن و آن کوم گرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کُرْ)
دکر. دراصطلاح نمایشنامه و سینما، مجموعۀ ساختمان و اشیا واثاثه و عوامل دیگر تزیینی در صحنۀ نمایش و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دکوراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کدم. (اقرب الموارد). رجوع به کدم شود
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یو)
دائم. (اقرب الموارد). رجوع به دائم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دیمه، باران پیوسته. (منتهی الارب). رجوع به دیمه شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای روم واقع در مقدونی. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1257)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دَ)
درخت مقل. (ناظم الاطباء). درختی است که مقل ازرق صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به دوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
بلند هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برگردنده، و جای بازگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن که پس از هر دختر پسر زاید. (منتهی الارب). زن معقاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ولایتی است به وسعت 6560 کیلومتر مربع با 275390 تن سکنه واقع در جنوب شرقی فرانسه در دوفینه. کرسی آن والانس است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب). زنی که به گونه ای بد راه می رود و کوتاه قد و کوچک است. (از اقرب الموارد) ، زنی که به شب آمد و شد کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در تداول زبان فارسی جمع واژۀ دسم عربی است به معنی چربشها. (ناظم الاطباء). چربیها.
- لحوم و دسوم، گوشتها و چربشها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دهم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دهم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به لغت زند ضمیر جمع مخاطب یعنی شما و انتم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوم
تصویر دوم
فردار درخت بزرگ، همارگی، خرمای هندی در مرحله دو دومین ثانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوم
تصویر کوم
گله شتر، تپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدوم
تصویر کدوم
گزنده نیشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهوم
تصویر دهوم
جمع دهم، شماره های بسیار انبوهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوم
تصویر دیوم
جمع دمه، بش ها باران های پیوسته همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکور
تصویر دکور
زیور، آذین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکور
تصویر دکور
((دِ کُ))
مجموعه اشیاء و اثاثیه در صحنه نمایش و مانند آن، مجموعه وسایل و اثاثیه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوم
تصویر دوم
ثانیا
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در روستای وسیه سر کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان
فرهنگ گویش مازندرانی
منقار پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای سقوط و افتادن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ای بزرگ که برای گرفتن کره از ماست به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش کن
فرهنگ گویش مازندرانی
هرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
به کلی
فرهنگ گویش مازندرانی